{…}! خانم

روزنامه اعتماد  مورخ ۲ اردیبهشت ۱۳۸۸، صفحه آخر، ستون تا نمایشگاه کتاب!!!!! من هیچ توضیحی نمیدم خودتون خط آخر رو بخونین.

? ون، سيب زميني سرخ کرده و امنيت؛ 30 دستگاه ون بازديدکنندگان را در محوطه مصلي به صورت صد درصد رايگان جا به جا خواهند کرد. 300 پليس هم در همين محوطه وظيفه برقراري نظم و امنيت اجتماعي را برعهده خواهند داشت. در خبرگزاري مهر بر حضور انواع تخصص هاي پليسي در نمايشگاه تاکيد شده است. گشت ارشاد هم به بقيه امور رسيدگي مي کند تا خيال تان از هر جهت آسوده باشد. 10 شرکت خصوصي سخت سرگرم کارند که در نمايشگاه امکانات رفاهي از هر جهت منجمله سيب زميني سرخ کرده و کوکتل فراهم باشد.


مامانم و خاله نرگس امروز برای تولد عمو احمد رفتن بهشت زهرا و از اونورم سر خاک پدر مامانم. ظهر که مامانم اومد حسابی خسته بود و یه سره خوابید. رفتم پیشش میگم چه خبر بود امروز رفتین؟ میگه “همه خوب بودن و دور هم جمع بودن. به شما هم سلام زیاد رسوندن”

فک کن! مامان آدم، آدمو سر کار بذاره!!! دیگه از بقیه چه توقعیه؟


استاد صنعتیمون خیلی آدم {…} هستش. تو کلاس یه خانمیه که بچه داره و سر کارم میره. استادمون اینو کرده عین چوب و هی میزنتش تو سر من.

یه مبحث خیلی مزخرفی تو حسابداری صنعتی بنام “انحرافات” داریم که تقسیم میشه به ۲، ۳ و ۴ انحرافی. خلاصه که خیلی مزخرفه درسش. وقتی دستگاه کپی هنگ کنه، دیگه وای به مغز ماها.

یه چند تا اشکال کوچولو داشتم تو این انحرافا که هر وقت از استادمون پرسیدم هی میگفت “خانم … بلدن، از ایشون یاد بگیرین. بچه دارن و شاغل اما درسشون خیلی خوبه. ببینم این ترم شما ۲۰ میگیرین یا خانم ….!”  از لجم منم برگشتم گفتم “استاد مطمئنا من ۲۰ میشم. میتونین برین برد دانشگاه رو ببینین که ترم گذشته کی شاگرد اول دانشگاه و گروه شد. اما خانم … میتونن حتما ۲۰ بگیرن، چیز بعیدی نیست”. از حس قیاس  -حالا تو هر چی که بخواد باشه-  و اینکه یه چیزی داشته باشی و بخوای هی به رخ بقیه بکشی متنفرم. اما این حرف استادم یه مواضع خیلی استراتژیک منو ناجور سوزوندش که مجبور شدم اینطوری جواب بدم.

از این طرفم وقتی دیدم استادم داره اینو میگه رفتم از این خانم … سوال کنم اشکالمو. فک کردم خیلی آدمه حالا. {…}! خانم برگشته میگه “من اصلا وقت ندارم بخوام سوالای بقیه رو جواب بدم.”…ایش ش ش ش ش!

امروز که پاشدم همه کارامو و قرارایی که داشتم رو کنسل کردم و نشستم تو خونه تا این انحرافات لعنتی رو بخونم. سه شنبه باید یه مسئله جامع تحویل بدم، می خوام پوز استادمون و اون {…}! خانم رو بزنم. انقزه درس خوندم از صبح که از چشام دیگه انحرافات داره میریزه بیرون. خیلی لجم گرفته!


آخه یکی نیست به من بگه “تو که جنبه نداری موبایل دستت بگیری و اس.ام.اس بزنی، غلط میکنی اس.ام.اس میزنی. اگرم می خوایی همچین غلطی بکنی قبل از اینکه بفرستی چشای کور شدت رو باز کن و نیگاه کن داری به کی، چی می فرستی که بعدا اینطوری حل نکنی و از حال بری”.

بازم گند زدم. یه جکی رو که نباید، فرستادم به کسی که خیلی رودروایسی دارم و طرف خیال میکنه چه آدم فهیمی هستم من. از شانس منم همیشه اینطور اس.ام.اسا Delivered میشه.

+ نوشته شده در ;شنبه پنجم اردیبهشت 1388ساعت;5:23 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در شنبه, 25 آوریل 2009 ساعت 5:23 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع خاطرات یک دانشجوی ترم آخری, روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

10 پاسخ به “{…}! خانم”

  1. مبین.م گفته :

    شنبه 5 اردیبهشت1388 ساعت: 18:8

    1-جالب بوده!
    2-خدا رحمت کناد عمو احمدت را….مامانت هم باحاله هاااا!
    3-انقزه از این آدمای جاه طلب بدم میاد.کلی هم فیس و چس دارن واسه خودشون فکر می کنن هسته اتم شکافتن خیر سرشون!
    4-به کی اس ام اس ضایع زدی خواهر؟!….گند زدی باز؟!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    2- چرا اشتباه نوشتی؟ رحمت کناد یعنی چی؟
    3- همچین خیال میکنه چی کار کرده حالا که نگو. اما سه شنبه همچین می… یعنی میزنم تو حالش
    4-فجیع! کاش گند میزدم فقط.

  2. مبین.م گفته :

    شنبه 5 اردیبهشت1388 ساعت: 18:14

    اشتباه نبود که بابا(همون ادبی "کند" می باشد…فرتی هم قاط میزنه!)
    کلا تو کار گند زدنی!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    توجیه نکن….اشتباه نوشتی. اونوقت به من میگی.

  3. مبین.م گفته :

    شنبه 5 اردیبهشت1388 ساعت: 18:17

    تو که اصلا جای خود داری!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    گفتم که! می خوام "دیکته های شماها" رو امتحان کنم

  4. Meci گفته :

    شنبه 5 اردیبهشت1388 ساعت: 18:19

    برن بمیرن با این امکاناتشون اصلا گند اساسی رو وقتی زدن که نمایشگآهو از چمران کندن بردن مصلا!نمیگن ما کلی با در و دیوار اونجا خاطره داشتیم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خواهر گفتی؟! داغ دلمو تازه کردی اساسی.
    اونجا خیلی خاطره بازی میشد کرد.

  5. Meci گفته :

    شنبه 5 اردیبهشت1388 ساعت: 18:22

    اتفاقا یه مبحثی تو درسای ما هست به نام انحرافات انقزه شیرینو جذابه میخوای بیا عوض
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    باشه قبوله. اما مطمئنم تو اینو بخونی میچسبی به سقف بس که مزخرفه.

  6. Meci گفته :

    شنبه 5 اردیبهشت1388 ساعت: 18:25

    خاطره دارم در حد بوندیس لیگا کلی با دارو درختای اونجا حال میکردم سال اول که بردن مصلا میخواستم بشینم همون وسط گریه کنم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    سال اول که رفتم مصلی (2سال پیش) پام تو گچ بود و با عصا و تشکیلات با مامانم رفتیم. منم پایه ثابت نمایشگاه کتاب، اصلا نمیشد نرم. از اون ون ها هم نبود که بشه تا یه جایی سوار بشم. فک کن با اون پا و یه کوله خفن پر رو پشتم و 2تا عصام زیر بقلم چی کشیدم. نصفه کتابایی رو که می خواستم نخریدم. خونه که اومدم یه هفته فقط خوابیده بودم و از درد پا گریه میکردم.

  7. مبین.م گفته :

    شنبه 5 اردیبهشت1388 ساعت: 18:26

    اتفاقا خواهر جان من از نمایشگاه چمران خاطره خیلی بدی دارم…..نمایشگاه تبیلغات بود که من اون جا بودم.هی به این دوستم گفتم من دلم شور میزنه بیا بریم.ولی اون نیومد.خلاصه تا ساعت 2.3 اونجا بودیم.وقتی برگشتم خبر فوت داداشم رو گرفتم….
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    وای ی ی !
    واقعا متاسفم برادر.

  8. Meci گفته :

    شنبه 5 اردیبهشت1388 ساعت: 18:28

    متاسفم برادر

  9. پارادوکس گفته :

    شنبه 5 اردیبهشت1388 ساعت: 21:7


    منم متاسفم

  10. پارادوکس گفته :

    شنبه 5 اردیبهشت1388 ساعت: 21:12

    سلام
    شما انقدر انحرافات می خونید منحرفات نشدید؟
    وقتی میگید انقزه درس خوندم معلوم نیست چه بر سر جزوه اوردید
    انقده می چسبه اس ام اس اشتباه بره
    —-
    آخرین باری که من نمایشگاه رفتم (این جدیده رو نرفتم تا الآن!) باد و بارون شدید بود
    سقف سالنی که ما بودیم ریخت. یکی از دلایلی که جاش رو عوض کردند همین بود (عقلشون نرسید می تونن تعمیر کنن!)
    نمایشگاه کتاب، لوازم ورزشی، فرش … حیف شدا
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    مواظب به اونجاها نرسم. جزوه رو قورت دادم کلا.
    وای نه تورو خدا….امروز کلی آبروم رفته.

    اون نمایشگاه که کلی خوب بود. یادش بخیر واقعا.