روتوش

دیشب خونه همسایمون که 88/8/8 ازاینجا رفتن، و دخترشون که تابستون با هم کلاس رانندگی میرفتیم و دانشگاهقبلیه من درس می خونه مهمون بودیم. عکس جشن فارغ التحصیلی رو از دانشگاهگرفته بود. حالا بماند که چند صد بار زنگ زدم دانشگاه و سراغ عکسو گرفتمتا بالاخره آماده شد. قرار بود ۱۰روز بعد جشن   -۲۸ آذر یعنی-  عکسارو بدناما هفته پیش دادن.

خوبه که خودم بادوربین خودم عکس گرفته بودم وگرنه حسابی دیوونه میشدم. معمولا عکس روروتوش میکنن که عیب و ایراداش رو از بین ببرن نه اینکه ب…ن تو فیاقهطرف! قیافمو کرده عین جنازه از بس بتونه کاری کرده. خودمو از آرایشم خفه کنمهیچ موقع اونطوری سفید نمیشم که این عکاسه دیوونه برداشته کرده.


چند روز پیش برای اولین بار به موهای پانیا گل سر زدیم و از شکل آقا پسری در اومد دیگه. البته فکر نکنین این کار خیلی راحت بودا! پدر من و خواهرم در اومد تا عملیات مذکور رو با موفقیت به پایان برسونیم.

تو بقل من نشستهبود. تا دست خواهرم می اومد سمت سرش، بالا رو نگاه میکرد که ببینه چه خبرهو ماها داریم چی کار میکنیم با موهاش. عین ورجولک  -تقریبا شبیهاین—->–  هی سرش رو تکون تکون میداد و نمیذاشت به کارمون برسیم. اخر سر مجبور شدم سرشو نگه دارم که تکون نده تا کارمون رو انجام بدیم.

گل سراش رو همون موقع که بدنیا اومده بود مامانم براش خریده بود. یه چیز شبیه دکمه قابلمه ای، اما شبیه شکوفه ن.


شنبه نوشت: امروز 10 و نیم بود که بیدار شدم. طبق عادت این چند روزه که تا از خواب بیدار میشم، بدون اینکه صورتمو بشورم میدوم تو سایت دانشگاه تا ببینم نمره ای اومده یا نه؟ امروزم همین کارو کردم. نمره ای نیومده بود اما رکورد انتخاب واحدامون بطور شگفت انگیزی باز بود!!!! در صورتی که طبق زمانبندی اعلام شده، ناپیوسته های 87 باید فردا انتخاب واحد کنن.

انقدر ذوق کرده بودم که یه بار از سایت خارج شدم و دوباره وارد شدم تا ببینم درسته یا نه؟ فوری انتخاب واحد خودمو انجام دادم و زنگ زدم به “م” و “ف” که اونا هم برن تو سایت و ….

اونا رفتن کافی نت. اینطور که میگفتن سرعتش بدتر از دایل آپ بوده. به من زنگ زدن و یه سری از واحدایی که باز بود رو براشون برداشتم. در نتیجه تا ساغت 2 بعد از طهر بدون اینکه چیزی بخورم و صورتمو بشورم و خانوم بشم، همینطوری نشته بودم پای اینترنت و انتخاب واحد میکردم و با یه دست دیگمم مرتب با تلفن حرف میزدم.

این ترم 3 روز در هفته میرم.

+ نوشته شده در ;جمعه شانزدهم بهمن 1388ساعت;11:47 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در جمعه, 5 فوریه 2010 ساعت 11:47 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

3 پاسخ به “روتوش”

  1. Meci گفته :

    شنبه 17 بهمن1388 ساعت: 19:35

    چه عکاس باحالی بیا بریم باهاش آشنا شیم
    الهییی پانیا خب خواهر یه عکسم واسه ما میزاشتی ببین از اون وقتی که با لباس بنفش ازش عکس گذاشتی دیگه نذاشتیا
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    جدا دلت می خواد از قیافه خودت نا امید بشی؟؟؟؟
    میذارم خواهرم حتما. اگه ببینیش حتما گازش میگیری فخسلی رو

  2. saeed گفته :

    شنبه 17 بهمن1388 ساعت: 20:15

    بايدتوجه داشت كه عكاسها تكميل كننده هاي كار آرايشگران هستند.يك آرايشگر به خوبي مي تواند يك چهره زشت را به يك قيافه خوب و قشنگ تبديل بكنه و بعد از آن عكاس با رتوش عكس اون چهره زيبا شده توسط آرايشگر رو زيباتر ميكنه و چون چهره از چهره فعلي انسان زيبا ترميشه اين احساس به آدم دست ميده كه عكاس با رتوش قيافه آدم رو زشت و بدكرده.
    پس غصه نخور و از عكاست تشكر كن.
    (-;
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    این تئوری شما در صورتی میتونه درست باشه که آدم واقع نگر نباشه و دچار توهمات باشه، نه اینکه یکی مثل من واقع نگر باشه.

  3. saeed گفته :

    شنبه 17 بهمن1388 ساعت: 22:10

    اگه واقع نگربودي كه از كار عكاست ناراحت نمي شدي؟
    منم هميشه از كار عكاسم ناراحتم براي همين زياد از عكس انداختن خوشم نمياد

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    همونطور که اگر کارش خوب بود تعریفشو میکردم، وقتیم کارش بده ایرادش رو میگم. همینطور که تو خیلی از موارد دیگه همینطورم. پس واقع نگرم