آرشیو برای دسته ی ’روز نوشت های دانشگاهیم’

آغاز یک پایان ترم

مدیریت مالی ۲، اولین امتحان این ترم که اولین امتحان دوره ناپیوستم بود رو عالی دادم. روی یه سوال شک دارم اما اگر اون رو درست جواب داده باشم ۲۰ رو میگیرم، اگر نه بین ۱۸ تا ۱۹. خدا جون شکرت.

فردا امتحان مالیه عمومی هست که نمیدم. اگر فردا برم سر جلسه و برگه رو بذارن جلوم میتونم با ۱۳-۱۴ یا یه همچین نمره هایی پاسش کنم اما این نمره ها رو دوست ندارم. خیلی دلم می خواست زمان بیشتری داشتم برای خوندنش اما حیف…

+ نوشته شده در ;یکشنبه بیست و هفتم دی 1388ساعت;0:36 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 17 ژانویه 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 10 نظر

دروس حساسیت زا

همیشه از اینی که دم امتحانا مهمون بازی کنیم متنفرم. بدم میاد که یه ایل آدم بریزن تو خونه و از در و دیوار خونه آویزون بشن. بهشونم که نمیشه بگی ساکت باشین و جیک نزنین چون من دارم درس می خونم. خودشونم که اصلا حالیشون نیست یه آدمی تو این خونه هست که پس فردا امتحان داره.

اصلا کافیه بهشون بگی یه ذره آرومتر لطفا، من امتحان دارم. از قصد میان دهنشون رو میذارن دم سوراخ کلید اتاقت و هوااار هوااار میکنن که تو اصلا یه نقطه هم نتونی بخونی، دیگه چه برسه به یک صفحه یا یه مسئله.

متاسفانه مامان من هیچ موقع این موضوع رو کامل و درست و واضح درک نمیکنه. نمی خواد متوجه بشه که شب امتحان نباید مهمون دعوت کنه و خونه رو شلوغ کنه. چون به هر حال چه یه نفر چه ۱۰۰ نفر که باشن صدا تولید میکنن از خودشون. هرچیم که تو اتاقم باشم و در رو ببندم بازم صدا میاد و تمرکزم رو بهم میریزه.

امروز ظهر همسایه پایینیمون که چند ماه پیش از اینجا رفتن، اومده بودن یه سر به خونشون بزنن و یه سری از وسایلشون رو جمع کنن ببرن. یهو نمیدونم شور حسینی بود یا ارغ ملی یا جو، مامان منو گرفت و ناهار دعوتشون کرد بالا. میگم چرا اینکارو کردی آخه؟ خب بهشون میگفتی ناهار رو میبری پایین، وسایلم که دارن. من شنبه امتحان دارم، دارم عین خر می خونم، اونوقت تو مهمونی راه انداختی؟ خیلی ریلکس  و با یه ژست لبخند ژکوندی، طوری که اصلا استرس به من وارد نشه، میگه “کاری به تو ندارن که! ناهار می خورن میرن. تو هم که تو اتاقتی و به کسی کار نداری!”

هر چی با خودم دو دو تا چهارتا میکردم میدیدم من اصلا به اونا کاری ندارم، اما بالاخره بازم صدای ۵ تا آدم بزرگ مزاحم من میشه که… بالاخره به ذهنم رسید زنگ بزنم به همسایه بالاییمون و برم پیش اون. “ف” همرشته منه و اونم تو امتحاناش هست. از ساعت ۱ ظهر تا ۸ شب بالا بودم و درس می خوندم.

دو ترم پیش هم دقیقا شبی که فرداش میان ترم مدیریت مالی۱ داشتم، مامانم یه ایل آدم رو دعوت کرد تو خونه. جاتون خالی، خدا قسمتتون کنه فرداش از ۴ نمره میان ترم، حدود ۲ گرفتم. جالب اینه که شنبه هم مدیریت مالی۲ دارم. فکر کنم مامانم به مدیریت مالی حساسیت داره!

+ نوشته شده در ;جمعه بیست و پنجم دی 1388ساعت;1:23 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 15 ژانویه 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 5 نظر

یک فروند آدم متوهم!

آقا چاپ این مقاله ما هم شده یه داستانی برای خودش.

امروز برای دومین بار بردم به استاد تحویل بدم، باز دوباره کلی ایراد ازش گرفت. آخر سر هم گفت “امتحانات رو بده و بعد با خیال راحت بشین روش کار کن. هل هلی کار کنی خرابش میکنی.”

هر استاد دیگه ای غیر از این استادم بود عمرا اینطور پیگیری میکردم!! البته بر همگان که نه، اما بر خودم واضح و مبرهن است که این حرفم زری بیش نیست. چون چاپ این مقاله خیلی برام مهمه، مخصوصا که استاد راهنمامم دکتر ع باشه.


امروز آخرین کلاس رو هم رفتیم و تمام! این هفته بکوب باید درسام رو بخونم. شنبه دیگه اولین امتحانمه.

تا الان از ۶ تا درسی که باید امتحان بدم، مدیریت مالی بغیر از ۱ مبحث، میانه بغیر از ۲ مبحث، اصول بغیر از ۲ مبحث رو خوندم. باقی درسامم رو هم هنوز نخوندم.

باز دم امتحانا شد و قیافه من دیدنی شده! ابروها پاچه بز، حموم یک روز در میون چون وقت نمیشه هر روز برم، صبح که پامیشم موهام رو میبندم پشت سرم و د بسم الله، ناخن ها از ته کوتاه و بدون لاک و هیچی چون وقت ندارم هر ۲ روز درمیون بهشون یه حالی بدم، چشا وق زده بیرون از بس که درس میخونم. خلاصه کپکی میشم برای خودم.

خوبه تو این مدت یه خواستگارم بیاد… باز من توهم زدم!

+ نوشته شده در ;پنجشنبه هفدهم دی 1388ساعت;11:58 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 7 ژانویه 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا دیدگاه‌ها برای یک فروند آدم متوهم! بسته هستند

یه حس خوب!

امروز میان ترم میانه داشتم. قرار بود مبنای نقدی و تعهدی، صورت مغایرت بانکی و حسابداری صندوق، تنخواه گردان، سرمایه گذاری کوتاه مدت، سرمایه گذاری در اوراق قرضه، حسابداری موجودی مواد و کالا رو امتحان بگیره. صورت جریان وجوه نقد و بدهی های بلند مدت رو لطف کرد و برای میان ترم نخواست.

 چون این روزا دارم برای پایان ترم می خونم، و اینطور مواقع عمقی می خونم و قاعدتا زمان بیشتری رو صرف خوندن میکنم، فقط تونستم ۴ مبحث اول رو بخونم. اولش یه ذره حرص خوردم اما بعد که فکر کردم دیدم اگر از همینایی هم که خوندم سوال بده ۱۰۰٪ میتونم نمرش رو کامل بگیرم. بقیه رو هم دست و پا شکسته بلدم و بالاخره میتونم یه نمره ای از ۵ نمره بگیرم که مایه آبرو ریزی نباشه.

سر جلسه که رفتیم سوالا رو که دیدم جا خوردم! یه سوال در مورد ذخیره مطالبات مشکوک الوصول و یه سوالم از صورت مغایرت بانکی داده بود. از این استاد بعید بود که یه همچین سوالای آسونی بده. نیم ساعته برگم رو دادم. انقدر آسون بود که به خودم و جوابام شک کرده بودم و هی میپرسیدم جدا سوالا ایناس؟

خلاصه که امتحان رو به خیری و خوشی دادم و حالا امیدوارتر هستم که کمه کم ۱۸ میشم.


میدونی! یه اخلاقی دارم که از هر چیز کوچیکی سعی میکنم خوشحال بشم و برای خودم یه بهونه برای خوش بودن درست کنم. خودم خیلی حال میکنم با این اخلاقم.

حالا این موضوع میتونه یه ساندویچ خوردن خوب، یه روز بارونی توپ یا حتی یه روز آفتابی، بی هوا بوسیده شدن یا بوسیدن، خریدن یه کتاب خوب، خوردن یه بستنی خوب و بجا، لبخند یه آدم، دیدن خوش بودن یکی دیگه، شنیدن یه خبر خوش، یه شیطنت بچه گونه که میکنم و یا هر چیز دیگه ای که بتونه خوشحالم کنه باشه. مهم خوش بودنشه. نمیدونم چند نفر دیگه هم عین من هستن؟! اما اینطوری بودن خیلی آسونه و فقط نیاز داره که آدم اینطوری خودش رو عادت بده.

اما بجاش یه چیز کوچیک هم میتونه به همون اندازه که خوشحالم میکنه، ناراحتم کنه و … میتونه دیدن یه آدم پایین تر از من باشه. دیدن یه بچه کوچیک تو مترو باشه که از سر بی پولی برای تامین خرج اعتیاد پدر یا مادرش مجبوره تو این سن کم کار کنه باشه. همیشه وقتی اینطور چیزا رو میبینم که ناراحتم میکنه از خدای خودم خجالت میکشم که هیچ کاری جز نگاه کردن نمی تونم بکنم.

همیشه به خودم و خدای خودم قول میدم زمانی که انقدر پول داشتم که بتونم نیازهای خانواده و خودم رو جواب بدم، حتما به یه سری آدم دیگه که محتاج تر از من هستن کمک کنم. این کار، حتی فکر کردن بهش هم برام لذت بخشه، حالا چه برسه به انجام دادنش. خدا جون میشه؟

+ نوشته شده در ;سه شنبه پانزدهم دی 1388ساعت;0:5 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 5 ژانویه 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 2 نظر

گل واژه

فکر میکردم این هفته کلاسا دیگه تشکیل نمیشه و راحت میشه درس خوند، اما نه تنها این هفته داریم میریم، but also آموزش گفته هفته دیگه رو هم همه بیان. که عمرا بریم. نا سلامتی شنبه دیگه امتحانا شروع میشه. اصولا تجربه ثابت کرده آموزش مثل خیلیا! که این روزا گل واژه!! زیادی می خورن، گل واژه خورده با این حرف زدنش.

به همین خاطر این روزا هم کلاس دارم هم تا یه وقت خالی پیدا میکنم سریع می افتم رو جزوه هام و خودم رو خفه میکنم. حالا یا برای امتحان می خونم یا چرکنویس هام رو پاکنویس میکنم و همینطوریم یه چیزایی می خونم. شبا تا 11 مشغول نوشتن و خوندنم.

با این حال یکی از درسام  -مالیه عمومی-  رو احتمالا حذف میکنم و این ترم امتحان نمیدم. اگر همین الان برم سر جلسه با 13-14 میتونم پاسش کنم، اما این نمره رو نمی خوام. واسه همین ترم دیگه میگیرم که با 20 پاسش کنم.

کاش این ترم هم یه چند روزی امتحانا عقب می افتاد. اونوقت بیشتر زمان برای خوندن داشتم. اونطوری مالیه عمومی رو هم حذف نمیکردم و همه رو پاس میکردم با نمره عالی. یعنی میشه که امتحانا به تعویق بیافته؟


خیلی دلم می خواد که یه برف بازی اساسی برم و عقده این 3-4 سال رو حسابی از دلم در بیارم. خدا جون! میشه یه برنامه ای برام ردیف کنی که بتونم برم و برف بازی کنم، در صورتی که به درس خوندنم هم لطمه ای نخوره و هیچ مشکلی از اون لحاظ! پیش نیاد؟


امشب با یکی داشتم حرف میزدم و صحبت معدل من و معدل اون اومد وسط. گفت “برای چی این همه می خونی؟…آخرش که باید کون بچه و پشت قابلمه رو بشوری، پس چه فرقی داره برات که معدلت 19 باشه یا 14؟”

جواب دادم درسته که در نهایت ممکنه همین چیزایی که گفتی پیش بیاد، اما چرا یه مادر یا همسر با سواد نباشم که وقتی بچم ازم یه سوالی میکنه نمونم تو جوابش و عین گاگولا نگاهش نکنم؟! اگر از درسی هم که خوندم استفاده نکنم، چرا یه خانه دار تحصیل کرده نباشم؟

واقعا متاسفم برای آدمایی که اینطوری فکر میکنن! حس چندش بهم دست میده وقتی بهش فکر میکنم.

+ نوشته شده در ;دوشنبه چهاردهم دی 1388ساعت;1:10 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 4 ژانویه 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 2 نظر