آرشیو برای دسته ی ’نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا’

چرخ چرخ عباسی…

شنبه که رفته بودیم شهر قدس، اون یکی دانشگاهمون، یه عده چند نفره دور هم بودیم و از این بحث های بی سرو ته افتاده بود تو جمع و  قاه قاه میخندیدیم. انقدر به زمین و زمون خندیدیم و چرت و پرت گفتیم که آخراش اگه یکی میگفت “جرز دیوار” بازم قاه قاه میخندیدیم… (تو جو باید باشین تا متوجه شین چی میگم دقیقا و منظورم چیه!)

یکی: (بعد از اینکه یه طوری نیگام کرد) بودار میخندیا!

من: واا! بودار چیه دیگه؟ همه داریم می خندیم، منم خندیدیم خب!

یکی: یعنی اینکه شیطون می خندی! شیطنت توشه! بو داره!… میفهمی؟!

من: (با اینکه حالیم نشد) خب آره!

منو میگی، تا آخری که با هم بودیم، وقتی می خندیدم همش میترسیدم دوباره ازم بو در بیاد و یه چیزی بهم بگن!


هنوزم این عادت بچگیامو ترک نکردم!

وقتی دامن میپوشم دستامو باز میکنم و انقدر دور خودم میچرخم، چرخ چرخ عباسی میکنم و چین چینای دامنمو نگاه میکنم، تا سرم گیج بره و شپلق بخورم تو در کمد دیواری!

بیخود نیست همیشه سر زانوهام کبودن!

+ نوشته شده در ;جمعه هفتم خرداد 1389ساعت;9:23 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 28 می 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 13 نظر

ورود “بابا”

خب! باید یه خبری رو بدون مقدمه چینی و خیلی یهویی بگم. نفس ها در سینه حبس، نور بر صحنه میتابد، شمارش معکوس آغاز… 

یک شیر امردادی اصیل به جمع وبلاگ نویس ها، و البته به جمع امردادی ها اضافه شد. ایشون کسی نیستند جز “بابا”، بابای مسیحا! (اینم نشان مخصوص بابا… احترام بگذارید!)

من پیش خودم ایشون رو Lion King خطاب میکنم و ورودشون رو به جمع وبلاگنویس ها تبریک میگم و امیدوارم شاهد حضورضون در جمع های حقیقیمون هم باشیم.

در آخر لازمه تا به یکی از ماده-واحده های اساسنامه امردادی ها اشاره ای داشته باشم! (اصلاحیه 6 خرداد ماه 1389) “بر هر امردادی واجب است تا لینک امردادی های دیگر -علی الخصوص “بابا”- را در وبلاگ یا سایت شخصی خویش، در صورت استفاده از Google Reader (گودر) داشته و ثبت نماید، بخواند و نظرپرانی کند! بدیهی است که در صورت تخلف مجازاتی را در پیش خواهد داشت!”

تفسیر ماده-واحده: تابلو که نوک تیز پیکان به سمت امردادی هاست و مجازات هم برای اونها. منتها اگر غیر، تخلف سنگینی رو انجام دادند مستثنا نیستن و باهاشون برخورد میشه.

+ نوشته شده در ;پنجشنبه ششم خرداد 1389ساعت;8:44 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 27 می 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 13 نظر

آکبر کامو

کتاب “رکوئیم برای یک راهبه” از آلبر کامو رو گرفتم. توش رو که باز کردم بخونم میبینم نوشته آکبر کامو! و بعد هم روی سرکشه “ک” لاک گرفتن!… فورا یاد اکبر خودمون افتادم!

یه تیکه از کتاب رو خیلی خوشم اومد! های لایتش کردم! اینجا هم مینویسم!

“…اگه عشقی وجود داشته باشه، جز شناخت دو طرفه تو سکوت و صمیمیت، بدون شرم و حیا، معنای دیگه ای هم می تونه داشته باشه؟ آدما وقتی بدونن موقع عشقب.ازی یکی داره نگاهشون می کنه، حس میکنن لخت.ن و وقتی احساس کنن لخت.ن همدیگه رو دوست ندارن.”

رکوئیم برای یک راهبه، آلبر کامو، ترجمه کیاسا ناظران، نمایش نامه، نشر قطره، ۲۰۰۰ تومان


فیل! و زرافه هاتون رو بیارین اینو ببینین!…

خب “خانوم” معلومه که وقتی اینطوری بپوشی و راه بی افتی تو خیابون، یکی عین این مارمولک دنبالتم می افته دیگه! اینطوری نپوش تا دنبالت نیافتن هی! اون بیچاره که عین بچه آدم با دوستاش وایساده بود، تو که اومدی و اونطور عشوه کلفتی! اومدی این بچه هم از راه راست، به کج چپ شد! تازه قیافشم چطوری میکرد برای پسره! اییش! (با حرکت دست)

چرا مزاحم ماها کسی نمیشه؟ وقتی متین بپوشی و بری تو خیابون معلومه که هیچ کسی برات مزاحمت ایجاد نمیکنه دیگه! حالا دیگه خیییلی بخوان آدمو نگاه کنن میشه یکی مثه اون خانومه که هفته پیش تو اتوبوس اون ادا اطوارارو درمیاورد! تازه اونم بعدا فهمیدم از رنگ لاکم خیلی خوشش اومده بوده منتها بنده خدا روش نمیشده مستقیم بگه!

تازشم! خودت خوشت میاد با یکی قرار بذاری بعد طرف نیاد و انقدر وایسی سر کوچه تا سر کوچه تبدیل بشه به ورودی جنگل؟ خدارو خوش میاد هی با این پسره قرار میذاری و نمیایی؟ این بیچاره هم هی باید یه لنگه پا وایسه سر کوچه!

والا! دروغ میگم، بگین دروغ میگی!

+ نوشته شده در ;چهارشنبه پنجم خرداد 1389ساعت;10:55 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 26 می 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 17 نظر

برس به داد دل عاشق ما جوون ها!

دیشب قبل از اینکه بخوابم یهو و بی دلیل یاد کنسرت اندی افتادم و خیلی یهویی تر یاد آهنگ “خدای آسمون ها” که اندی، شهرام معصومیان، سپیده، مایکل و آراز با هم خوندن، افتادم. فورا ویدیوش رو دیدم و با مامانم دوتایی کلی خاطره ترکوندیم!

یکی از آهنگ هاییه که خیلی دوست دارم (با تاکید روی خیلی). می خواستم ویدیو عید رو آپلود کنم، اما وقتی صدای ضایع خودم رو شنیدم که عین کلاغی که صداش گرفته و مجبوره غارغار کنه، دارم می خونم، بیخیال شدم. در اصل بهتون رحم کردم!… انقدر جیغ و داد زده بودم که صدام به کلی تغییر کرده بود. چه اصراری بود که حالا بخونم منم نمیدونم والا؟! اندی گفت “بچه های ایران! همه با هم بخونیم”، چرا آخه جدی گرفتم؟! 

علی الحال (این کلمه رو دوست دارم)، گشتم تو اینترنت و ویدیو و موزیک هارو پیدا کردم تا شماها هم حالشو ببرین عین من. شعرش رو هم به تقلید از مسیحا نوشتم. جاهایی که Bold شده، بیشتر دوس دارم.

یادش بخیر! کوچیک که بودم (من و کودکم) هر شب قبل از خواب ورژن اندی و کوروس رو در حالی که تو بغل خواهرم میچپیدم، دو تایی گوش میکردیم و از اونطرفم داد مامانم هوا بود که “بخواااااابین بابا!”…

—————————

ویدیو که کنار استخر نمایشگاه های تهران اجرا شده…(نیاز به فیل! و سگ آبی داره!)

طوفان- Original- لینک

طوفان- Remixلینک

اندی و کوروس- لینک

Club Mix – Barobax- لینک

شعر: جهانبخش پازوکی

خدای آسمون ها

خدای کهکشون ها

برس به داد دل عاشق ما جوون ها

دستا بیگانه، قلبا تو خالی

حرفا دروغ، عشقا پوشالی

دوست دارم ها فقط یه حرفه

عمرش قده یه گوله برفه

خدای آسمون ها

خدای کهکشون ها

برس به داد دل عاشق ما جوون ها

هر کسی توی دنیا صبح که شد

به شوق یه عشقی از خواب پا میشه

اما عشقی که امروز تا فردا

تو قلبا بمونه پیدا نمیشه

خدای آسمون ها

خدای کهکشون ها

برس به داد دل عاشق ما جوون ها…

+ نوشته شده در ;چهارشنبه پنجم خرداد 1389ساعت;1:33 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 26 می 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, شعر و آهنگ, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 20 نظر

سوال علمی

فک کن دیشب حدودای 3-4 یهو از خواب پریدم. نه برای کار واجب!! که، یه سوال علمی برام پیش اومده بود!

“وقتی خواننده ها سرما می خورن و صداشون میگیره و دماغشونم کیپ میشه، از قضا هم همون شب کنسرت دارن، چیکار میکنن واقعا؟؟”

آخه به من چه که چی کار میکنن! مگه من خوانندم که نگران باشم؟ کس و کارم خواننده هستن که نگران بشم نصفه شبیه؟… تورو خدا ببین! مردم شب ساعت 3-4 چی به ذهنشون میرسه، من چی؟!


امروز عصر، بعد از کلاس، تو ماشین:

“م”: پدرم در اومد دیگه امروز!

من: وااا ! چرا؟ چی شده مگه؟

– بابا دو ساعت تموم تو صف گاز علاف بودم! 1 رفتم 3 اومدم! چارتا پمپ گاز اضافه نمیکنن تو این شهر با این حجم بالای ماشینا!… انقدر تو آفتاب موندم سر کلاس داشتم میمردم از خستگی دیگه!

– خب عزیز دل برادر! تا بوس هست، دیگه گاز چرا؟!؟

پی نوشت: این دو روزه بد جوری این جمله افتاده تو دهنم!


بعدا اضافه شد: یعنی لعنت به منکه اینطور آدمیم! لعنت به منکه هر هفته باید بغضمو بخورم و به زور به خودم فشار بیارم که اشکام زرتی نریزن پایین. حالا خوبه خودمو میشناسم که خوشم نمیاد زر زرو باشما! لعنت به منکه هر کاری برای خودم میکنم نمی تونم سال 68–69 و 74 رو از ذهنم پاک کنم. لعنت به من که اینطور آدمیم!

با اینکه اینروزا کرکر می خندم، اما حس میکنم شیشه ای شدم. همش بغض تو گلوم دارم، نمی خوام بذارم بریزه بیرون، پس باهاش مبارزه میکنم و نگهش میدارم!… اصلا اینطوری خودم رو دوست ندارم!


+ نوشته شده در ;دوشنبه سوم خرداد 1389ساعت;10:10 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 24 می 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 17 نظر