من به صبر خیلی باور دارم

پریشب (جمعه شب) یهو حس کردم خیلی دلم گرفته و دوباره اونی رو که نباید ته دلم حس میکنم و هوای امامزاده صالح کردم. یعنی خیلی وقت بود که می خواستم برم و نمی شد. هر بار می رفتم تجریش از جلوش رد می شدم اما نمی شد برم داخل. حالا یا دیر وقت بود و درو بسته بودن، یا جای پارک نبود، یا اصلا از اون سمت رد نمی شدیم، یا انقدر باید زود برمیگشتیم خونه که نمی شد. بهتر بخوام بگم قسمت نمی شد که برم. اما پریشب خیلی اوضاعم فرق میکرد و دیگه نمی تونستم تحمل کنم. یه طورایی به اینجام رسیده بود دیگه.

پاشدم زنگ زدم به سه تا از دوستام که ببینم برنامه فرداشون (دیروز شنبه) چیه و پایه ان بریم یا نه؟ اولی که قرار شد فردا خبر بده. دومی هم قرار شد تا آخر شب خبر بده که در نهایت گفت “شرمنده”، و سومی هم چون اینروزا درگیر ِ همون موقع گفت “می ترسم قول بدم و نتونم بیام و بدقول بشم.”

فرداش (یا همون دیروز شنبه) شد و هنوز دقیقا مشخص نبود که اون یک نفر باقی مونده میاد یا نه؟ در نتیجه برنامه رو با خودم هماهنگ کردم که حدودای 4-4:30 برم و یه گشتی تو بازارچه بزنم و یاد قبلاها بکنم و برگردم. آماده شده بودم و همه کارامو کرده بودم که برم بیرون و فقط باید لباس تنم میکردم که دیدم ای دل غافل! یه دونه مانتو هم ندارم و همه رو ریختم تو ماشین لباسشویی و الان همشون با صورت های چروک دارن منو نگاه میکنن و التماس دعا دارن! میز اتو رو علم کردم تا اونی رو که می خوام اتو کنم. بعد گفتم خب چه کاریه؟ بذار یه دیقه همشون رو اتو کنم که هر دَقه میز اتو رو نیارم وسط! و وایسادم همشون رو اتو کردم… همین که پروژه اتوکاری تموم شد و اتو رو از برق کشیدم بیرون، اون یک نفر باقی مونده هم زنگ زد و گفت “کجایی؟” و در نهایت ساعت 5:45 تو حیاط امامزاده صالح بودیم.

نمی دونم خرافاتِ یا نه، اما به هر حال که من خیلی به صبر (عطسه کردن) باور دارم. تو حرم که بودم و همینطوری داشتم با خدا حرفام رو میزدم و دعا می کردم و بهش التماس هام رو می کردم، به یه مورد خاص که رسیدم یهو یه صدایی مثه عطسه کردن یه بچه از پشت سرم شنیدم! پیش خودم گفتم اشتباه شنیدم یا توهم زدم و دوباره همون خواستم رو با خدا گفتم و اینبار با تاکید اضافه کردم که “خدایا اونی رو که خیره پیش بیار برامون“. این بار دیگه از نفر پهلوییم صدای عطسه دراومد! ته دلم شاد شدم و همون موقع از خدا تشکر کردم و مطمئن شدم که حتما خود خدا اونی رو که خیره پیش میاره برامون… بعدش هم پاشدم اومدم بیرون و منتظر شدم تا دوستم بیاد.

پ.ن 1: خدا جونم! شکرت که بهم توان دادی تا چیزی رو که به گردنم بود ادا کنم. ممنون ازت که صدای التماس هام رو شنیده بودی.

پ.ن 2: ممنون از اون یک نفری که اومد و عصر بســـــــــــــیارخوبی رو با هم داشتیم.

پ.ن 3: جای اونایی که نبودن خالی بود. نبودین، اما اونایی رو که یادم بود به “اسم” دعا کردم. اونایی رو هم که یادم نبود جمیعا دعا کردم.

پ.ن 4: اینطور بگم که دیروز با چادر سر کردنم خودم رو خود کشی کردم! 😀

پ.ن کاملا بی ربط به این پست: بالاخر انتخاب واحدم کردم. تقریبا اونایی رو که می خواستم گرفتم… خدا جونم هوامو داشته باش این ترم هم!

این پست در یکشنبه, 12 سپتامبر 2010 ساعت 11:00 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

6 پاسخ به “من به صبر خیلی باور دارم”

  1. مسيحا گفته :

    دعاهاتون مقبول سركار خانم
    شاد باشيد و خوشحال
    شما و چادر؟؟؟؟؟؟
    چه شود چادر سركردن شما
    😀
    😉
    😀
    😀
    😀
    😀
    😀
    ————————–
    ممنونم
    همچنین شما
    از خنده داشتم میمردم خودم، اما مجبور بودم سرم کنم دیگه 😀 😀 😀

  2. مرحومه مغفوره گفته :

    یعنی حتی مانتو آبیه هم اتو نداشت؟!
    ای باباااااااااا

    😛
    ————————–
    تو دیگه چرا؟!!! 😉

  3. مرحومه مغفوره گفته :

    همه رو خوب اومدی، به جز این تیکه آخر!

    “هوامو داشته باش توی این ترم”
    (با دهن کج بخونش)

    خجالت نمیکشی تو؟
    ————————–
    من الان کلی شرمنده و نادم و پشیمان شدم 😀

  4. Memorialist گفته :

    اتفاقا منم چند باری تا دم درش رفتم و نشده که برم تو . با اینکه زیاد تجریش می رم اما هر دفعه یک چیزی می شه که نمی تونم برم امام زاده . 🙁
    به صبر اعتقاد دارم واقعا . خیلی .
    انشالله که هر چی از خدا خواستی بهت بده :):*
    ( ئه بازم شد انشالله ماشالله :))) )
    ————————–
    اینبار با هم میریم به امید خدا
    مرررررسی *-:
    (این ایشالا ماشالا انگار پایه ثابت کامنتامونه ;))

  5. uranus گفته :

    ســــــــــــــــلام :

    امیدوارم همه دعا هایی که کردی مسنجاب بشه و خدا بهت بده چون از ته دل بوده
    راستش من زیاد به این چیزا اعتقاد ندارم کلا اینارو خرافات می دونم(صبرو میگم)
    قلمت خیلی ساده و روونه و دلنشین برام جذاب بود

    سعی می کنم بازم بهت سر بزنم
    سبک نوشته هات قشنگه
    ————————–
    سلام
    ممنونم
    نظرت برام محترمه 🙂
    ممنون که اینو میگی در مورد نوشته هام
    خوشحال میشم بازم سر بزنی بهم

  6. nanim گفته :

    to karo zendegi nadari enghadr harf mizani ba khoda, man hey migam harchi sedash mizanam saresh sholoughe o vaght nemikone hatta 1 sanie kalasho becharkhoune o be man negah kone, nagou to ounvar neshasti hey eyne ververe jaadou harf mizani. aah. basse baba. gonah ke nakarde shode khoda!! valla!!!
    😀
    ————————–
    مسئله اینه اینورم گه گداری نگاه میکنه