گاز

به عکس سالار عقیلی روی جلد آلبوم “مایه ناز” داشتم نگاه میکردم، یهو این فکر به ذهنم رسید که اگر من جای حریر شریعت زاده (همسرش) بودم، امکان نداشت لپ براش باقی بذارم. گاز میگرفتم لپاشو!
😉

این پست در دوشنبه, 12 جولای 2010 ساعت 12:46 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

14 پاسخ به “گاز”

  1. مسيحا گفته :

    جااااااانم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    چيكار ميفرموديد؟؟؟
    خداييش شانسآورده بنده خدا–
    نكته ديگه اينكه اينارو كه اينجا مينويسي نميگي طرف كه مياد سر ميزنه ميخونه و ميترسه و فراري ميشه
    بعد بايد بگردي تا گيرش بندازي
    ————————–
    سالار عقیلی؟ واسه چی باید از من فرار کنه؟ (آیکون علامت سوال بالای سرم)

  2. مسيحا گفته :

    راستي آيا من اول شده ام؟؟؟؟
    ————————–
    شما نه تنها اولید، بلکه بیستم هستید

  3. معمار بیکار گفته :

    وای خاک به سرم!
    شیر بودنت فعال شده امردادی جان!
    ————————–

    😀

  4. phoenix گفته :

    لیلی گفت: موهایم مشکی ست، مثل شب، حلقه حلقه و مواج،

    دلت توی حلقه های موی من است.

    نمی خواهی دلت را آزاد کنی؟

    نمی خواهی موج گیسوی لیلی را ببینی؟

    مجنون دست کشید به شاخه های آشفته بید و گفت: نه نمی خواهم،

    گیسوی مواج لیلی را نمی خواهم.

    دلم را هم.

    لیلی گفت: چشمهایم جام شیشه ای عسل است، شیرین،

    نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی؟

    شیرینی لیلی را؟

    مجنون چشمهایش را بست و گفت: هزار سال است عکسم ته جام شوکران است، تلخ.

    تلخی مجنون را تاب می آوری؟

    لیلی گفت: لبخندم خرمای رسیده نخلستان است.

    خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند.

    نمی خواهی خرما بچینی؟

    مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت: من خار را دوستتر دارم.

    لیلی گفت: دستهایم پل است. پلی که مرا به تو می رساند. بیا و از این پل بگذر.

    مجنون گفت: اما من از این پل گذشته ام. آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد.

    لیلی گفت: قلبم اسب سرکش عربی ست.

    بی سوار و بی افسار.

    عنانش را خدا بریده، این اسب را با خودت می بری؟

    مجنون هیچ نگفت.

    لیلی که نگاه کرد، مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن.

    لیلی دست بر سینه اش گذاشت، صدای تاختن می آمد.

  5. نفس گفته :

    خونه ی نو مبارک…
    راستش رفتم اونور… دیدم گرد و خاک کردی… نگو ماله این اسباب کشیه بوده…
    🙂
    ————————–
    ممنون
    چقدر خوشحال شدم دیدم کامنتت رو (آیکون بوس)

  6. معمار بیکار گفته :

    مرسی ،اره ماه پیش هم که من بهش میل زدم نرخهای جدیدش رو فرستاد برام اما هرچی گشتم پیدا نکردم.
    ممنون پپری جون
    ————————–
    خب پس خدارو شکر میدونی تغییر کرده.
    خواهش میکنم

  7. مهرداد گفته :

    منم جات بودم همين كارو ميكردم خداييش 😐
    با اون لپاي خوشملش
    ————————–

    :))

  8. مهرداد گفته :

    http://iscanews.ir/Media/Images/135159_aghili%20022.JPG
    😐
    ————————–
    آخی ی ی ی! 🙂

  9. امیر ارام گفته :

    وا چه جلافتهااااااا
    ————————–

    😀

  10. مرحومه مغفوره گفته :

    یعنی راستی راستی خاک به گورم!
    ————————–
    اوااا! چرا ؟
    بابا من فقط فکرمو گفتم خب 😉
    نگفتم که راست راستکی

  11. مرحومه مغفوره گفته :

    ولی منظورت راست راستکی بود
    من تو رو میشناسم
    ————————–
    باز به روم آوردی؟ 😀

  12. روشنا گفته :

    دهه!
    به شوهر مردم چشم طمع! نبند
    ————————–
    خب خواهر من، لپاش این حس رو تو من ایجاد میکنه دیگه 😉

  13. memorialist گفته :

    :دی من جای زنش بودم می بستمش یک جا می گفتم فقط برام بخون ! :دی !
    ————————–

    :)))))))
    ای تنها خور

  14. papary » Blog Archive » ای لبت باده ‌فروش و لب من باده‌ پرست گفته :

    […] فقط ای کاش می شد یه سَری هم به لپ های جناب سالار خان می زدم که همه چیز تکمیل ِ تکمیل می شد! (+) […]