آرشیو برای دسته ی ’نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا’

سیبیل آتشین

بچه که بودم وقتی stop هوایی بازی میکردیم، برای مجازات، من همیشه پیشنهاد سیبیل آتشین میدادم! البته یه چنتا پیشنهاد دیگه هم همیشه داشتم، که خب بخاطر تردد زن و بچه نمیشه اینجا عنوان کرد دیگه!

اما حالا بوصه آتشین دیگه چه صیغه ایه؟!… یعنی از دهن طرف عین اژدها آتیش میاد بیرون وقتی که …

دانلود

پ.ن: خارج از شوخی، صدای عارف رو خیلی دوست دارم.

+ نوشته شده در ;جمعه یازدهم تیر 1389ساعت;8:34 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 2 جولای 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, شعر و آهنگ, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 19 نظر

نمیدونم والا

تلاشم همونی بوده که هست. از وقتی هم کارشناسی اومدم بیشتر تلاش میکنم حتی و بیشتر وقتم رو برای درس خوندنم میذارم. حتی بیشتر از زمانی که کاردانی می خوندم، قبلا از صبح درس می خوندم تا عصری و عصر به بعد دیگه مال خودم بود. اما الان خیلی کم پیش میاد که یه عصر رو برای خودم باشم. قبلا مطالعه غیر درسیم خیلی بیشتر بود تا الان. اما نمی دونم چرا اون نتیجه ای رو که دلم می خواد هنوز نگرفتم. انگار هر چی میدوم رو تردمیل هستم و بیخودی دارم میدوم و به جایی نمیرسم. هنوز از معدل ترم پیشم شرمنده هستم. 17.22 بود، شاید یکی بگه خوبه اما اونی نبود که از خودم توقع داشتم. در مقابل معدل 19.98 این یعنی زرشک.

امتحان صبحم رو خیلی عالی دادم. سوالا خوب بود و خوبم جواب دادم. بعدش با “ف” اومدیم تو پارک بقل دانشگاه و عین این آواره ها یه آلاچیق رو پیدا کردیم و نشستم به خوندن. حسسابی خوندما. قبلشم که جزوه رو قورت داده بودم. اما از امتحانی که دادم راضی نیستم. پاسش میکنم اما نه با نمره ای که می خوام. من 20 می خوام اما …

به مامانم میگم یه سوال ازت میپرسم جون من درست جواب بده ها!… ترم پیش که معدلم کم شد تو خیلی ناراحت شدی؟ اصلا وقتی شاگرد اول نشم ناراحت میشی یا نه؟

میگه “برو 20 بگیر اما هیچی از درس نفهم و یه دقیقه دیگه یادت بره، چه فایده ای داره؟ اما برو 15 بگیر و درس یادت باشه و واقعا یاد گرفته باشش. این برای من ارزش داره… من خر که نیستم! میبینم داری تلاشت رو میکنی. میبینم که داری می خونی و بازیگوشی نمیکنی. چیزی که هست اینه که چون دوره بالاتر اومدی درست سخت تر شده نسبت به قبل. بخاطر اینه که تغییر کرده معدلت.”

نمیدونم والا خودم. فقط میدونم اونی نیستم که خودم رو دوست داشته باشم. من به خدا و خودم یه قول دادم روز اولی که اومدم دانشگاه، باید انجامش بدم هرطوری هست. حتی شده اگر جونم رو هم پاش بذارم.

پوووووووف! پاشم کارامو کنم برم کم کم.

پ.ن: راستی! پانیا کم کم داره یاد میگیره که دیگه بهم نگه ببعیا. حالا یه چیز بین بعیا و پیا (به فتح “پ”) میگه! باز جای شکر داره.

+ نوشته شده در ;پنجشنبه دهم تیر 1389ساعت;6:45 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 1 جولای 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 14 نظر

کلامی با استاد

آخه استاد من! وقتی یه شاگردی تو کلاس خوب هست، خب مسلما همیشه همینطوره دیگه، حالا تو سر امتحان چی چیو می خوایی ثابت کنی؟ مثلا اگر تو سوال های آسونتر بدی راه راست به سمت اون شاگرده منحرف میشه؟ بعد خدا میاد یقتو میگیره که چرا تو کار راهسازیش دخالت کردی؟ والا اگه خدا همچین کاری! تازه ازت تشکرم میکنه.

حالا آسونی و سختی سوالا رو کاری نداریم. آخه استاد من، عزیز من، تو چرا سر کلاس یه چیز درس میدی بعد موقع امتحان با یه استاد دیگه که یه طور دیگه درس داده کلا، سوال های مشترک طرح میکنین؟ سوال مشترک طرح کن، اما سر جدت اینم در نظر بگیر که آیا تو کلاس خودت اونا رو درس دادی یا نه؟ تو که داری این همه میایی و زحمت میکشی و با شاگردهای شیطونی مثه من -که انصافا از من شیطونتر هم هست خیلی-  سرو کله میزنی، خب بردار اون روشی رو که می خوایی سوال طرح کنی ازش درس بده دیگه! خب مگه آزار دارین؟! والا بخدا وقتی اینطور سوال طرح کردناتون رو میبینم، مطمئن میشم که 100% آزار دارین.

بعد اصلا فلسفه اومدن استاد سر امتحان چیه؟ مگه جز اینه که میایی تا اگر کسی سوالی یا اشکالی داشت یا یه چیز رو متوجه نشده بود، بهش یادآوری کنی؟ آخه چرا وقتی ازت یه سوال میکنم منو نگاه میکنی و میگی “به پیغمبر همینارو حل کردم تو کلاس. تو دیگه چرا میپرسی!” و میری؟ مگه من شاگرد نیستم؟ مگه حالا چون اسمم “پ.آ ” هست نباید سوال کنم؟ بعدشم که دوباره میایی هر چی دستمو بالا میگیرم، منو نیگا میکنی و میری! خب تویی که نمی خوایی جواب بدی اصلا چرا تو اون گرمای ساعت 2 بعد از ظهر پامیشی میایی؟!

—————————

یه سوال 4 نمره ای رو که اصلا جواب ندادم، اونای دیگه رو اما چرا. بقیه هم سر اون 4 نمره ای مونده بودن. به هر حال فرقی نمیکنه چون نمرم از 16 حساب میشه. جزوه ام رو که قورت داده بودم انقدر خونده بودم و بلد بودم، بخدا زور داره برام. اگه نخونده بودم میگفتم تقصیر خودمه.

همین درس رو تو کاردانی هم پاس کرده بودم و 20 شده بودم. یه درسی رو که خوندی و پاس کردی و کنکورش رو هم دادی و تموم شده رفته، دوباره تو کارشناسی وقتی به زور بهت بدن، بعد نمرت کمتر از اونی بشه که قبلا پاس کرده بودی، زور نداره خدایی؟!

—————————

دیشب که تا صبح خواب به چشمام نیومد و صرفا از این پهلو به اون پهلو شدم فقط. از صبحم که پاشدم، گلاب به روتون اسهال شدم. از ترسم که نکنه یهو سر امتحان یقمو بگیره ناهار نخورده رفتم.

—————————

فردا هم دو تا امتحان 3 واحدی دارم.

+ نوشته شده در ;چهارشنبه نهم تیر 1389ساعت;8:13 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 30 ژوئن 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 12 نظر

تبلیغات (۲)

تلویزیون خودمون داره یه تبلیغ نشون میده و اولش میپرسه “چه چیزی در منزل باعث اذیت شما میشود؟”

مامانم با یه قیافه پیروزمندانه فورا میگه “پریا!”

پ.ن: بعدا میفهمم تبلیغ سوسک و حشره کش بود!

+ نوشته شده در ;چهارشنبه نهم تیر 1389ساعت;1:2 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 30 ژوئن 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 16 نظر

یک لیوان خاکشیر یخمال

تو شرایطی که اصلا انتظارش رو نداری، وقتی یکی یهو یادت می افته و بهت زنگ میزنه و میگه الان فلان جا هستم (که تو دیوونه اونجایی)، این به یاد افتادنِ عین یه لیوانِ خاکشیر خنکِ که از فرط خنکی دور لیوانم عرق کرده، و تو یه ظهر داااغ تابستون بدن دستت و بگن بخورش، به آدم مزه میده!

همچین به دل آدم میچسبه که مزه مزه می خوری تا دیرتر تموم بشه!

پ.ن: حتی میشه نمه نمه هم خورد!

+ نوشته شده در ;دوشنبه هفتم تیر 1389ساعت;9:12 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 28 ژوئن 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 22 نظر