آرشیو برای دسته ی ’روز نوشت های دانشگاهیم’

ردیابی

این عطره که اینجا ازش نوشتم رو از همون موقع تا الان همیشه میزنم. بینهایت از بوش خوشم میاد و دیوونشم. موندگاریه فوق العاده خوبیم داره. لباسمو که میشورم و اتو میکشم تازه بوی عطره دوبرابر میشه.

اکثرا ازم سوال میکنن که “خانم ببخشید! اسم عطرتون چیه؟” حالا فرق نمیکنه زن یا مرد. اکثریت هم از اینکه یه خانم عطر مردونه میزنه متعجب میشن و با ابروی بالا رفته نیگام میکنن. حتی بعضی موقع هام ردمو با بوی این عطره میزنن. تا بحال این اتفاق چندین بار برام پیش اومده.

ترم پیش که روز جمعه برامون فوق العاده گذاشته بودن، اولین نفری بودم که تو کلاس رسیدم. البته عجیب نیست چون همیشه اولین نفر میرسم از بس که زود راه میافتم. همینطور که نشسته بودم تو کلاس و درو بسته بودم و پاهامو رو صندلی جلویی دراز کرده بودم و داشتم کتاب می خوندم و از view لذت میبردم (چون یه جوراب خشگل پام بود)، یهو در باز شد و یکی از بروبکس اومد داخل. تا چشمش به من افتاد بایه دوقی که خیال کردم یه اصل جدید کشف کرده پرسید “وقتی اومدی تو دانشگاه با آسانسور به طبقه دوم رفتی و بعد با پله ها اومدی پایین تو کلاس؟”

منو میگی همچین مونده بودم که این چطوری فهمیده! گفتم آره، اما چطور مگه؟ چیزی از جیبم افتاده؟ یا چیزی جا گذاشتم تو دستشویی بالا؟ گفت “نه! از در دانشگاه که اومدم تو از بس بوی عطرت پر بود فهمیدم که زودتر رسیدی. با آسانسور رفتم طبقه دوم که برم دستشویی هم تو آسانسور هم تو دستشویی بو عطرت پر بود. بعد با پله ها اومدم پایین که بازم بوی عطرت تو راهرو پیچیده بود… تورو خدا اسمشو به منم بگو چیه؟”

حالا همه اینارو گفتم که بدانید و آگاه باشید که اسم این عطر Vision هست!

+ نوشته شده در ;چهارشنبه هجدهم فروردین 1389ساعت;9:37 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 7 آوریل 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 7 نظر

برین!… برین!

دیروز عصری کلاسمون که تموم شد ۳ تاییمون داشتیم از گرسنگی بیهوش میشدیم. منکه از صبح کلاس داشتم و “م” از ۱ و “ف” هم از ۳ و هیچکدوم ناهار نخورده بودیم. پیشنهاد دادم بریم غذا بخوریم و بالاخره رضایت دادیم بریم اژدر زاپاتا که تو مسیرمونه.

ماشین “م” مشکیه و معمولا هم پر از خاکه. همیشه من پشت میشینم که سید خندان پیاده میشم دیگه جاهامونو عوض نکنیم وسط خیابون.

میدون پالیزی (اسمشو درست گفتم؟) که رسیدیم “م” گفت “شماها برین غذا رو بگیرین تا من یه جای پارک پیدا کنم. اومدین زنگ بزنین بهتون بگم کجا وایسادم.” و ما رفتیم.

غذا رو که گرفتیم به “ف” گفتم یه زنگ بزنن ببین کجاست؟ تا اومد شماره بگیره گفتم نگیر! نگیر! اوناهاش، اون نیست؟ “ف” نگاه کرد و گفت “آره خودشه بریم.”

طبق معمول همیشه که پشت میشینم درو باز کردم و داشتم داخل میشدم و “ف” هم در جلو رو باز کرده بود و نصف تنش داخل بود، که یهو دیدیم راننده یه آقاهه ست و داره اشاره میکنه “برین!…برین!”

برای چند ثانیه جفتمون ماتمون برده بود که ماجرا چیه؟ وقتی به خودمون اومدیم سریع درو بستیم و اومدیم بیرون و حالا د بخند! مگه خندمون بند می اومد حالا! تو پیاده روی دم اون مرکز خریده سر سهروردی داشتیم ولو میشدیم از خنده. به زور داشتیم راه میرفتیم. حتی فرصت نکردیم از آقاهه عذرخواهی کنیم.

بالاخره ماشینو پیدا کردیم و پریدیم توش و یه سری هم اونجا کرکر و هرهر… قیافه آقاهه خیلی دیدنی بود وقتی ماهارو تو ماشین خودش دید.


اتفاق دیشب یه جورایی مثل این اتفاق هست!

+ نوشته شده در ;سه شنبه یازدهم اسفند 1388ساعت;10:24 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 2 مارس 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 5 نظر

کچل

همیشه از آدمای کچل خوشم میاد. حالا می خواد موهاش ریخته باشه، با اینکه خود طرف کچل کرده باشه. البته از هر کچلیم خوشم نمیادا! باید خاص باشه. از اون تیپ کچلایی خوشم میاد که فرم سرشون بیریخت نباشه تا آدم وقتی نیگاشون میکنه یاد وانت خربزه بیافته. اگرم خودشون کچل میکنن بهشون بیاد و یه ریخت بهتری پیدا کنن. اینو گفتم که بدونین!

پنج شنبه ها یه دونه کلاس دارم این ترم. امروز پاشدم رفتم به این امید که این استاده با اینکه هفته دیگه هم تعطیله میاد، اما نیومد. از قبل می خواستم برم هفت تیر پالتویی رو که خریده بودم بگیرم. دوستمم گفت منم میام یه نگاهی به مانتو ها و پالتوها بندازم. تا دم مترو شریعتی رو با اتوبوس اومدیم.

قبل از اینکه پیاده بشیم من ۱۲۵ تومن کرایه خودم رو دادم به دوستم که با مال خودش بده به راننده. پیاده که شدیم دوستم رفت جلو تا کرایه ها رو حساب کنه و منم اومدم پشت اتوبوس و همینطوری داشتم یواش یواش راه میرفتم تا بیاد.

همینطور که داشتم یواش یواش میرفتم یهو دیدم یه مزدا سفید قییییژ وایساد جلومو شیشه سمت شاگرد اومد پایین. قهمیدم که می خواد آدرس بپرسه. (لابد شکل GPSم که همیشه هر کی تو خیابون می خواد آدرس سوال کنه میاد سراغ من!) رانندش یه پسر کچل بود. از اینایی که خودشون کچل میکنن. (از رو جوونه هایی که رو سرش سبز شده بود فهمیدم.) سرشم خیلی خوش فرم بود. تا سرشو دیدم عین این کارتونا که یارو تا چشمش به معدن طلا می افته چشماش برق میزنه، چشمای منم برق زدن.

پسره: مترو قلهک اینه؟

من: نه، این شریعتیه. مترو قلهک بالاتره، بعد از دو راهی، یه ذره بالاتر از یخچال، سمت چپ.

پسره: اگه می خوایی بری مترو قلهک بیا من میبرمت. منم تنهاما!

من: ممنون! من می خوام این مترو رو سوار بشم.

پسره: باشه!… خودت نخواستیا!

و بعدشم رفت. دوستم وقتی اومد پرسید “کی بود؟ از بچه های دانشگاه بودن؟” گفتم نه بابا! اول آدرس می خواست بپرسه، بعدشم می خواست کمک کنه تا منو ببره مترو قلهک تا هم خودش و هم من از تنهایی در بیاییم! اما تا تورو دید فرار کرد طفلک، نمی خواست سرم هوو بیاره… و خلاصه انداختم گردن دوستم. البته بعدش بهش راستشو گفتم.

خلاصه که امروز یک فروند آدم کچل از اونایی که بسیار دوست میدارم مشاهده نمودم.

+ نوشته شده در ;جمعه هفتم اسفند 1388ساعت;0:43 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 26 فوریه 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 9 نظر

عصبانی، ناراحت، آروم، بیخیال

امروز از وقتی بیدار شدم یه خرده عصبانیم، یه خرده غر میزنم، بعد فقط ناراحت میشم. بعدش جویای حال!! خانواده زمین و زمون میشم و یه ذره با اونا وارد مذاکره میشم. یه ذره آروم میشم و دوباره شروع میکنم به غر زدن و حرص خوردن. وقتی میبینم به جایی نمیرسم یه ذره آروم میشم و مثلا بیخیالی طی میکنم و یه سری جوکی که تا حالا نشنیدم برای خودم تعریف میکنم تا یه ذره بخندم. بعد دوباره همین سیکلی رو که تعریف کردم از سر میگیرم و ….

همه نمره هام امروز اعلام شدن. معدلم ۱۷ و خورده ای شده و دارم میترکم از ناراحتی. ترم یک کاردانی که بودم معدلم بالای ۱۸ شد و ممتاز شدم. فقط ترم ۳ معدلم ۱۷ و خورده ای شده بود که اونم از معدل الانم بیشتر بود.

+ نوشته شده در ;دوشنبه نوزدهم بهمن 1388ساعت;10:33 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 8 فوریه 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 3 نظر

روتوش

دیشب خونه همسایمون که 88/8/8 ازاینجا رفتن، و دخترشون که تابستون با هم کلاس رانندگی میرفتیم و دانشگاهقبلیه من درس می خونه مهمون بودیم. عکس جشن فارغ التحصیلی رو از دانشگاهگرفته بود. حالا بماند که چند صد بار زنگ زدم دانشگاه و سراغ عکسو گرفتمتا بالاخره آماده شد. قرار بود ۱۰روز بعد جشن   -۲۸ آذر یعنی-  عکسارو بدناما هفته پیش دادن.

خوبه که خودم بادوربین خودم عکس گرفته بودم وگرنه حسابی دیوونه میشدم. معمولا عکس روروتوش میکنن که عیب و ایراداش رو از بین ببرن نه اینکه ب…ن تو فیاقهطرف! قیافمو کرده عین جنازه از بس بتونه کاری کرده. خودمو از آرایشم خفه کنمهیچ موقع اونطوری سفید نمیشم که این عکاسه دیوونه برداشته کرده.


چند روز پیش برای اولین بار به موهای پانیا گل سر زدیم و از شکل آقا پسری در اومد دیگه. البته فکر نکنین این کار خیلی راحت بودا! پدر من و خواهرم در اومد تا عملیات مذکور رو با موفقیت به پایان برسونیم.

تو بقل من نشستهبود. تا دست خواهرم می اومد سمت سرش، بالا رو نگاه میکرد که ببینه چه خبرهو ماها داریم چی کار میکنیم با موهاش. عین ورجولک  -تقریبا شبیهاین—->–  هی سرش رو تکون تکون میداد و نمیذاشت به کارمون برسیم. اخر سر مجبور شدم سرشو نگه دارم که تکون نده تا کارمون رو انجام بدیم.

گل سراش رو همون موقع که بدنیا اومده بود مامانم براش خریده بود. یه چیز شبیه دکمه قابلمه ای، اما شبیه شکوفه ن.


شنبه نوشت: امروز 10 و نیم بود که بیدار شدم. طبق عادت این چند روزه که تا از خواب بیدار میشم، بدون اینکه صورتمو بشورم میدوم تو سایت دانشگاه تا ببینم نمره ای اومده یا نه؟ امروزم همین کارو کردم. نمره ای نیومده بود اما رکورد انتخاب واحدامون بطور شگفت انگیزی باز بود!!!! در صورتی که طبق زمانبندی اعلام شده، ناپیوسته های 87 باید فردا انتخاب واحد کنن.

انقدر ذوق کرده بودم که یه بار از سایت خارج شدم و دوباره وارد شدم تا ببینم درسته یا نه؟ فوری انتخاب واحد خودمو انجام دادم و زنگ زدم به “م” و “ف” که اونا هم برن تو سایت و ….

اونا رفتن کافی نت. اینطور که میگفتن سرعتش بدتر از دایل آپ بوده. به من زنگ زدن و یه سری از واحدایی که باز بود رو براشون برداشتم. در نتیجه تا ساغت 2 بعد از طهر بدون اینکه چیزی بخورم و صورتمو بشورم و خانوم بشم، همینطوری نشته بودم پای اینترنت و انتخاب واحد میکردم و با یه دست دیگمم مرتب با تلفن حرف میزدم.

این ترم 3 روز در هفته میرم.

+ نوشته شده در ;جمعه شانزدهم بهمن 1388ساعت;11:47 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 5 فوریه 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 3 نظر