۴۰ چراغ

مدتی بودش که اصلا حال و حوصله وب لاگ نوشتن و نداشتم. اصلا یه جورایی کلی بی حوصله شدم تازگیا. اما از دیروز یهو به سرم زدش که بیام و یه سری بزنم اینجا و ببینم چه خبره اصلا . اگر بشه یه چیزی هم بنویسم ، اما این دفعه دلم میخواستش که یه چیز متفاوت از دفعه های قبل بنویسم.  فکر نمی کردم که وب لاگم هنوز باز باشه فکر می کردم از بس که بهش سر نزدم بسته شده و دوباره باید کلی درد سر بکشم برای اینکه یه اسم برای وب لاگم پیدا کنم ، اما وقتی که دیدم باز شدش کلی ذوق در کردم از خودم.   گفتم که دیروز به سر زدمش که بیام و یه سری بزنم و یه چیزی هم ینویسم . دلیلش میدونی چی بودش؟؟؟ یکی از دوستام که نمیتونم اسمش رو کامل بگم و فقط به اسم    ا- ر   ازش اسم میبرم اینجا ، یه جورایی خوره مجله 40چراغه ، ناگفته نمونه که منم خودم از اون بدترم برای هفته نامه سلامت ، روزی که میخرم امکان نداره تا عصرش بتونی توی دستم پیداش کنی چون همشو چنان خوندم که انگار فرداش باید امتحانش رو بدم. از حرفم پرت نشم ….آره ، میگفتم ، این دوست من خلاصه کلی عاشق این مجلست. شب یلدا که بودش کلی رفته بوده دنبال بلیط برای مراسم شب یلدا 40چراغ. منم که کلی حسود و کنجکاو، دلم می خواستش که برم و ببینم چه خبره اما اون بهم گفتش که چون تو 40 چراغ نمیخونی و نمیدونی چیه نمیتونی بیایی که!!!! البته اگه هر کس دیگه ای جای من بودش کلی لجش می گرفتش اما من اصلا، تازه بیشتر مشتاق شدم که بخرمش و ببینم این چیه که اینقدر دوست من سنگشو به سینه میزنه؟؟؟  تا قبل از این حرفا هم هروقت حرف مجله میشدش دلم میخاستش که بخرمش و ببینم چیا داره اما هردفعه واقعا یادم میرفتش بخرم ، اما این دفعه با حرف این دوستم چنان مصمم شدم که نگوووو. از چند روز قبلش رفتم دم دکه روزنامه فروشی که سفارش کنم برام یه دونه بذاره کنار. دوباره فرداشم رفتم و بازم سفارش کردم کلی و فرداش بازم رفتم. آقاهه هم روزی که مجله اومدش برای اینکه شاید روی منو کم کنه یا اینکه فهمیده بودش من چقدر هولم تا مجله رو ببینم ، چنان منو از کلی فاصله دور صدا کردش که همه مردم دوروبرم فهمیدن که من چی میخوام.خونه که اومدم هم به دوستم زنگ زدم که بگم خریدمش بلاخره( انگار پوز زنیه)اما چون میدونستم که یا کلی بهم میخنده یا اینکه دیگه نهایتا میگه چشمت روشن یا فقط یک کلمه میگه،خوب،منم حرفی نزدم بهش.اما کلی برای خودم ذوق کرده بودمااا  لازم به توضیح که دکه سر کوچه ما انگار به جای سر کوچه ، سر گردنست ، هنوز روزنامه یا مجله یا … روی دکه نیومده ، میشه نیست در جهان و زود تموم میشه.

آره ه ه ….درد سرتون ندم، بلاخره خریدمشو و خوندمش .تازه فهمیدم که چرا دوستم این همه سنگشو به سینه میزنه. من از نوشته هاش ، مخصوصا از نوشته های منصور ضابطیان کلی خوشم اومدش. این رو هم مثل سلامت به یک ساعت نرسیده خوندمشو همهشو حفظ کردم برای امتحان.

 

+ نوشته شده در ;سه شنبه دوازدهم دی 1385ساعت;11:38 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در سه‌شنبه, 2 ژانویه 2007 ساعت 11:38 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

Comments are closed.