بایگانی نویسنده

موضوع انشا: تعطیلات نوروز خود را چگونه گذراندید؟!

پنج شنبه از خونه خودمون رفتیم خونه خواهرم به این امید که تا نیم ساعت دیگه حتما راه میافتیم. البته امیدمون برای راه افتادن نا امید نشد، اما امید واهی داشتیم که تا نیم ساعت دیگه راه میافتیم. ساعت ۱۰ شب بود که تازه راه افتادیم. مامان، پدیده، پرهام تو یه ماشین بودن (پرشیا) و من رضا هم تو یه ماشین (پراید). اینطور بگم که تا ۶ صبح که برسیم اصفهان دیگه چیزی نبود که من و رضا نگیم و بهش نخندیم. تو همین میون بود که ازش سوال کردم “ماشین ۶ تا دنده داره؟ ۵ تا جلو و یکی عقب؟” که گفت  “نه بابا! کلا ۴ تا دنده جلو داره و یکیم عقب!” پیش خودم فکر کردم “خب داره درست میگه دیگه. اونایی که من دیدم ۵ تا دنده جلو دارن لابد ماشینای مدل بالاترن نه پراید.بعدشم منکه گواهینامه ندارم که بشینم پشت ماشین بدونم. خب حتما داره درست میگه” 

با اینی که همه اثاثها تو ماشین پرهام بود که رضا بتونه تند بیاد اما ماشین داشت جون میکند. با دنده چهار ۱۴۰-۱۵۰ تا رو پر میکرد اما بازم جون میکند تا راه بره. از  این طرفم که بنزین خوره داشت خفن. پرهام از تهران ۶۰ تا پر کرد و رضا ۳۷ تا. به قم نرسیده تموم شد بنزینش.


روز هفتم: نمیدونم بریونی اصفهان رو خوردین یا نه؟ اصلا دوست دارین یا نه؟ منکه عاشقشم. یعنی براش هلاکم. با اینکه از گوسفند و مشتقاتش متنفرم اما این یکی رو حسابی دوست دارم. 

               بریانی

بریانی غذای سنتی اصفهان

تو کل دو روزی که اونجا رفتیم برای ناهار، رو میزمون رو که نگاه میکردی ۶ تا ظرف بریونی بود، ۲۲ تا سبد سبزی خوردن. یکی میدید ماهارو لابد پیش خودش میگفت  “دارو دسته گوسفندا از تهران اومد بریونی بخورن.”

میدان نقش جهان که واویلا بود از آدم. اصلا همه ایران اومده بودن اونجا. با اینکه خیلی دلم می خواست چهل ستون، عالی قاپو، مسجد شاه و مسجد شیخ لطف الله رو برم ببینم اما از خیرش گذشتم بس که شلوغ بود.

روز هشتم: یه کلیسا نزدیک کلیسای وانک بود  -متاسفانه اسمش رو یادم نیست- رفتیم، اما به زیبایی کلیسای وانک نبود.

                  کلیسای وانک

صحن داخلی کلیسای وانک

 

کلیسای وانک

محراب اصلی کلیسای وانک

 

شب هم رفتیم سی و سه پل و چایی خوردیم. متاسفانه زاینده رود پر از خالی بود.

                   سی و سه پل

سی و سه پل اصفهان


روز نهم: پرهام یه تصادف کوچیک کرد تو چهاباغ. یه پیکانه از پشت زد بهش. یارو از اون (…) بود. بستهای سپرش افتاده بود به پلیس میگفت باید ۱۰ هزارتومن بدم اینارو درست کنن، چیزی که حالا با یه پیچ درست میشد. پلیسه شاکی شده بود حسابی و از پرهام ۵ تومن گرفت داد بهش. طبق برنامه ای که داشتیم تصمیم گرفتیم که بریم یزد. یه جایی تو جاده تابلو اشتباه زده بود و راه رو اشتباه رفتیم. سر از یه روستایی بنام هرند درآوردیم که زیادم بد نبود. یه روستایی که حدودا ۱۰۰ نفر جمعیت داره اما ۴ تا مسجد جامع داشت به چه گندگی. من و رضا به همین موضوع داشتیم میخندیدم که یهو دست رضا گیر کرد تو فرمون و سمت راست ماشین افتاد تو یه باغچه گود ۲ متری. با اینکه حسابی ترسیده بودم من اما واقعا کرکر خنده بود قضیه.  تمام بافت روستا قدیمی بود اما کم کم داشتن خرابش میکردن که نو سازی کنن.

                 آب انبار 

آب انباری در هرند

 

              هرند

 

              هرند

 

             هرند

نزدیکای عقدا یه مسجد بود وایسادیم تا پدیده و پرهام یه سری بزنن و عقده دل بگشایند. ماشن پرهام پشت یه ماشنی دیگه. همین که پرهام رفت صاحب ماشینه عین بختک اومد و خواست بیاد بیرون. رضا رفت نشست تا ماشینو جابجا کنه. مامان میبینه رضا میزنه تو دنده و دستشو میندازه پشت صندلی که بره عقب اما بجای اینکه بره عقب هی میاد جلو. دوباره میزنه تو دنده و … بالاخره کاشف بعمل اومد که رضا اصلا نمیدونسته که ماشینا دنده ۵ هم دارن و دنده ۵ رو خیال میکرده دنده عقبه. این قضیه یعنی فاجعه جهانی در حد بمباران شیمیایی. همین یه سوتی رضا به اندازه کل سوتیای من تو یه
ساله. از اونجا به بعد که دنده ۵ رو پیدا کرد موتور ماشین دیگه جون نمیکند تا بخواد ۱۴۰ بره، دور موتورم کم شد و مصرف بنزینم پایین اومد. فقط خدارو شکر میکنیم که وقتی با دنده چهار ۱۴۰-۱۵۰ میرفت موتور پایین نیومد. اما واقعا کرکر خنده بود، هنوزم هست البته.

 شب حدودای ۱۰ بود که رسیدیم یزد. به رضا میگم “حالا که دنده پنجت رو پیدا کردی بیارش بالا شب بگیر بقلت بخواب” 


روز دهم (یاد اون فیلمه افتادم): اول به آتشکده رفتیم. بار دومی بود که میرفتم اونجا و هنوزم خدارو شکر سالم بود و زیبا.

              آتشکده

 

              آتشکده

ورودی آتشکده

              آتشکده

نشان فروهر

 

               آتشکده

آتش همیشه روشن

 

               عکس حضرت زرتشت در آتشکده

حضرت زرتشت

اونروز حدودای ظهر بود که یه بارون سیل آسا گرفت. نه میتونستیم از ماشین پیاده بشیم و بریم جایی رو ببینیم، نه میتونستیم برگردیم خونه چون دیگه وقت نداشتیم. یه ذره قطاب و اینجور چیزا خریدیم تا بارون کمتر شد. وای ی ی که هلاک قطاب و باقلوام من.

یه چیزی که خیلی جالبه تو یزد اینه که بیشتر از هر چیزی تو شهر مسجد یا حسینیه و “بنگاه شیرینی پزی حاج خلیفه و پسران” میبینی. ماشالا به حاج خلیفه!!!!!!

بارون که کمتر شد و تونستیم پامون رو بذاریم بیرون رفتیم مسجد جامع یزد. واقعا زیباست این مسجد مخصوصا که از تاریخچش هم بدونی.(بعدا شاید اون خاطره ای که از یزد دارم رو تعریف کنم)

                    مسجد جامع یزد

ورودی مسجد جامع یزد

 

مسجد جامع یزد

سر در ورودی مسجد جامع یزد

 

مشجد جامع یزد

محراب مسجد جامع یزد

 از مسجد جامع هم رفتیم به حمام خان که چند سالیه سفره خانه سنتی شده. تولد مامانم هم بود و اونجا بغیر از اینکه یه تنی هم به آب زدیم، کیک و چایی هم خوردیم.

                  حمام خان

حمام خان

متاسفانه تو بازسازی های جدید روی همه نقاشی ها رو گچ  سفید کشیدن و همه زیبایی هاش رو از بین بردن. دقیقا عین کاری که با چهل ستون و جاهای دیگه شده.


روز یازدهم: به پیشنهاد من به طرف ابیانه راه افتادیم. اونروز هم حسابی بارون می اومد و جاده عین سرسره شده بود.

              بارون

تو راه که بودیم بنزین ماشن پرهام تموم شد و ما موندیم یه جا تو جاده تا اونا برن نطنز و بنزین بزنن. یه چیز تو مایه های ۲ ساعت طول کشید تا برن و بیان راهی که یک ربع بود. حسابی برف و کولاک شده بوده و مجبور شده بودن با سرعت ۳۰ تا برن و برگردن. تا برسیم به ابیانه هم همینطور کولاک ادامه داشت. منکه دیگه داشتم از ترس سکته میکردم تا پامون رسید تو هتل. 


روز دوازدهم: تو روستای ابیانه که می خوایی پا بذاری یه پارچه نوشتن که “عکاسی از بانوان محلی اکیدا ممنوع میباشد و پیگرد قانونی دارد.” اینو قبلا هم شنیده بودم اما وقتی دیدمش حسابی حالم گرفته شد که نمیشه اون همه لباسای زیبا رو عکسش رو به یادگار داشته باشم. اما بعضی از خانمها هم میذاشتن ازشون عکس بگیرم اگر ازشون اجازه میگرفتم.

                 ابیانه

ابیانه

تو راهنمای مستند گردشگری ابیانه اینطوری نوشته “در باب وجه تسمیه روستا دو نظر وجود دارد. عده ای ابیانه را تغییر یافته “آب یا نه” و “آب داره یا نه” بدین معنی که آیا آب هست یا نیست میدانند و گروهی دیگر به اصل لغت در زبان محلی که (وی یونا=وی یا نه( به معنای بیدستان میباشد استناد کرده اند. البته این اسامی بسیار پر رمز و رازتر از این ظواهر بنظر میرسند چنانچه در کتاب “از اسطوره تا تاریخ” اثر مهرداد بهار (وایو) خدای باد و در جایی دیگر با استناد به اوستا (ویو) خدا اندورن و فضا نامیده شده است. همچنین در جغرافیای تاریخی ایران قدیم Viona اسم فرغانه در ایالت ماوراءالنهر بوده است.”

                     ابیانه

نمیدونم ابیانه رفتین یا نه، اما واقعا زیباست. خاک

نوشته شده توسط در 3 آوریل 2009 مربوط به موضوع روز نوشت هام, سفرنامه هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 13 نظر

بازگشت قهرمان

سلام ملیکم…سلام ملیکم…خوب هستین؟(خدایی خیلی بی جنبم من)

آقا ما از سفر اومدیم دیشب اما جون خیلی خسته بودیم، و چون واقعا داشتم از زور بی اینترنتی تو این یه هفته میمیردم با اون همه خستگیم اومدم و یه چک کردم و رفتم لالا.

الانم که اومدم خیلی خستم و فقط کرم اینو داشتم که یه چیزی بنویسم تا دل طرفدارانم(!!!) رو خوشحال کنم که بدونن اومدم.(نگفتم بی جنبم؟!) اصلا من متعلق به همتونم.(بابا مردمی ی ی !)

فردا یه پست توپ مینویسم از سفری که رفتم و جاهایی که دیدم. عجالتا نظر دونی این پست رو میبندم که چیزی ننویسین تا آمار پست بعدی بره بالا(بابا مغز متفکر!!!)

+ نوشته شده در ;جمعه چهاردهم فروردین 1388ساعت;2:26 قبل از ظهر; توسط;papary;

نوشته شده توسط در 3 آوریل 2009 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا دیدگاه‌ها برای بازگشت قهرمان بسته هستند

دوم تا ششم

روز دوم: رفتیم تا سر جاده چالوس که بریم میرزایی غذا بخوریم. از همون اول جاده ترافیک بود سر از فرحزاد درآوردیم. شب هم چهلم عمو احمد بود.

روز سوم: ناهار خونه عمه پرهام بودیم و بقیشم خونه خودمون. رضا اومد و ماشینش رو تو پارکینگ شستم. عاشق کارواشم.

روز چهارم: از صبح دنبال دکتر پدیده و این حرفا بودیم. دکترش فهمیده که چه غلطی کرده (واکسینه نکرده) حالا افتاده به ترس و لرز و جا زدن.

روز پنجم: دکترش گفته بعد از عید که همه دکترا میان این عمل رو انجام بده. من ۹۵٪ اطمینان میدم که بچه سالمه اما اگر می خوایی مطمئنتر بشی این کارو بکن. عصر هم با مامانم رفتم فیلم “وقتی همه خوابیم”. خیلی مزخرف ساخته بود. اصلا فیلمی نبود که از بیضایی بشه قبول کرد.

روز ششم: اگر خدا بخواد داریم میریم اصفهان. اگر باز هم خدا بخواد یزد هم یه سری میزنیم. از سال ۸۲ اصفهان و از سال ۸۱ یزد نرفتم. از حالا دلم برای بریونی اصفهان و قطاب یزد آب شده. یه وقت فک نکنین شیکمو هستماااا!…یه خاطره خیلی خوب از یزد دارم که شاید بعدا تعریف کردم چون الان وقت ندارم و باید همه سوراخیم (منظور اتاقمه)  رو بچپونم تو چمدون

+ نوشته شده در ;پنجشنبه ششم فروردین 1388ساعت;4:47 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 26 مارس 2009 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 8 نظر

روز اول بهار و اولین بارون بهار

روز اول عید ما (یعنی من و خودم) اینطوری گذشت:

خواب تا ساعت ۱۰…دو ساعت پای تلفن بودم که زنگ بزنم برای تبریک سال نو…کتاب خوندم…رفتن به سینما فیلم ۲۰…ناهار و شام. کلا تو خونمون غیر از صبحانه فقط یه بار غذا می خوریم. یا شام یا ناهار.  همیشه حدودای ۵ عصر عین عقد و عروسی که یکی میگیرن، جفتش رو با هم میخوریم. دیگه چی بشه که مثه امروز بیافته این موقع شب…بعدشم کتاب و جیش بوس مسواک لالا!


اولین بارون بهاری هم اومد. وای که میمیرم برای این بارون!

+ نوشته شده در ;شنبه یکم فروردین 1388ساعت;9:57 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 21 مارس 2009 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 2 نظر

شروع سال گاو

سال نو، سال گاوتون هوارتا مبارک.

               هفت سین امسالمون

اینم سفره هفت سین امسال ماست!

خدا جونم شکرت که یه سال دیگه بهمون عمر و سلامتی دادی که یه سال نوی دیگه رو هم ببینیم.


برای سال تحویل پدیده و پرهام و رضا اومدن خونه ما. قبلش داشتیم طپش میدیدیم و می خواستیم سال تحویل رو از اونجا ببینیم. اما به پیشنهاد پرهام گذاشتیم کانال ۳ ایران چون طپش تا ایران ۳ دقیقه تاخیر داره.

نشسته بودیم و دستای همدگیرو گرفته بودیم و منتظر در شدن توپ سال نو بودیم. پرهام که چشمش به تلویزیون بود گفت “زمان صفر شد…سال نوتون مبارک!”…حالا ماها همینطور منتظر نشسته بودیم. بالاخره دوزاریمون افتاد که ای بابا! اصلا توپ در نمیشه و همون موقع که پرهام گفته سال نو شده بوده. به قول من “در سال گاو همچون گاو نشستیم سر سفره هفت سین و حالیمون نیست سال نو شده .” فکر کنم اگر پرهام نمیگفت همینطور میشستیم تا ۱۳ بدر که یکی بیاد بگه بابا این سبزتون بو گرفته دیگه، ببرینش بیرون!

کلا بغیر از من بقیه هم سوتی هستن تو این خانواده


امروز یه چیزی رو متوجه شدم که تا حالا اصلا بهش دقت نکرده بودم!!! و اونم اینه که مامان من سال گاو بدنیا اومده. فک کن! نوه که سال گاو بدنیا میاد، مادر بزرگم که سال گاو بدنیا اومده، پس خونه ما یه پا گاوداریه. البته نه از اون لحاظی که شما فکر میکنید.


اون شبی که رفتیم امامزاده صالح، به نیت سال جدید برای خودمم یه فال گرفتم. این غزلش اومده بود:

بر نیامد از تمنای لبت کامم هنوز             بر امید جام لعلت در دی آشامم هنوز

بقیش رو چون میدونید نمینویسم…امروزم قبل از سال تحویل به همون نیت اون شبی یه تفالی به کتاب حافظی که سر سفره هفت سین بود زدم. جالب اینه که بازم همون غزل اومد برام…جناب حافظ واقعا دمتون قیژژژ که کارتون خیلی درسته. 


آخرای مکالمه من با یکی از آشناهامون که به موبایلم زنگ زد. معمولا هم که آخرای مکالمه ها صدا تو صدا میشه و اصلا معلوم نیست طرف چی میگه.

اون: …سال بسیار خوبی رو براتون آرزو میکنم و امیدوارم همیشه شاد باشید و سلامت…بیش از این مزاحمتون نمیشم و وقتتون رو نمیگیرم…

من: …خیلی ممنونم منم همینطور برای شما سال خوبی رو آرزو میکنم…خیلی لطف میکنید، واقعا ممنونم… (خودم یهو متوجه شدم که سوتی دادم و بیجا گفتم لطف میکنید. اما با این حال اصلا به روش نیاوردم که یهو ضایع نشم از این سوتی که دادم)

اون: آها لطف میکنم که دیگه مزاحمتون نمیشم و وقتتون رو نمیگیرم؟

من: نخیر، اختیار دارید… من یهو متوجه شدم سوتی دادم اما حرفی نزدم و فک کردم شما نشنیدین چی گفتم. اما انگار دستم رو شد و ضایع شدم.

آخه یکی نیست به من بگه تو که نمی تونی ادبی و جدی حرف بزنی، غلط میخوری(!!!) که میخوایی جدی حرف بزنی. ساکت شو بذار طرف حرفاشو بزنه بعد تو هر چی خواستی بگو.


بدون درد و خونریزی توسط دکتر یوزارسیف ۳ سوته جوان شوید


          اوباما

هر کی می خواد پیام تبریک سال نو اوباما رو ببینه از اینجا میتونه ببینه…خودم دنبالش بودم ببینم، گفتم شاید یکی هم مثه من باشه.

سخنان پرزیدنت باراک اوباما
جشن نوروز
واشنگتن دی سی
۲۰ مارس ۲۰۰۹

امروزمی خواهم بهترین آرزوهای خود را به همۀ کسانی که نوروز را در سرتاسر جهان جشن می گیرند تقدیم کنم. این جشن، هم یک آیین باستانی و هم زمانی برای بازآفرینی است و امیدوارم که شما از این فرصت ویژه سال  برای
بودن در جمع دوستان و خانواده بهره گیرید.

من بویژه می خواهم به طور مستقیم با مردم و رهبران جمهوری اسلامی ایران صحبت کنم.

نوروز تنها بخشی از فرهنگ نام آور شماست. هنر، موسیقی، ادبیات و نوآوری شما جهان را به دنیایی زیباتر و بهتر تبدیل کرده است. اینجا، در ایالات متحده، جامعه خود ما هم در پرتو سهمی که آمریکاییان ایرانی تبار ادا کرده اند پربارتر شده است. ما از تمدن بزرگ شما آگاهیم. دستاوردهای شما احترام ایالات متحده و جهان را برانگیخته است.

برای مدتی نزدیک به سه دهه روابط میان دو کشور تیره و تار بوده است. ولی این جشن، یاد آوری برای نقاط مشترک بشریت است که همه ما را به هم پیوند می دهد.از بسیاری جهات شما نیزمانند ما سال نو خود را همانگونه برگزار می کنید که ما جشن می گیریم. با گردآمدن با دوستان و افراد خانواده، مبادلۀ هدایا و داستانها و نگاه به آینده، با احساس تازه ای از امیدواری.

در بطن این جشن ها، نویدی برای یک روز بهتر، امیدی برای فرزندان ما، امنیت برای خانواده های ما، پیشرفت برای جوامع ما و آشتی میان ملتها نهفته است. اینها امیدواریهای مشترکند. اینها رویاهای مشترکند.

پس این فصلی برای آغازینو است. من میل دارم به روشنی با رهبران ایران سخن بگویم.

ما اختلافاتی جدی داریم که با گذشت زمان بر آنها افزوده شده است. دولت من اکنون به دیپلماسی متعهد است که طیف کاملی از مسائلی را که پیش روی ماست مورد بررسی قرار می دهد و در صدد ایجاد یک پیوند سازنده میان ایالات متحده، ایران و جامعۀ جهانی است. این فرایند با تهدید به پیش نمی رود. به جای آن ما خواستار برقراری ارتباطی صادقانه و مبتنی بر احترام متقابل هستیم.

شما نیز در برابر خود انتخابی دارید. ایالات متحده مایل است که جمهوری اسلامی ایران بر جایگاه راستین خود در جامعۀ بین الملل قرار بگیرد. شما دارای چنین حقی هستید – اما این حق با مسئولیت های واقعی همراه است و به این جایگاه نه از راه ترور یا به مدد جنگ افزار، بلکه از طریق اقدامات مسالمت آمیز که نشان دهندۀ بزرگی حقیقی ملت و تمدن ایران است می توان دست یافت. و معیار سنجش این بزرگی داشتن توانایی برای ویران کردن نیست، نشان دادن توانایی شما برای ساختن و آفریدن است.

بنا براین، به مناسبت فرارسیدن سال نو شما، مایلمشما، مردم و رهبران ایران بدانید که ما در جستجوی چگونه آینده ای هستیم. این آینده ای است همراه با مبادلات تجدید شده میان مردم ما، و فرصتهای بزرگتری برای مشارکت و بازرگانی. این آینده ای است که در آن اختلافات دیرین برطرف شده اند، آینده ای که در آن شما و همسایگانتان و جهان در بعد وسیع ترمی توانیم همهدر صلح و امنیت بهتری زندگی کنیم.

من می دانم که این منظور به آسانی تحقق پذیر نیست. کسانی هستند که اصرار دارند ما را بر اساس اختلافاتی که داریم معرفی کنند. اما شایسته است کلماتی را که سالیانی پیش به وسیلۀ سعدی نگاشته شده به خاطر آوریم: 

بنی آدم اعضای یک دیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند

فرارسیدن یک فصل نو، این انسانیت گرانبها را که همه مادر ان مشترکیم به ما یاد اوری می کند. یکبار دیگر به این روح متعالی توسل جسته و نوید آغازی دوباره را بجوییم.

سپاسگزارم. عید شما مبارک.

 *************************************************

Remarks of President Barack Obama
Celebration of Nowruz
Washington, DC
March 20, 2009

Today, I want to extend my very best wishes to all who are celebrating Nowruz around the world. This holiday is both an ancient ritual and a moment of renewal, and I hope that you enjoy this special time of year with friends and family.

In particular, I would like to speak directly to the people and leaders of the Islamic Republic of Iran.

Nowruz is just one part of your great and celebrated culture. Over many centuries, your art, music, literature and innovation have made the world a better and more beautiful place. Here in the United States, our own communities have been enhanced by the contributions of Iranian-Americans. We know that you are a great civilization, and your accomplishments have earned the respect of the United States and the world.

For nearly three decades, relations between our nations have been strained. But at this holiday, we are reminded of the common humanity that binds us together. Indeed, you will be celebrating your New Year in much the same way that we Americans mark our holidays – by gathering with family and friends, exchanging gifts and stories, and looking to the future with a renewed sense of hope.

Within these celebrations lies the promise of a new day – the promise of opportunity for our children; security for our families; progress for our communities; and peace between nations. Those are shared hopes. Those are common dreams.

So in this season of new beginnings, I would like to speak clearly to Iran’s leaders.

We have serious differences that have grown over time. My Administration is now committed to diplomacy that addresses the full range of issues before us, and to pursuing constructive ties among the United States, Iran, and the international community. This process will not be advanced by threats. We seek, instead, engagement that is honest and grounded in mutual respect.

You, too, have a choice. The United States wants the Islamic Republic of Iran to take its rightful place in the community of nations. You have that right – but it comes with real responsibilities. And that place cannot be reached through terror or arms, but rather through peaceful actions that demonstrate the true greatness of the Iranian people and civilization – and the measure of that greatness is not the capacity to destroy, it is your demonstrated ability to build and create.

So on the occasion of your New Year, I want you, the people and leaders of Iran, to understand the future that we seek. It is a future with renewed exchanges among our people, and greater opportunities for partnership and commerce. It is a future where the old divisions are overcome – where you, and all of your neighbors and the wider world can live in greater peace and security.

I know that this won’t be reached easily. There are those who will insist that we be defined by our differences. But let us remember the words that were written by the poet Saadi (SAH-dee)  so many years ago: “The children of Adam are limbs to each other, having been created of one essence.”

With the coming of a new season, we are reminded of this precious humanity that we all share. And we can once again call upon this spirit as we seek the promise of a new beginning.

Thank you. And Eid-eh (Aid-eh) Shoma (Sho-mah) Mobarak (Mo-bah-rak

+ نوشته شده در ;جمعه سی ام اسفند 1387ساعت;11:59 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 20 مارس 2009 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 2 نظر