آرشیو برای دسته ی ’نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا’

wanna build a new day

– از همون اوایل مهر ماه و بعدترش اواسط آذر ماه که پیش اومد حدس میزدم که آخرش اینطوری بشه. این حدس رو از روی تجربه تابستون ۲ سال پیش میتونستم پیش بینی کنم، اما به حس خودم شک کرده بودم و بهش اهمیت نمیدادم و میگفتم که همیشه که یه جور نیست! غافل از اینکه بعضی چیزا همیشه یه جورن. 

– خواب خرگوشی و غرور زمین زننده که میگن همینه دیگه. حتما که نباید شاخ و دم داشته باشه و از دهنش آتیش بیاد بیرون که! بازم خوبه که فرصت جبران هست. بقول بابای مامانم که میگفته “ضرر رو از هرجاش که بگیری منفعته.”

– تصمیم خودم رو گرفتم. خدارو شکر که دو تا زانوی محکم و سالم بهم داده که میتونم با کمک خودش روشون وایسم. برای غصه خوردن دو روز کافی بود، روزای دیگم رو نباید خراب کنم. باید از تهدیدها بعنوان یه فرصت استفاده کنم. می خوام بازم رو زانوهایی که خدا بهم داده وایسم و از نو شروع کنم.

+ نوشته شده در ;سه شنبه بیستم بهمن 1388ساعت;3:0 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 9 فوریه 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 7 نظر

عصبانی، ناراحت، آروم، بیخیال

امروز از وقتی بیدار شدم یه خرده عصبانیم، یه خرده غر میزنم، بعد فقط ناراحت میشم. بعدش جویای حال!! خانواده زمین و زمون میشم و یه ذره با اونا وارد مذاکره میشم. یه ذره آروم میشم و دوباره شروع میکنم به غر زدن و حرص خوردن. وقتی میبینم به جایی نمیرسم یه ذره آروم میشم و مثلا بیخیالی طی میکنم و یه سری جوکی که تا حالا نشنیدم برای خودم تعریف میکنم تا یه ذره بخندم. بعد دوباره همین سیکلی رو که تعریف کردم از سر میگیرم و ….

همه نمره هام امروز اعلام شدن. معدلم ۱۷ و خورده ای شده و دارم میترکم از ناراحتی. ترم یک کاردانی که بودم معدلم بالای ۱۸ شد و ممتاز شدم. فقط ترم ۳ معدلم ۱۷ و خورده ای شده بود که اونم از معدل الانم بیشتر بود.

+ نوشته شده در ;دوشنبه نوزدهم بهمن 1388ساعت;10:33 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 8 فوریه 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 3 نظر

روتوش

دیشب خونه همسایمون که 88/8/8 ازاینجا رفتن، و دخترشون که تابستون با هم کلاس رانندگی میرفتیم و دانشگاهقبلیه من درس می خونه مهمون بودیم. عکس جشن فارغ التحصیلی رو از دانشگاهگرفته بود. حالا بماند که چند صد بار زنگ زدم دانشگاه و سراغ عکسو گرفتمتا بالاخره آماده شد. قرار بود ۱۰روز بعد جشن   -۲۸ آذر یعنی-  عکسارو بدناما هفته پیش دادن.

خوبه که خودم بادوربین خودم عکس گرفته بودم وگرنه حسابی دیوونه میشدم. معمولا عکس روروتوش میکنن که عیب و ایراداش رو از بین ببرن نه اینکه ب…ن تو فیاقهطرف! قیافمو کرده عین جنازه از بس بتونه کاری کرده. خودمو از آرایشم خفه کنمهیچ موقع اونطوری سفید نمیشم که این عکاسه دیوونه برداشته کرده.


چند روز پیش برای اولین بار به موهای پانیا گل سر زدیم و از شکل آقا پسری در اومد دیگه. البته فکر نکنین این کار خیلی راحت بودا! پدر من و خواهرم در اومد تا عملیات مذکور رو با موفقیت به پایان برسونیم.

تو بقل من نشستهبود. تا دست خواهرم می اومد سمت سرش، بالا رو نگاه میکرد که ببینه چه خبرهو ماها داریم چی کار میکنیم با موهاش. عین ورجولک  -تقریبا شبیهاین—->–  هی سرش رو تکون تکون میداد و نمیذاشت به کارمون برسیم. اخر سر مجبور شدم سرشو نگه دارم که تکون نده تا کارمون رو انجام بدیم.

گل سراش رو همون موقع که بدنیا اومده بود مامانم براش خریده بود. یه چیز شبیه دکمه قابلمه ای، اما شبیه شکوفه ن.


شنبه نوشت: امروز 10 و نیم بود که بیدار شدم. طبق عادت این چند روزه که تا از خواب بیدار میشم، بدون اینکه صورتمو بشورم میدوم تو سایت دانشگاه تا ببینم نمره ای اومده یا نه؟ امروزم همین کارو کردم. نمره ای نیومده بود اما رکورد انتخاب واحدامون بطور شگفت انگیزی باز بود!!!! در صورتی که طبق زمانبندی اعلام شده، ناپیوسته های 87 باید فردا انتخاب واحد کنن.

انقدر ذوق کرده بودم که یه بار از سایت خارج شدم و دوباره وارد شدم تا ببینم درسته یا نه؟ فوری انتخاب واحد خودمو انجام دادم و زنگ زدم به “م” و “ف” که اونا هم برن تو سایت و ….

اونا رفتن کافی نت. اینطور که میگفتن سرعتش بدتر از دایل آپ بوده. به من زنگ زدن و یه سری از واحدایی که باز بود رو براشون برداشتم. در نتیجه تا ساغت 2 بعد از طهر بدون اینکه چیزی بخورم و صورتمو بشورم و خانوم بشم، همینطوری نشته بودم پای اینترنت و انتخاب واحد میکردم و با یه دست دیگمم مرتب با تلفن حرف میزدم.

این ترم 3 روز در هفته میرم.

+ نوشته شده در ;جمعه شانزدهم بهمن 1388ساعت;11:47 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 5 فوریه 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 3 نظر

گلم

نمیدونم قبول داری که بعضی حرفا رو باید فقط و فقط از دهن یه مرد شنید و بعضی حرفارو هم از دهن یه زن، یا نه؟ همینطور هم بعضی از اعمال رو میتونیم تو این دسته بندی جا بدیم. بنظر من اگر برعکس این بشه یه، چیز خیلی خنده دار و هجوی میشه. لااقل منکه اینطوری فکر میکنم و بر این باورم، حالا تویی که داری اینو می خونی رو نمیدونم.

چند وقت پیش خونه یه بنده خدایی بودم که شوهرش اومد خونه. شوهره که داشت بالا می اومد این بنده خدا رفت دم در استقبالش و اینکه بهش خبر بده یکی  -یعنی من-  تو خونه هست و مثلا مهمون دارن. شوهره اومد داخل و با هم روبوسی کردن. بعدشم با من یه سلام احوالپرسی کرد و رفت که دست و صورتشو بشوره و بیاد. خانومه  -یا همون بنده خدا-  برای شوهرش چایی ریخت و خطاب به شوهرش گفت “گلم! بیا برات چایی ریختم بخوری خستگیت در بره”

خیلی خوشم میاد وقتی میبینم زن و شوهری  -حالا هر چند سالی هست که با هم زندگی میکنن و فارغ از اینکه چه نسبتی با من دارن-  اینطور همدیگه رو دوست دارن و اینطور با عشق با هم حرف میزنن. یعنی بیشتر کیف میکنم تا اینکه تنها خوشم بیاد. اما بنظر من بعضی از حرفا رو باید از دهن مردا و یا زنا شنید تا قشنگی و لطافت خودش، و اون تاثیری رو که باید داشته باشه رو نشون بده.

میدونی! شایدم برمیگرده به اون تصویری که شنونده تو ذهن خودش تصور میکنه از کلماتی که میشنوه. مثلا اون چیزی که من با شنیدن کلمه “گلم” تو ذهنم تصور میکنم یه چیزی شبیه گل و صورت یه دختر نازه که برگاشم به دو طرف باز کرده و داره می خنده. شاید تو ذهن اون بنده خدا و شوهرش دقیقا برعکس باشه و مثلا گله یه کاکتوس باشه… حالا میتونه جای کاکتوس هر چیز دیگه ای باشه، من الان این به ذهنم رسید.

به هرحال هر چی که بود بنظر من خنده دار بود. حالا یا من خیلی سیب زمینی تشریف دارم و احساس محساس حالیم نمیشه، یا کلا از بیخ بیقم، یا اینکه از این به بعد وقتی میرم خونه یکی نباید اینطور حرفا رو بشنوم چون برام بدآموزی داره!

+ نوشته شده در ;چهارشنبه چهاردهم بهمن 1388ساعت;11:3 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 3 فوریه 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 9 نظر

تعدادی از جوجه های شمرده شده!

الان رفتم تو سایت دانشگاه میبینم نمره ۲ تا از درسام رو اعلام کردن. مدیریت مالی 2، ۳ واحدی بود ۱۹ شدم و اصول حسابداری 2، ۴ واحدی بود رو هم ۲۰. اون سوال ۳ نمره ای هم مشقی بوده!… جای برادر مبین خالی که گونی لازم میشد!!!

اما هنوز نمره زبان و میانه م رو اعلام نکردن. همش فکرم خرابه برای اونا.


تا ۵ صبح بیدار بودم و کتاب “این مردم نازنین” رو می خوندم. خاطرات رضا کیانیان با مردم طی این سال هایی که کار میکنه هست. یه جاهاییش وافعا از خنده ولو میشدم. دقیقا برای روزای بعد از امتحان که مخ آدم از هنگی در بیاد خیلی خوبه.

این مردم نازنین، رضا کیانیان، نشر مشکی، ۴۰۰۰ تومان

+ نوشته شده در ;سه شنبه سیزدهم بهمن 1388ساعت;2:31 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 2 فوریه 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 10 نظر