راهنمایی

دوم راهنمایی بودم که سریال “در پناه تو” رو تلویزیون نشون میداد و یهو یه موج زیادی از بازیگرای جوون وارد تلویزیون شده بودن. تقریبا بعد از “ساعت خوش” دیگه همچین چیزی پیش نیومده بود تو تلویزیون. هم خود داستان سریال و هم بازیگراش، همه مردم رو میکشوند پای تلویزیون هر هفته. ماها هم که تو سن بلوغ بودیم و بیشتر از همه جذب شده بودیم. فردای شبی که سریال رو نشون میداد، وقتی میرفتیم مدرسه هر سه تا زنگ، حرفش رو میزدیم یا بعضیامونم دنبال عکساشون تو روزنامه ها بودیم. من از همون اول شیفته پارسا پیروزفر بودم و البته تا حالا هم هستم. البته الان دیگه دنبال عکس جمع کردن از هیچ هنرپیشه ای نیستم. بزرگ شدم انگار! 😉

لعیا زنگنه که نقش “خانم افشار” رو بازی میکرد یه مدل جدید چادر سر کردن رو مد کرده بود و از اون به بعد بود که چادر کشی مد شد. (شایدم مد بوده و من از اونموقع به بعد بیشتر دیدم و حواسم جمع شد.)

یادمه هر کسی که اسمش محمد بود رو محمدم صدا میکردن. حسن جوهرچی نقش “محمدم” رو بازی میکرد. از اون اولم من از ازش خوشم نمی اومد.

رامین پرچمی با اینکه نقش تقریبا منفی رو داشت اما ازش بدم نمی اومد. اونم نه از خودشا، از ترکیب استخونی صورتش. مثه مارک انتونی یا جانی دپ. با اینحال بازم پارسا پیروزفر یه چیز دیگه بود برام.

سال بعدش، یعنی سال سوم راهنمایی که بودیم، تو هفته مشاغل مدرسمون چنتا از بازیگرها رو آوردن که راهنماییمون کنن و مثلا بتونیم رشته مورد علاقمون رو انتخاب کنیم! یه روز داوود رشیدی اومد. تو هر 3 جمله ای که حرف میزد امکان نداشت آخرش نگه “لیلی¸ من که تو فرانسه درس خونده …” و ماها دیگه بیخیال سوالامون شده بودیم و چرت و پرت میپرسیدیم فقط. یه دونه از اون گوشی های گنده نوکیا که کارت کامل می خورد دستش بود و ماها همه مات مونده بودیم که چقدر پولداره!! اونموقع ها داشتن موبایل عین الان نبود که مثه قاشق چنگال همه جا پر باشه و همه 4-5 دست داشته باشن! قیمت هر یه خط 0911 (بعدا شد 0912) بالای یک میلیون تومن بود!

یه روز هم حسن جوهرچی رو آوردن مدرسمون. یه دونه از این کاپشن هایی که تو سربازی تنشون میکنن پوشیده بود و یه شلوار خاکستری پارچه ای هم پاش بود. تو راهروی طبقه سوم یه موکت گنده پهن کرده بودن و ماها نشسته بودیم و یه میزم گذاشته بودن که حسن جوهرچی بشینه و ماها رو راهنمایی کنه! یکی از دخترای کلاسمون خیلی شیطون بود. یعنی کلا همه کلاس ما شیطون بودن و هر اتفاقی می افتاد تو مدرسه اول از همه یقه کلاس “سوم ب” رو میگرفتن.

تا حسن جوهرچی نشست و ماها یه صلوات فرستادیم و همه ساکت شده بودن که ایشون شروع کنه به حرف زدن، یهو همون دختر شیطونه برگشت گفت “نیگاش کن تورو خدا! انگار زنش با تلمبه صبح بادش کرده” و یهو سالن از صدای خنده ترکید و همه چی بهم ریخت. خود حسن جوهرچی هم خندش گرفته بود اما نمی تونست زیاد بخنده. قیافه خانم دانش که ناظممون بود جدا دیدنی بود اونموقع… هر طوری بود بچه ها رو ساکت کردن و برنامه اجرا شد و حسن جوهرچی رفت. بعد از اونم دیگه کسی رو نیاوردن که ماهارو راهنمایی کنه!

الان که دیدم شبکه 3 تو برنامه ویژه افطار حسن جوهرچی رو آورده یاد اونروزمون افتادم. جدا هم انگار بادش کردن با تلمبه! همیشه ورم داره… کاش امسالم فرزاد حسنی یا احسان علیخانی مجری برنامه بودن.

پ.ن: تو هیچ کانالی ربنا رو نشون نداد، درسته؟ فقط کانال 5 یه ربنای دیگه رو پخش کرد. اشتباه نمیکنم؟

نوشته شده توسط در 12 آگوست 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري 20 نظر

صبر

باید صبر کنم تا شنبه…!

خسته شدم از این وضع. میشنوی خدا؟ خسته شدم!

زیادیم نمیشه بهت غر بزنم چون بعدا باید بیام از دلت در بیارم. پس هر چی تو بگی رو گوش میکنم اجبارا و صبر میکنم تا شنبه بشه. اما خواهش میکنم دلمو شاد کن نه اینکه بزنی تو حالم مثه پریشب. میدونی که، من بنده بی جنبه ای هستم و یهو روحیم رو میبازم و داغون میشم. پس هوامو داشته باش.

نوشته شده توسط در 12 آگوست 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري 6 نظر

پاچه خواری

من نمیدونم چرا این خانم هایی که تو این مراکز پزشکی کار میکنن، مخصوصا تو قسمت پذیرش، چرا انقدر دوست دارن پاچه خواریشون!! رو بکنی تا یه وقت بهت بدن؟! کارشون رو آخر سر انجام میدنا، اما جون آدمو در میارن تا بالاخره با منت کارت انجام بشه. خدا رحم کرد مجانی نمی خوان کاری واسه آدم انجام بدن.

خانم محترم!!! تو که آخر سر می خوایی وقت رو به آدم بدی و کارمو انجام بدی، دیگه چرا اینطوری میکنی و میگی الان وقت نداریم و ناز میکنی و از این حرفا؟ تو که میبینی تو نسخم نوشته “اورژانسی”، چرا دیگه قیافه میایی؟ دکتر واسه دور هم بودن! و خوش گذشتن! بهمون تو نسخه ننوشته “اورژانسی”، حتما واجب بوده که نوشته. تا جایی که من میدونم یعنی باید زود جوابش رو بدین، نه زمانی که دیگه ببرم سر قبرم بذارم. از اول کارتو بکن و اینطور آدمو اذیت و آزار نکن دیگه! تو محتاج پاچه خواریه!! منی؟ یعنی انقدر اوضاع روحیت داغونه که محتاج یه پاچه خواری!! هستی؟! واقعا متاسفم برات خانم چون به بد کسی خوردی. من بی اعصاب تر از تو هستم تو این مورد. واقعا متاسفم!

نوشته شده توسط در 11 آگوست 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري 7 نظر

ماه التماس به خدا

ماه رمضون رو خیلی دوست دارم. بیشتر اونموقعی رو که نزدیک سحر یا دم افطار هست رو. اصلا دوست دارم که تا سحر بیدار بمونم و با خدا حرف بزنم و تو حال خودم باشم. دم افطار که میشه اون همه عجله رو که میبینم تو دلم ناخواسته منم عجله میکنم همش. صدای ربنا و اسامی خداوند و اذان موذن زاده رو که میشنوم، بی اختیار تو دلم شروع میکنم به دعا کردن. شب های قدر که میشه یه حس عجیبی دارم و دعاهام شکل التماس به خودشون میگیرن و خدا رو به بزرگی و مهربونیش قسم میدم تو هر خواسته ای که دارم. چراش رو نمیدونم، اما همیشه برای خودم دعا کردن رو یادم میره.

شب 21 ماه رمضون که میشه دلم می خواد خودمو گم و گور کنم تو سوراخیم (مامانم به اتاقم میگه سوراخی)  که جلوی مامانم نباشم تا راحت بتونه با خدا حرفاشو بزنه و اگر خواست گریشو بکنه. 21 ماه رمضون 40-50 سال پیش بابای مامانم تو یه تصادف فوت میشه و از اون سال به بعد سالش رو 21 ماه رمضون میگیرن. مامانم میگه باباش حضرت علی رو خیلی دوست داشته و همیشه به خدا التماس میکرده که مرگش رو با حضرت علی یکی کنه و آخر سرم همون میشه.

یکی از شب های قدر چند سال پیش بود و تا صبح بیدار بودم و داشتم کتاب می خوندم. فک میکنم بادبادک باز خالد حسینی بود. کتاب جلوم بود و چشمام روی کلمه هاش بود اما حواسم جای دیگه بود و داشتم با خدا حرف میزدم و بهش التماس میکردم. حدودای 5-6 صبح بود که رفتم بخوابم. یه خواب خیلی عجیب دیدم که تا عمر دارم یادم نمیره و امکان نداره فراموشش کنم. از خواب که بیدار شدم فقط تنم میلرزید اما اینو مطمئن بودم که خدا التماس هام رو شنیده و جوابشون رو بهم میده… اون شب، شب واقعا عجیبی بود برام.

حالا هم از خدا همون خواسته ها و دعاهای همیشگیم رو دارم و میکنم. خدا جونم خودت میدونی و خودت میشنوی تو دلم چیا بهت میگم و چیا دعا میکنم. روم سیاه نکن پیش بقیه.

پ.ن: امشب یه جایی بودم و یه چیزی بهم گفتن که ته دلم یهو خالی شد. بدجورم خالی شد. جواب قطعیش رو طی یکی دو روز آینده بهم میده اما امیدوارم که …

جواب قطعی رو تا نگیرم چیزی نمی نویسم امشب کجا بودم و چی بهم گفتن. اما خواهش میکنم اگر یادتون بود برام دعا کنید. فقط برام دعا کنید. خیلی ترسیدم و وحشت کردم.

نوشته شده توسط در 10 آگوست 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري 7 نظر

When You Love Someone

Bryan Adams  –  دانلود

when you love someone – you’ll do anything

you’ll do all the crazy things that you can’t explain

you’ll shoot the moon – put out the sun

when you love someone

.

you’ll deny the truth – believe a lie

there’ll be times that you’ll believe you could really fly

but your lonely nights – have just begun

when you love someone

.

when you love someone – you’ll feel it deep inside

and nothin else can never change you mind

when you want someone – when you need someone

… when you love someone

.

when you love someone – you’ll sacrifice

you’d give it everything you got and you won’t think twice

you’d risk it all – no matter what may come

when you love someone

you’ll shoot the moon – put out the sun

when you love someone

.

.

.

وقتی عاشق کسی هستی – ممکنه هر کاری انجام بدی

هر کار عجیبی که نمیشه توضیح داد رو انجام میدی

ممکنه به ماه تیر پرتاب کنی – خورشید رو خاموش میکنی

وقتی عاشق کسی هستی

.

ممکنه حقیقت رو انکارکنی –  دروغ رو باور میکنی

زمانی میرسه که باور میکنی واقعا میتونی پرواز کنی

اما شب های تنهاییت – تازه شروع شدن

وقتی عاشق کسی هستی

.

وقتی عاشق کسی هستی – عمیقا حسش میکنی

و هیچ چیزی نمی تونه نظرت رو تغییر بده

وقتی کسی رو می خوایی – وقتی به کسی احتیاج داری

وقتی عاشق کسی هستی …

.

وقتی عاشق کسی هستی – از خود گذشتگی میکنی

هر چیزی رو که بدست آوردی براش میدی و هرگز دوبار فکر نمیکنی

دائم ریسک میکنی – مهم نیست چی پیش میاد

وقتی عاشق کسی هستی

ممکنه به ماه تیر پرتاب کنی – خورشید رو خاموش میکنی

وقتی عاشق کسی هستی

.

.

.

پ.ن: نمیدونم قبلا این آهنگ رو گذاشتم یا نه، به هر حال که خیلی و بی نهایت دوستش دارم و ازش لذت میبرم. امکان نداره زیر ده بار پشت سر هم گوش ندم.

نوشته شده توسط در 9 آگوست 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, شعر و آهنگ, نوشته هاي پپري 9 نظر