مرگ

تا سال ۷۷ همیشه فکر میکردم که مرگ فقط برای آدمهای پیر هست و جوونا وقتی پیر بشن میمیرن.حالا یکی مریضی میگیره و میمیره،یکی هم یهو نفس کشیدن یادش میره.تا اینکه پسر یکی از دوستامون که ۲۳ سالش بود خودکشی کرد و مرد.

یه مدتی خیلی بدجور قاطی کرده بودم.چون بار اولی بود که میدیدم یه جوونی میمره.اصلا” از مردن،حتی از اینکه اسمش رو بیارم میترسیدم.

این ترسه باهام بود همیشه تا اینکه رفتم و غصالخونه بهش زهرا رو به خواست خودم دیدم.بعد از اون همه چیز برام رنگش تغییر کرد.(لینک به پست غطالخانه)

تا قبل از اینکه برم و ببینم همیشه فکر میکردم که مرگ یه چیز عجیب و غریبه که یهو میاد سراغت و همه چیز تو این دنیا تموم میشه،به همین آسونی.اما از اینش لجم میگرفت که تو این دنیا برفرض ۲۵ سال زندگی کردی،وقتی مردی و میری اون دنیا تازه باید از اول شروع کنی.باید دوباره تلاش کنی…دوباره باید بری درس بخونی تا یه مدرکی بگیری که بتونی لااقل یه جا مشغول کار بشی..دوباره باید دنبال کار بگردی…دوباره باید دنبال یه نفر بگردی که بتونی باهاش زندگی کنی.(راستی ازدواجهای اون دنیا چطورین؟؟؟) اما اینش خوبه که لااقل اون دنیا کمتر از این دنیا تلاش میکنی که  دوست پیدا کنی.چون وقتی رفتی اونور خواه ناخواه یه سری آدمهایی هستن که از این دنیا میشناختیشون و اونجا میتونی پرسون پرسون آدرسی ازشون پیداشون کنی.کسی چمیدونه شایدم خودشون بیان استقبالت!

اما اگر از این طرف ماجرا نگاه کنی یه ذره دردناک تره.کسایی که تو این دنیا داری بیچاره ها دیگه نمی تونن ببیننت.تو میتونی بیایی پیش اینا اما اونا نه،مگر اینکه اونا بیان اونور.بیچاره هر کاری میکنن همش یاد تو هستن و همش جای تورو خالی میکنن.

امروز که نگاه میکنم،میبینم بیشتر از اینی که آدمهای پیر بمیرن جوونا دونه دونه دارن بیخود و بیدلیل میمیرن.بگی نگی اون ترسه بازم یه جورایی اومده سراغم.اما این دفعه ترس از خود مردن نیست.از این میترسم که خونوادم رو تنها بذارم.اگر برم اونور کیو میشناسم که بتونم پرسون پرسون آدرسش رو پیدا کنم؟دوباره باید اون همه تلاش کنم.تلاشش مهم نیست،سختیش اینه که این دفعه خودم هستم و خودمفباید رو پای خودم وایستم.

الان میفهمم که مرگ خاص یه عده نیست،به هیچکس هم رحم نمیکنه و نیگاه نمیکنه که اگر ۲۰ سالته چند سال بیشتر بمونی و بعدش بری،بخوایی نخوایی میبرتت.هر کی که باشی و هر چی که هستی.کاش میشد یه سری برم اونور و بیام!!

+ نوشته شده در ;جمعه هفتم دی 1386ساعت;6:41 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 28 دسامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 6 نظر

پیچوندن یا نپیچوندن…!!! This Is The Question

روز یکشنبه مامانم رفت مشهد و تنهام فعلا”.بهم قول داده وقتی امتحانام رو دادم حتما” دوتایی با هم بریم – هورااااااااا – البته نه تنهای تنها…شبها میرم پیش همسایمون.آخه بگی نگی میترسم تنها بخوابم. یه جورایی چترم بین خونه همسایه مون و خونه خواهرم.البته این چیزی که الان می خوام بنویسم اصلا” ربطی نداره به اینی که مامانم رفته.اینو گفتم که همه جای افکار عمومی رو تنویر کرده باشم.

طی چند روز گذشته یه خبرایی شده(مگه فوضولی؟؟؟؟) و باعث شده کلی برم تو فکر.روز شنبه بود که یه بنده خدایی(بازم مگه فوضولی؟؟؟) یه چیزی رو بهم گفت.البته نمی گفت.از بس که من اصرار کردم گفت و به قول خودش می خواست روز دوشنبه بعد از جشن شب چله بهم بگه که مثلا” جشن کوفتم نشه.البته این بماند که اونجا یه کاری کرد که خیلی عصبانی شدم و نمی دونم چطوری خودم رو کنترل کردم که چیزی بهش نگم اون وسط.

خیلی خوشحالم که واقعیت رو بدون اینکه بخواد بپیچونه بهم گفت.البته موضوع خوشایندی رو نگفت اما همینی که بدون پیچوندن گفت خیلی برام جالب بود.اینکه نخواست نه خودش رو و نه من رو الاف کنه خیلی خوب بود.خوشحالم از این کارش.

دقیقا” کاری کرد که ازش یه زمانی خواسته بودم.کاش همیشه همه همینطور باشیم و بدون اینکه همدیگرو بپیچونیم حرفامونو بهم بزنیم.مهم نیست نتیجش چی میشه،مهم اینه که نپیچوندیم.اینطوری تاثیرش بیشتره تا اونطوری که بپیچونیم.نظر تو چیه؟

+ نوشته شده در ;چهارشنبه پنجم دی 1386ساعت;0:25 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 26 دسامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 6 نظر

جشن شب چله چلچراغ

اول از همه باید عذر خواهی کنم که اگر کیفیت عکسها بد هست.دوربین عکاسی دست دوستم بود و من مشغول فیلمبرداری بودم.وقتی عکسها رو دیدم که انقدر فلو شدن خودم هم مونده بودم. در نهایت از میون 100 و خورده ای عکس تنها این تعداد رو تونستم جدا کنم که یه ذره بهتر از بقیه بودند.

 

1

خدارو شکر امسال نه کسی پشت در موند و نه کسی روی زمین نشست.میتونید تو عکس ببینید.

 

2

اولین کسی که به اجرای مراسم پرداخت،برزو ارجمند بود.وقتی مشغول خواندن بود پیش خودم هی فکر میکردم که این صدارو کجا شنیدم و چقدر آشناست.بالاخره(بازم جای شکر داره)فهمیدم کی هست.

 

3

و مجری برنامه کسی نبود جز جناب عشقولی،امیر مهدی ژوله. به قول خودش یه گوشی توی گوشش بود برای اینکه کنترلش کنن. بیچاره تا جایی هم که تونسته بود خودش رو کنترل میکرد اما یهو یه چیزایی میپروند که خیلی عالی و بجا بود.

 

4

امیر صدری ،دبیر جشن به روی سن آمدند.ژوله هم به نام بردن شغول ایشون مشغول بود.به گفته ژوله : ” تنها یک نفر رو میشناسم که این همه شغل داره..من که اسمش رو نمیگم ،بهتون الهام شد”( نقل به مضمون)

 

عرفان نظر آهاری به روی سن آمد و شعری خواند.پس از اون هم کلیپی از رزمندگان پخش و نشان افتخار چلچراغ به شهید محمد بروجردی اهدا شد.به نیابت از این شهید بزرگوار هم رزم ایشان آقای ظریفیان وفرزند آن شهید به نمایندگی از پدرش روی سن آمدند.

 

امیر صدری دوباره به روی سن آمد و از همکاران خودش پویان امیری و رامین طبرسی به نمایندگی از دو جناح پرسپولیسی ها و استقلالی ها دعوت می کند تا برای اهداء نشان افتخار ملی در حوزه ورزش به تیم ملی والیبال نوجوانان  روی سن بیایند. البته وقتی پویان و رامین آمدند با خودشون هم یه تور والیبال آورده بودند که تا آخر،مثل لولک و بولک، مشغول باز کزدن گره های تور بودند. نمیدونم چرا این کار رو پایین سن انجام ندادند؟؟؟ امیر ژوله امیدوار بود که مسئولین به تیم والیبال توجهی نداشته باشند تا به سرنوشت فوتبال دچار نشود . علی میرمیرانی و هانیه توسلی به روی سن آمدند.پس از این کلیپی از کارهای فضانوردان،کاری از پیمان قاسم خانی،که در مورد غادل فردوسی پور هست پخش و نشان محبوبیت نسل سوم به عادل فردوسی پور اهدا گردید.   فیلم محرمانه چلچراغ پخش شد که من هیچی نمیگم در موردش.فیلمش رو کامل پر کردم اما منتظر بمونید تا سی دی های جشن آماده بشه و برین از دفتر مجله بخرین و ببینید. به قول آقای رها،راویه محرمانه،این محرمانه پر از نبوغ و نوآوری بود.   بزگمهر شرف الدین به روی سن آمد تا نشان افتخار ملی در حوزه موسیقی رو تقدیم محسن نامجو بکند. البته قبلش امیر ژوله از طرز حرف زدن بزرگمهر چیزهایی رو نقل کرد.   صدایی آشنا از پشت سن به گوش رسید که این دفعه خداروشکر تونستم متوجه بشم کیه…عشقولی من فرزاد حسنی به همراه بهاره رهنما به روی سن آمدند.پس از کمی کل کل با هم دیگه نشان افتخار ملی در حوزه ادبیات رو به هوشنگ مرادی کرمانی تقدیم کردند.     نشان فعالیتهای اجتماعی به مهتاب کرامتی اهدا شد که چون در ایران نبود بعدا” براش میفرستن.(وقتی نبودش اونجا من چه عکسی بندازم آخه؟)   یه فیلم از کار یه لودر پخش شد که به گفته راوی چون نتونسته بودن فیلم یه تراکتور رو پیدا کنن مجبوری لودر رو نشون میدادند. البته لودر و تراکتور با هم دیگه نسبت نزدیک فامیلی دارن دیگه. نشان ویژه تراکتور از طرف بچه های چلچراع توسط نیما اکبرپور به سهیل سلیمانی و شیما شهرابی تقدیم شد.   شرمین نادری،به قول ژوله خانم تیش تیش به روی سن میرود تا نشان محبوبیت نسل سوم رو اهدا کنه. اما یادش رفته بود که چه کسی باید کمکش کنه و ژوله از بهز

نوشته شده توسط در 24 دسامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 17 نظر

سوز نرم…سوز گدا کش

دیشب تا صبح یه صداهایی میشنیدم وقتی خواب بودم. همش یه چیزی می خورد به پنجره. بعدا” متوجه شدم که صدای بارونه. صبح که بیدار شدم تا کارهام رو بکنم و برم، یه نگاهی به بیرون انداختم و دیدم وای ی ی…خدای مهربون!!! برف اومده. خیلی خوشحال شدم و کلی یخ کردم تا برف رو دیدم. تا قبل از اون گرمم بود ها.

بیرون که رفتم دیگه آفتاب شده بود اما یه سوز نرمی* می اومد که همچین خوش خوشانم میشد. تو مترو که بودم از ایستگاه اکباتان به بعد با اینکه هنوز آفتاب بود اما کولاک بود. چیتگر هم حسابی برف نشسته بود.اما شب که برمیگشتم این سوز نرم تبدیل به سوز گدا کش شده بود.صورتم به کل منجمد شده بود و حس میکردم اگر یه کلمه دیگه حرف بزنم صورتم پاره میشه.

تا جایی که یادمه این اولین باری هست که شب یلدا برف اومده.آخ جون فردا شبم هم یلدا هست.

WOW!!! بچه های دانشگاه امروز تا من رو دیدن کلی ذوق کردن. میتونم بگم بیشتر از خودم حتی.همشون از اینکه من گچ پام رو باز کردم کلی خوشحال شدن. جدی جدی نمیدونستم که این همه محبوب و معروف هستم بینشون.حتی کسایی هم که من نمیشناختم،از رشته های دیگه،می اومدن جلو و برام آروز میکردن که دیگه مشکلی برام پیش نیاد. جدا” که باید بگم عجیبا” غریبا.

اون مامور ایستگاه مترو(Very Important Paria) هم اون روز اومده بود جلو و با من حرف زده بود،امروز که من رو دید با لبخند من رو نگاه کرد و انگار یه چیزی گفت و چون من تو گوشم موزیک بود فقط گفتم ممنون.یه سوال؟! اگر بهم با لبخند فحش داده باشه چی؟؟

وای باز هم ایضا” WOW!!!!! بالاخره برام کارت دعوت به جشن چله چلراغ اومد. کارت دعوت شب چله چلچراغ

خیلی خوشحالم.یه چیزایی بیشتر از خوشحالی.تو مایه های ذوق مرگ.یکشنبه که برم حتما” عکسها و گزارشش رو میذارم اینجا.

*جدا” این ترکیب “سوز نرم” به چه معنی هست؟؟؟

+ نوشته شده در ;جمعه سی ام آذر 1386ساعت;2:33 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 21 دسامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 4 نظر

آزار دارم یا ندارم…مسئله اینست

دیشب با یه بنده خدایی(چی کار داری کیه) داشتم حرف میزدم. در مورد یه مسئله ای که میشه گفت تقریبا” خصوصی هست از من سوال میکرد.البته نه اینکه فوضولی کنه،خودم این مسئله رو بهش گفته بودم و اونم داشت رفع کنجکاوی میکرد. یه سوالی بود از روزی که بهش ماجرارو گفته بودم منتظر بودم ازم بپرسه،از اینی هم که تا حالا نپرسیده بود در عجب بودم،چون با شناختی که ازش دارم بعید بود که نپرسه و بیخیال از کنارش رد بشه. تا قبل از اونم هر سوالی که میکرد من سعی میکردم طوری جواب بدم که طفره برم از اینی که تو جوابهام به این موضوع اشاره کنم و از قصد این کارو هی تکرار میکردم تا ببینم بالاخره میپرسه یا نه.تا اینکه بالاخره دیشب پرسید. وقتی خواستم جواب بدم گفتم:…منتظر بودم که اینو بپرسی و از قصدی من تا حالا خودم بهش اشاره ای نکرده بودم تا ببینم تو چیزی میگی یا نه؟!

نمیدونم تو دلش چی فکر کرد. اما اگر من جای اون بودم میگفتم:مگه آزار داری یا بیماری که این کارو میکنی…..نمیدونم،شایدم گفته و من نشنیدم.

+ نوشته شده در ;سه شنبه بیست و هفتم آذر 1386ساعت;2:45 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 18 دسامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 4 نظر