نمیرسه

PM به PM نمیرسه.

SMS به  SMS نمیرسه.

 آدم به آدم نمیرسه.

 کوه به کوه نمیرسه.

 خون به مغزم نمیرسه.

 صدا به صدا نمیرسه.

 هوا به ریه هام نمیرسه.

میشه یکی بگه پس چی به چی میرسه؟

+ نوشته شده در ;چهارشنبه شانزدهم آبان 1386ساعت;6:4 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 7 نوامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا یک نظر

خودمون به خودمون رحم نمیکنیم

بعضی چیزا رو که میبینم مثه خوره من و میخوره. نمونش امروز.

با دوستم دم دانشگاه تو اتوبوس نشسته بودیم تا اینکه راننده غذاش رو بخوره و بره جلوتر تا بچه های دیگه رو هم سوار کنه و راه بیافتیم به سمت مترو. همین که غذاش تموم شدش ظرف یکبار مصرفش رو با شیشه نوشابه اش رو پرت کردش تو جوب کنار ماشین.

تو اتوبوس هم که بودم ، موقع پیاده شدن یکی از دخترها آشغال آدامسش رو— به اصطلاح همون پوستش رو — پرت کردش رو زمین، البته افتادش رو کیف من، خوشبختانه یا متاسفانه.

همین کارها رو میکنیم که بهمون میگن جهان سومی دیگه ، اونوقت تو بوق هم میکنیم و داد سخن و اعتراض سر میدیم  که آی ی ی ی…ما فلانیم و ما بهمانیم.چرا بما اینو میگین؟؟ از همین چیزهای کوچیک که شروع کنیم دیگه اینطوری نمیشه.

یه دوست ژاپنی داشتم که وقتی اومدش به تهران ازش سوال کردم که : بنظرت تهران چطوریه؟ جوابی که دادش این بود : مردمش خوبن و مهربون اما خودتون به خودتون رحم نمیکنین و شهرتون رو خیلی کثیف میکنین. شاید تویی که اینو میخونی برات شرم آور نباشه ، اما باور کن اون روز من خیلی خجالت کشیدم.راست میگفتش ما خودمون هم به خودمون رحم نمیکنیم.

یادم میادش ترم پیش یه روز تو مترو بودم و به سمت تهران می اومدم. بقل دستم چنتا دختر خانم نشسته بودن. یکیشون یه شیشه نوشابه کوچیک از کیفش درآوردش که آب بخوره. کاغذ دورش رو خیلی راحت کندش و انداختش رو زمین. من خیلی ناراحت شدم- -البته بیشتر شاکی شدم تا ناراحت – – و بهش گفتم : حانم؟! شما تو خونه خودتونم این کارو میکنین؟چیزی میخورین آشغالش رو میندازین زمین؟ با پرروییت هر چه تمامتر جواب دادش : مگه تو مامور بهداشتی؟دوست دارم این کارو انجام بدم!

به خدا به جای هیچ کدوممون بر نمیخوره که اگر همین آشغالهای کوچیکمون رو یه چند دقیقه ای نگه داریم تو دستمون تا بندازیم توی سطل آشغال ها!!! هر کسی میتونه مامور بهداشت خودش باشه. مگه تنها لازمه که یه کارت شناسایی رو سینمون بزنیم؟؟

+ نوشته شده در ;یکشنبه سیزدهم آبان 1386ساعت;11:36 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 4 نوامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 4 نظر

مهم نیستش

حوصله بگو مگو ندارم دیگه. اون شب با اون همه خستگیم رفتم و موندم آخرشم با یه خفه شو دستمزدم رو گرفتم.

اشکالی نداره. من این کارو کردم که اون دینی که به گردنم بودش از گردنم باز بشه. حالا می خواد خفه شو بشنوم یا هر چیز دیگه ای. مهم نیستش برم. مهم اینه که دیگه چیزی رو گردنم نیستش.

+ نوشته شده در ;شنبه دوازدهم آبان 1386ساعت;5:4 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 3 نوامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا دیدگاه‌ها برای مهم نیستش بسته هستند

امروز ،دیروز، پریروز

این رو همین اول بگم که این پست رو دارم جمعه شب به نقل قول از پنج شنبه شب مینویسمش.( فهمیدی خدایی چی گفتم؟؟؟؟؟؟)

 

گاهی روزا برام خیلی خوبه و از یه طرفی هم خیلی بد. امروز هم از اون روزا بودش.اولش خیلی خنده دار بودش برام. پریروز یه کتاب خریدم بنام ” عطر سنبل ، عطر کاج ” نوشته فیروزه جزایری دوما . خیلی ی ی ی ی ی ی خیلی تر خنده داره . صبح ساعت ۸:۳۰  که تو مترو بودم و می خوندمش حسابی خندم گرفته بودش و طبیعی هستش که  همه آدمها خداروشکر، اون موقع  بیدار بودن و کسی تو چرت نبودش. با اینکه سرم به خوندنم گرم بودش اما کاملا” حس میکردم که وقتی بهم نگاه میکنن ، انگار دارن به یه سیرک متحرک نگاه میکنن. اما به قول آمریکایی ها ?? Who Cares ( یعنی کی اهمیت میده ؟؟) کتاب رو عشق است.

دانشگاه که رسیدم یه سر گروهمون زدم که دیدم با معدل ۱۸:۳۰ توی کل گروهمون نفر دوم شدم و میتونم ار ۲۰٪ تخفیف که در حکم کارت صد آفرین هستش، استفاده کنم. البته اینم باید اضافه کنم که خیلی خر کیف بودم.

بعد از این خواهرم مسج زدش که دارن میبرنش اتاق عمل. فکرم حسابی بهم ریختش و دیگه اصلا” حواسم به دورواطرافم نبودش.انگار که قرار بودش منو ببرن اتاق عمل، همه جونم درد میکردش.

سر کلاس شرکتها اصلا” حواسم به موبایلم نبودش که زنگش رو قطع کنم. الان که دارم اینون مینویسم خیلی لجم میگیره. همکلاسی های تنبل !!! ( تو بخونش تنگ نه) من زورشون میادش عین آدم بیان سر کلاس ، وقتی تو سر کلاس نشستی هی زنگ و مسج میزنن که استاد اومده یا نه؟؟ چی کار داره میکنه؟؟ اینجاش خیلی برام دردناکه. استادم من و از کلاس انداختش بیرون. البته بازم خداروشکر که فقط مسئله حل میکردش و منم همه رو حل کرده بودم.بچه هایی که سرکلاس بودن میگفتن که حذفت کرده اما از خودش که پرسیدم میگفتش نه خانم …نگران نباشین اما یادتون باشه که دیگه زنگتون رو قطع کنین.حالا هفته دیگه معلوم میشه که حذفم کرده یا نه.

الانم اومدم بیمارستان و موندم پیش خواهرم. یه خانمه از چنتا اتاق اونور تر هی داره جیغ میکشه، میگن زایمان طبیعی داره. اما خیلی بدجور جیغ میکشه طفلکی.آخه یکی نیست بگه بابا جون بچه واسه چی میخوایین؟؟؟ مگه شماها چه گلی به سر مامان و باباهاتون زدین که حالا بچه شما بخواد همون گل و بزنه؟بیکارن ملت به خدا.

راستی؟!! از خبرهای روز چهارشنه هم بگم. دیروز ADSL قطع بودش و منم که اصلا” حوصله نداشتم که سیم تلفن رو از مودم ADSL جدا کنم و بزنم به پشت Case نشستم سر درس و مقشام . در همین حین هم جواب مسج دوستم رو دادم ، اما نه از گله گذاری، خیلی خوب و مثل همیشه.( مگه فوضولی که همیشه ما چی میگیم به هم؟؟؟؟). عصری که شبکه درست شدش و تو نت اومدم و Mail Box ام رو باز کردم دیدم که ………… برام یه ایمیل زده و از عکسهای خودش فرستاده. منم که خرکیف، لا اقل اگر خودش نیستش اینجا، میتونم عکسهاش رو ببینم. امروزم که بهش مسج زدم که خواهرم رو دارن میبرن اتاق عمل و میترسم حسابی ، دعا کن براش ، جواب دادش که : ” سلام ، ترس نداره، ایشالا خیلی زود تموم میشه و میاد بیرون بسلامتی. الکیم شلوغ بازی در نیار و بجاش فکرای خوب کون و دعا کن درد بعد عملش کم باشه .”

وای خسته شدم بس که نوشتم. کاش میشدش همه اینارو حرف بزنم……و این بودش انشاء من در مورد خبرهای امروزم و دیروزم.

+ نوشته شده در ;جمعه یازدهم آبان 1386ساعت;9:53 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 2 نوامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا دیدگاه‌ها برای امروز ،دیروز، پریروز بسته هستند

شرح ماوقع

امروز با مامانم و خواهرم و یکی از دوستام رفته بودیم بازار رضا لباس بخریم. امروز بازم حس اسب بودن بهم دست داده بودش و کلی پیاده روی کردیم. هی از این پله ها برو بالا ، هی بیا پایین. پام خیلی درد گرفته و ورم کرده کلی و نمیتونم راه برم اصلا”.دوباره شده مثل قبل. خدا کنه خوب بشه زودتر که بتونم برنامه پیاده روی رو شروع کنمو از دست این چاقی نجات پیدا کنم.

داشتم میرفتم که برم سمت خیاطی نا شلوارم رو بدم پاچش رو کوتاه کنه که یهو……. یه اس ام اس اومدش. تا اینجاش که خیلی عادیه، چون برای همه ممکنه که یهو اس ام اس بیادش. اما اینکه کی باشه خیلی مهمه. دوستم بودش. بعد از یه هفته و نیم.کلی احوالپرسی از من و همه  و تا بفال سر کوچمون.

از اونجایی که پریا بدجنسه یهو سروکلش پیدا شدش ،خیلی دلم می خواستش که جوابش رو بدم که خجالت نمیکشی بعد از این مدت که ازت خبری نبودش و …..از این حرفا اما مامانم میگه که نه این کارو نکن. اتفاقا” جوابش رو مثل همیشه بده و خوب بنویس براش. اما اگر بازم این دفعه جوابت رو دیر دادش اون موقع ازش گله کن.

نمیدونم والا چی کار کنم دیگه. از بس که فکر کردم ، حل که بودم مادرزادی ، خلتر شدم دیگه.آخه خدا جونم بگو من چی کار کنم خب؟؟؟

+ نوشته شده در ;سه شنبه هشتم آبان 1386ساعت;9:13 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 30 اکتبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا دیدگاه‌ها برای شرح ماوقع بسته هستند