کلامی با استاد

آخه استاد من! وقتی یه شاگردی تو کلاس خوب هست، خب مسلما همیشه همینطوره دیگه، حالا تو سر امتحان چی چیو می خوایی ثابت کنی؟ مثلا اگر تو سوال های آسونتر بدی راه راست به سمت اون شاگرده منحرف میشه؟ بعد خدا میاد یقتو میگیره که چرا تو کار راهسازیش دخالت کردی؟ والا اگه خدا همچین کاری! تازه ازت تشکرم میکنه.

حالا آسونی و سختی سوالا رو کاری نداریم. آخه استاد من، عزیز من، تو چرا سر کلاس یه چیز درس میدی بعد موقع امتحان با یه استاد دیگه که یه طور دیگه درس داده کلا، سوال های مشترک طرح میکنین؟ سوال مشترک طرح کن، اما سر جدت اینم در نظر بگیر که آیا تو کلاس خودت اونا رو درس دادی یا نه؟ تو که داری این همه میایی و زحمت میکشی و با شاگردهای شیطونی مثه من -که انصافا از من شیطونتر هم هست خیلی-  سرو کله میزنی، خب بردار اون روشی رو که می خوایی سوال طرح کنی ازش درس بده دیگه! خب مگه آزار دارین؟! والا بخدا وقتی اینطور سوال طرح کردناتون رو میبینم، مطمئن میشم که 100% آزار دارین.

بعد اصلا فلسفه اومدن استاد سر امتحان چیه؟ مگه جز اینه که میایی تا اگر کسی سوالی یا اشکالی داشت یا یه چیز رو متوجه نشده بود، بهش یادآوری کنی؟ آخه چرا وقتی ازت یه سوال میکنم منو نگاه میکنی و میگی “به پیغمبر همینارو حل کردم تو کلاس. تو دیگه چرا میپرسی!” و میری؟ مگه من شاگرد نیستم؟ مگه حالا چون اسمم “پ.آ ” هست نباید سوال کنم؟ بعدشم که دوباره میایی هر چی دستمو بالا میگیرم، منو نیگا میکنی و میری! خب تویی که نمی خوایی جواب بدی اصلا چرا تو اون گرمای ساعت 2 بعد از ظهر پامیشی میایی؟!

—————————

یه سوال 4 نمره ای رو که اصلا جواب ندادم، اونای دیگه رو اما چرا. بقیه هم سر اون 4 نمره ای مونده بودن. به هر حال فرقی نمیکنه چون نمرم از 16 حساب میشه. جزوه ام رو که قورت داده بودم انقدر خونده بودم و بلد بودم، بخدا زور داره برام. اگه نخونده بودم میگفتم تقصیر خودمه.

همین درس رو تو کاردانی هم پاس کرده بودم و 20 شده بودم. یه درسی رو که خوندی و پاس کردی و کنکورش رو هم دادی و تموم شده رفته، دوباره تو کارشناسی وقتی به زور بهت بدن، بعد نمرت کمتر از اونی بشه که قبلا پاس کرده بودی، زور نداره خدایی؟!

—————————

دیشب که تا صبح خواب به چشمام نیومد و صرفا از این پهلو به اون پهلو شدم فقط. از صبحم که پاشدم، گلاب به روتون اسهال شدم. از ترسم که نکنه یهو سر امتحان یقمو بگیره ناهار نخورده رفتم.

—————————

فردا هم دو تا امتحان 3 واحدی دارم.

+ نوشته شده در ;چهارشنبه نهم تیر 1389ساعت;8:13 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در چهارشنبه, 30 ژوئن 2010 ساعت 8:13 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

12 پاسخ به “کلامی با استاد”

  1. بابا گفته :

    چهارشنبه 9 تیر1389 ساعت: 21:18

    آخه دختر
    من نمیدونم با این استرس و…
    چطوری میری امتحان میدی
    چیزی که شده آدم اینقدرحرص نمیخورند
    خودت اینقدر اذیت نکن
    انشاالله فردا امتحانهایت خوب شه
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خودم نمیدونم بخدا
    چشم بابا جون
    مررسی یه عالمه. دعای پدر مادرهای خوب رو خدا میشنوه

  2. نیکو گفته :

    چهارشنبه 9 تیر1389 ساعت: 22:20

    چی بگم والا!
    چی بگم از امتحان آخرمون

    8 تا سوال بود!
    اونی که از همه بهتر نوشته فقط 3 تا و نصفی سوال جواب داده!
    جوابش هم نیومده هنوز
    استادش هم سر امتحان نیومد!

    نمره ها رو هم نداده هنوز!
    بعد به قول خودش آدمیه که 4 رو 4.25 نمیده!
    فکر کن!!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    بخدا بعضیا از روی دور همی بودن استاد شدن

  3. نیکو گفته :

    چهارشنبه 9 تیر1389 ساعت: 22:20

    تو همه ی درسا رو قورت دادی!
    اینو یادت نره
    برو خدا به همرات
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    مررررسی نیکو جونم

  4. معمار بیکار گفته :

    چهارشنبه 9 تیر1389 ساعت: 22:26

    اله من برات بمیرم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خدا نکنه دوست جون

  5. . . . گفته :

    پنجشنبه 10 تیر1389 ساعت: 1:48

    بد استادها بهت استرس وارد میکنن تا خانومهای گرامی تناسب اندامشون رو از دست ندن؟
    حالا بیا و خوبی کن!
    ده هه هه هه هه!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    اتفاقا من استرس میگیرم بدتر میشم

  6. phoenix گفته :

    پنجشنبه 10 تیر1389 ساعت: 12:32

    دیگه این دل، دل نمیشه ……….

    روز ها را شمردم هر روز به اندازه سالی گذشت گویا عقربه های ساعت خسته شده بودند

    یک روز گذشت قلبم از دوری فشرده شد. 8->

    روز دوم گذشت قلبم دو تکه شد.

    روز سوم گذشت زخم گسترده تر شد. 8->

    روز چهارم گذشت قلبم دو تکه شد.

    روز پنجم گذشت قلبم چهار تکه شد… 8->

    روزها گذشت تا روز دیدارت رسید با قلبی تکه تکه، ولی پر امید به دیدارت آمدم

    بی تفاوتی ات، در آن روز قلبم را سوزاند

    و خاکستر کرد . 8->

    تا دیگر نه زخم بخورد..

    نه بشکند ..

    نه تکه تکه شود…

  7. مهرداد گفته :

    پنجشنبه 10 تیر1389 ساعت: 12:33

    امان از دست اين استاداي عقده اي
    تازه اين كه خوبه
    خدا رو شكر كن مثل من بيچاره پيام نور نيستي
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    پیام نور که سکتست دیگه

  8. سحر گفته :

    پنجشنبه 10 تیر1389 ساعت: 16:56

    سلام خانمی داغ دلم تازه شد. اکه سوالای امتحان آخر مارو میدیدی پس چی میگفتی:
    سوال1) کل فصل چهار را به طور خلاصه توضیح دهید
    سوال2) کل فصل 3 را توضیح دهید
    سوال3و4و5) فصل2
    سوال6و7) کل فصل 1 را خلاصه توضیح دهید
    واقعا بعضیهاشون آزار دارن
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    سلام
    جدا ینطوری سوال داده بودن؟؟؟؟؟
    چه درسی بوده؟

  9. سحر گفته :

    پنجشنبه 10 تیر1389 ساعت: 16:56

    انشالله امتحانتو خوب بدی خانمی
    موفق باشی
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    ممنون

  10. مسيحا گفته :

    پنجشنبه 10 تیر1389 ساعت: 18:31

    اي بابا
    از دست تو!
    آخه اينقدر به خودت فشار مياري كه اينطوري ميشي
    مراقب خودت باش ديگـــــــــــــــــــــــه

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    پشم!… یعنی میدونی؟! منظورم چشم بود. منتها "پ" و "چ" کنار هم هستن دیگه… میدونی که!

  11. مسیحا گفته :

    جمعه 11 تیر1389 ساعت: 12:35

    چریا
    چریا
    این پ و چ کنار همن
    میشه همین
    پریا
    چریا
    گریا
    و …
    مخصوصا
    همونی که پانیا میگه
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    حالا نمیدونی مامانش چی میشگه!

  12. مرتضی گفته :

    یکشنبه 13 تیر1389 ساعت: 13:49

    الان ما باید به شما تبریک بگیم یا تسلیت بگیم که شما اسهال گرفتید. خب اصولا افراد زیادی اسهال میگیرن ولی خجالت نمیکشی اینا و اینجا مینویسی؟ الان ما باید برای شما کف بزنیم؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    حالا وقتی خودت گرفتی میفهمی