بهار و امرداد

نمیدونم تا حالا شده که یه حس دلتنگیه عجیبی توی یه موقع هایی از سال پیدا کنی یا نه؟؟؟ اما من این حس رو ۲ بار در سال همیشه پیدا میکنم.

یکی زمانی هستش که فصل بهار تموم میشه . نمیدونم چرا اما همیشه وقتی فصل بهار تموم میشه دلم حسابی میگیره. وقتی بهار شروع میشه حس میکنم که من هم دارم مثل زمین و آسمون که زنده میشن و حس تازه ای میگیرین،من هم همینطوری میشم.انقدر حس تازگی میکنم که حد نداره. همیشه فکر میکنم که با شروع بهار باید یه زندگی جدید ، یه آدم جدید دیگه ای رو شروع کنم. اما امان از زمانی که بهار تموم میشه. تا چند روز غصه دار میشم و حسابی دلم میگیره.

یه زمان دیگه از سال که حس دلتنگی پیدا میکنم ، زمانی هستش که امرداد ماه داره تموم میشه. وقتی امرداد داره تموم میشه حس میکنم که یکی از  پشت و پناهام رو دارم از دست میدم.( اولین پشت و پناهم خدا جونمهف بعد مامانمه، و بعدشم امرداد ماه) .

 امروزم یا بهتره بگم امشبم که دارم اینجا مینویسم ساعت ۳:۰۵ دقیقه صبح روز ۳۱ /امرداد/۱۳۸۶ هستش. یک روز دیگه امرداد تموم میشه و باید تا سال بعد بازم منتظر باشم که بهار بیادش و بعد امرداد.نمیدونم تا یک سال دیگه چی میشه و چه اتفاقاتی میافته و چه تغییراتی برام پیش میادش. چه بغییرایتی میکنم  کجام و چی میشه و…. هزارتا سوال و چرا و چیه دیگه که تو ذهنم هستش.اما تنها چیزی که از خدا جونم میخوام اینه که هر سرنوشتی برام تعیین کرده ، بهترینی رو که به صلاحم هستش رو برام پیش بیاره.اما با حسی که دارم میدونم تا سال دیگه کلی چیزهای خوب در انتظارم هستش.

+ نوشته شده در ;چهارشنبه سی و یکم مرداد 1386ساعت;3:11 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در چهارشنبه, 22 آگوست 2007 ساعت 3:11 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

Comments are closed.