– از افلاطون نقل قول میکنم… به گفته او، مردان و زنان در ابتدای خلقت، مانند امروز نبودند. در آن زمان تنها یک انسان بود… کوتاه قد… دارای یک بدن و یک گردن… ولی با دو صورت که هر یک به جهتی می نگریست. انگار دو موجود از پشت به یکدیگر چسبیده باشند… در جنس مخالف… دارای چهار دست و چهار پا… ولی خدایان یونانی حسادت می کردند… آنها می دیدند موجودی که چهار دست دارد، بیشتر کار میکند و چون دو صورت در دو جهت مخالف دارد، حمله کردن به آن کاری دشوار است. با دارا بودن چهارپا، نیروی زیادی برای حفظ تعادل، ایستادن و یا حتی راه رفتن به مدت طولانی، نیاز نداشت… خطرناک تر از همه، آن موجود دو جنس متفاوت داشت و برای بقا، نیازی به حضور دیگری نبود.
زئوس، خدای ارشد آلپ، به سایر خدایان گفت که طرحی برای گرفتن قدرت آن موجود دارد… صاعقه ای را فرستاد و آن موجود را به دو نیم کرد… و به این ترتیب، مرد و زن، بوجود آمدند. این کار، موجب افزایش جمعیت دنیا شد و در عین حال، ساکنان دنیا را گمراه و ضعیف کرد… دلیل آن، این است که در حال حاضر، همه به دنبال نیمه گمشده خود می گردند تا او را در آغوش بگیرند و با این کار، نیروی گذشته، قدرت پرهیز از خیانت، مقاومت، تحمل و سایر محسنات گمشده را دوباره به دست بیاورند. ما این در آغوش گرفتن را که، یکی شدن دو جسم از هم جدا شده را به دنبال دارد صکص! می نامیم.
از کتاب “یازده دقیقه”، پائولو کوئلیو
نوشته شده توسط papary
در 15 جولای 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري
لینک ثابت
گویا این سفر عید ما، هنوز داستان خیزه!
حدودا اواخر فروردین بود که خیلی اتفاقی متوجه شدم مهر ورود به ایران تو پاسپورتم نخورده اما برای مامان اینا زدن. وقتی وارد اداره مرزی شده بودم پاسپورتم رو به آقاهه دادم، نگاهش کرد و بهم برگردوند… برام اهمیتی نداشت که مهر زده باشن یا نزده باشن چون اولا کوتاهی از من نبوده و مامور مرزی حواسش نبوده، در ثانی من به کشور خودم برگشته بودم و الانم به هر حال سرجام بودم و زندگیم رو میکردم، ثالثا اگرم بر فرض محال که من فرار کرده بودم از مرز، تو اون بیابون کجا میتونستم برم؟ اما برای مامانم انگار مهمتر از من بود که حتما باید این مهر خورده بشه تو پاسپورتم.
از اونجایی که من اصولا حال و حس دنبال کردن اینطور چیزای الکی بلکی رو ندارم، بهونه آوردم که الان چون درس دارم و نزدیکه امتحانا هست -حالا سه ماه بعد امتحانا شروع میشد- نمی تونم برم دنبالش و از این حرفا. و تنها حرکت مفیدی که در این راستا کردم این بود که زنگ زدم پلیس +10 و موضوع رو شرح دادم، و گفتن “باید بیایین اینجا!” و من باز با تاکید سوال کردم که آیا حتما لازمه خودم بیام؟ که اونا هم گفتن “هر کسی که پاسپورت همراهشه میتونه بیاد”. و زحمتش افتاد به گردن مامانم.
دفتر اولی که میره آدرس یه دفتر دیگه رو میدن و اونجا هم یه جای دیگه رو آدرس میده تا بالاخره میگن “این مشکل رو باید اداره گذرنامه حل کنه و اونجا مراجعه کنین. اما تا زمانی که ویزاتون تموم نشده باید پیگیری کنین که بهتون جریمه نخوره”. مهلت ویزامم تا آخرای خرداد بود. وقتی مامان به من گفت چی بهش گفتن من خیلی شاکی شدم. از این شاکی شده بودم که مامور خودشون کارش رو درست انجام نداده، حالا من باید جریمش رو میدادم. و تاکید کردم حالا که باید جریمه بدم عمــــــــــــرا دیگه برم دنبالش. می خوان چیکارم کنن؟ می خوان بگن من از مرز وارد نشدم؟ پس این آدم به این گنده ای کیه که جای من اومده؟ همزاد که ندارم! می خوان دستگیرم کنن؟ بیان بکنن خب. اصلا اگه من اتفاقی نگاه نمیکردم تو پاسمو، از کجا می خواستن ثابت کنن من دیدم و نرفتم دنبالش، یا اصلا ندیدم؟
یکی دو روز بعدش بود که خود مامان پاشد رفت اداره گذرنامه. بعد از اینکه کلی بالا-پایین فرستادنش، بالاخره سرهنگ مربوطه بهش میگه “خود صاحب پاسپورت باید بره اداره اتباع بیگانه و اونجا پیگیری کنه” و دوباره من بودم و گیرای مامان که …
اینبار دیگه جدی جدی نزدیک امتحانام بود و نمی تونستم برم. البته خودش هم میدید که وقت ندارم. اما از دست گیرش که اگر “نری ویزات تموم میشه و جریمت میکنن و شاید مشکل پیش بیاد و … مگه چقدر وقتت رو میگیره و یه ساعت پاشو برو و بیا و …” در امان نبودم. هر طور بود راضیش کردم که خودش زنگ بزنه اونجا و سوال کنه آیا مشکلی پیش میاد اگه دیرتر برم یا نه؟ آیا باید جریمه ای بدم یا نه؟ من میدونستم مشکلی پیش نمیاد اما مامان ول نمیکرد.
بالاخره به این شرط که اگر اونا گفتن مشکلی پیش میاد، میرم و اگر گفتن مشکلی نیست بعدا میرم، راضیش کردم خودش زنگ بزنه اونجا… جواب گرفت “اصلا به اعتبار ویزاتون کاری نداره، هر زمان میتونین مراجعه کنین. اگر مراجعه نکنین ممکنه موقع تعویض یا تمدید پاسپورتتون براتون مشکل پیش بیاد و یه ذره کاغذ بازی کنین فقط… جریمه ای هم نداره.” و بالاخره خدارو شکر مامان بیخیال شد و منم به امتحانام رسیدم. پوووووووف!
تا پریشب که مامان بعد از اینکه به یه مورد تازه ای که باید پیگیری کنم و نمیرم دنبالش چون بنا به دلایلی میترسم گیر داد، گفت “پس اینروزا که خونه ای و سرت خلوته پاشو برو اتباع بیگانه و بده این مهرو برات بزنن.” و چون دیدم دیگه نه راه پیش دارم و نه پس، و دیگه از بین دو مرز بودن خسته شده بودم! و اصولا تنوع چیز بدی نیست!، در نهایت امروز بنده تشریف بردم اونجا.
خوشبختانه خوشبختانه آقایی که باید کار من رو انجام میداد انگار امروز از دنده راست بلند شده بود(!!)، چون امضایی که من باید میرفتم دنبالش خودش زحمتشو کشید و زودی کارم انجام شد و خلاص. چیز خاصی هم نبود جز یه مهر گنــــــــده که فقط توش نوشته “بدین وسیله ورود/خروج دارنده گذرنامه در مورخه … از طریق مرز … تایید میگردد!”
خونه هم که اومدم آقاهه زنگ زد -اونجا ازم شماره تماس و مشخصات گرفتن- که چک کنه ببینه آیا کلمه خروج از ایران رو خط زده یا نه؟!! این حس مسئولیتش منو کشته بخدا!
خیالم از این قضیه راحت شد. فعلا تا شنبه یکشنبه سر مامانم شلوغه تقریبا و نمی تونه برای اون یکی مورد¸گیر بده آنچنان، اما مطمئنم از دوشنبه به بعد باید منتظر باشم! 🙁
نوشته شده توسط papary
در 14 جولای 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, سفرنامه هام, نوشته هاي پپري
لینک ثابت
گشته خزان نوبهار من، بهار من
رفت و نیامد نگار من، نگار من
سپری شد شب جدایی، به امیدی که تو بیایی
آخر ای امید قلبم، با من از چه بی وفایی
…
علیرضا قربانی، کیف انگلیسی، دانلود
نوشته شده توسط papary
در 13 جولای 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, شعر و آهنگ, نوشته هاي پپري
لینک ثابت
مرا خود با تو سری در میان هست
و گر نه روی زیبا در جهان هست
وجودی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفت و مهرت همچنان هست
سعدی
سالار عقیلی، آلبوم “مایه ی ناز”، دانلود
نوشته شده توسط papary
در 12 جولای 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, شعر و آهنگ, نوشته هاي پپري
لینک ثابت
به عکس سالار عقیلی روی جلد آلبوم “مایه ناز” داشتم نگاه میکردم، یهو این فکر به ذهنم رسید که اگر من جای حریر شریعت زاده (همسرش) بودم، امکان نداشت لپ براش باقی بذارم. گاز میگرفتم لپاشو!
😉
نوشته شده توسط papary
در 12 جولای 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري
لینک ثابت