امروز تو اتوبوس بودم که برم دانشگاه. هر موقع تو اتوبوس سوار بشم همیشه اون ته، صندلی وسط رو انتخاب میکنم. از اونجا خیلی خوشم میاد . سوار که شدم و سرجام نشستم، یه خانمه چادری روبروی من سمت چپ، رو این صندلی برعکسا نشسته بود. از اون اول که من نشستم همینطوری زل زده بود تو صورت منو هی قیافش رو یه طوری میکرد. یه طوری که انگار من لخت رفتم تو خیابون و اونم ناراحته حالا از اینکه منو دارن بقیه با این اوضاع و احوال میبینن!!
عینک آفتابی زده بودم منم. چون خیالم راحت بود چشمام رو نمیبینه یه ذره نگاهش کردم ببینم منظورش چیه؟! اما وقتی دیدم ول کن نیست، تصمیم گرفتم بیخیال بشم و بزنم به رگ سیب زمینی و کلمم! رومو کردم اونور و محل ندادم و به پای این گذاشتم که طرز نگاهش اینطوره لابد. صدای موزیکمم زیادتر کردم که مثلا حواسم پرت بشه. با اینکه روم اونطرف بود اما میتونستم سنگینیه نگاهش رو حس کنم هنوز. دوباره نگاهش کردم دیدم همینطوری زل زده به من و بازم از اون قیافه ها درمیاره! باز به روی خودم نیاوردم و صورتمو برگردوندم. بازم سنگینه نگاهش رو حس میکردم. اینبار که نگاهش کردم هم خودش و هم بقل دستیش دو تایی با هم نگاهم میکردن!! انقدر تابلو بودن که نفر روبروییشونم برگشته بود منو نگاه میکرد! مطمئنم سریال جومونگ رو هم اینطور با دقت و ریز، نگاه نمیکردن. فک کن چه حالی به آدم دست میده؟!
ای خدا! اینا چرا اینطوری منو نگاه میکنن؟… واقعا شک کردم نکنه یه طوریم هست که اینا اینطوری میکنن! اول شک کردم که نکنه دکمه های مانتوم باز شده. اما همگی بسته بودن… بعد فکر کردم شاید رژ لبم رو صورتم پخش شده و حالیم نشده! که اونم درست بود!… خدایا آرایش خفه کننده ای هم که نمیکنم، موهامم آلا گارسون و فشن مشنم که نیست، پس اینا چرا اینطوری میکنن؟
اس ام اس دادم به مرحومه و معمار که لباس پوشیدن من جلفه؟ جان من راستشو بگو؟
مرحومه جواب داد “تو؟ برو بابا! ما که طفلکیم که!… گرفتنت؟”… معمار هم بعدا که پیاده شده بودم جواب داد.
به هر حال، خیالم راحت شد که پس کلا جلف و تابلو نیستم! اما چرا این خانومه بازم داره اینطوری نگاه نگاهم میکنه و این ادا اطوارا چیه؟ خودش کم بود، یارانش هم اضافه شدن.
بخدا دیگه رسیده بودم به نقطه جوش و می خواستم یه چیزی بهش بگم! اما خودم رو کنترل کردم و اهمیت ندادم. هی به خودم میگفتم “اونطرفو نگاه کن جوجو داره میپره!” اما مگه میتونستم آروم بشم؟ تنها نتیجه ای که گرفتم این بود که برای رنگ مانتومه که این داره خودش رو میکشه اینطور! رنگ مانتوم آبی بود.
—————————
یعنی رنگ روشن پوشیدن این کارا و این قیافه هارو داره؟ یکی اصلا پول نداره مانتوی مشکی بخره، دوست نداره مانتوی مشکی بپوشه، اصلا اونروز مانتو مشکیش پاره شده نمی تونه با مانتو پاره م بیاد تو خیابون اونموقع تکلیف چیه؟
من اگر چادر سرم کنم و برم بیرون، زیر چادر مانتوی سرخابی با خال خالای بنفش و راه راه های نارنجی تنم باشه، و موهامم مش سفید کنم و سایه آبی بزنم ایرادی نداره؟ چون فقط چادر دارم؟! چطور روزی که مانتوی مشکی تنم میکنم کسی از این ادا اطوارا درنمیاره؟ آقا من بدم میاد مانتو مشکی تنم کنم، مگر اینکه دیگه مجبور باشم که بپوشم. میپوشمم راضی نیستم که پوشیدم.
اصلا چرا عادت کردیم به لباس پوشیدنای همدیگه گیر بدیم؟! یکی اصلا لخت میاد توخیابون، به من چه؟ به بقیه چه؟ مگه اومده به من بگه تو هم لخت شو! من اگر خیلی بیل زنم، باغچه خودم رو نذارم کرم بزنه، به باغچه دیگرون چی کار دارم؟
چطور اگر یکی یه لباس خوب تنش کنه با لبخند نگاهش نمیکنیم و بهش نمیگیم چه لباس قشنگی تنت کردی، اما همینکه یه چیزی تنش کنه که بقیه دوست ندارن، قیافه هاشون رو اینطوری میکنن و یه طوری رفتار میکنن که بنده خدا وقتی رسید خونه لباسش رو بسوزونه؟!
همه حرف من اینه که خانوما! آقایون! حضار محترم! سر جدمون، جان هر کسی که دوست داریم و دوست نداریم، به لباس پوشیدن و تیپ همدیگه کاری نداشته باشیم! هر کی هر چی پوشید، پوشیده. اگر خوبه ماها هم یاد بگیریم و از روش کپی کنیم. اگر بده بازم یاد بگیریم و نپوشیم مثلش رو. اما تورو خدا چشم و چار طرف رو درنیاریم یا از این ادا اطوارا از خودمون در نیاریم!”
|