سفر به شرق آسیا – 2

سفر به شرق آسیا – 1 (+)

دوشنبه 8 شهریور 1389

تو سالن که وارد شدیم مامانم و شوهر خواهرم رفتن دستشویی. من و خواهرم اول گفتیم ما میریم شماها هم بیایین، بعد گفتیم نه ما همین جا صبر میکنیم تا شماها برگردین. پرهام اومد و منتظر مامان شدیم. پنج دقیقه، ده دقیقه، یک ربع گذشت و مامان نیومد. رفتیم تو دستشویی دنبالش، نبود. سالن رو گشتیم، نبود. فروشگاه هایی که اونجا بودن رو گشتیم، نبود. اصلا غیب شده بود مامانم. از طریق اطلاعات پیجش کردیم، اما نیومد (حالا بماند که اسمش رو چطوری خوندن). اصلا دود شده بود رفته بود تو هوا. منم نمی تونستم از خواهرم اینا جدا بشم چون زبانشون در این حدی نیست که بتونیم جدا جدا از هم باشیم و من مجبور بودم پیششون باشم. حسابی اعصابمون بهم ریخته بود که مامان کجا رفته! همش پیش خودم میگفتم اگه گم شده باشه چطوری می خواد از یکی سوال کنه و کمک بخواد؟ بالاخره تصمیم به این گرفتیم که سوار قطار بشیم و به ساختمون بعدی بریم، اونجا رو بگردیم، اگر نبود دوباره به این ساختمون برگردیم و منتظرش بشیم. خوشبختانه قبل از اینکه بره دستشویی من پاسپورتم رو ازش گرفته بودم، وگرنه اگر مامان رو پیدا نمیکردم لابد باید میشدم مثه اون مرد ایرانی که تو فرودگاه فرانسه سال هاست مونده، منتها با ورژن زنانه. 😉

تو فرودگاه مالزی وقتی از هواپیما پیاده میشی، وارد یه سالن خیلی بزرگ با کلی فروشگاه میشی. برای اینکه به قسمت مهر ورود و دریافت بار و خروج از فرودگاه بری، باید حدود 5 دقیقه با مترو به اون یکی ساختمون بری. فرودگاهشون یه جای کاملا دیدنی هست واقعا. (عکس نتونستم بگیریم چون دوربین تو کولم بود و بیرون آوردنش سخت بود برام)

به ساختمون بعدی که رفتیم دیدیم مامانم تو صف مهر ورود منتظر ماها وایساده و داره غرغر میکنه که “پس شماها کجایین؟ نیم ساعته من اینجا منتظرتون هستم!”… کاشف بعمل اومد که وقتی داشته می رفته دستشویی از بس حل بوده! متوجه نشده ما بهش گفتیم همین جا منتظرت میشیم و خیال کرده میگیم ما میریم تو هم بیا. 😀

این رو مطمئن نیستم، اما طبق چیزایی که این چند روز دیدم، فکر میکنم تو فرهنگ مردم مالزی باد گلو زدن چیز بدی نباید باشه و مردم براحتی این کارو میکنن. تو صف که ایستاده بودیم یکی از مامورها این کارو چند بار کرد و هر بارم همه ایرانی هایی که تو صف بودن با یه حالت چندشی نگاهش میکردن. بغیر از تو فرودگاه هم چند بار دیگه همچین حرکتی رو دیدم.

بالاخره بارهارو گرفتیم و بیرون اومدیم و لیدر تورمون رو پیدا کردیم. یه خانم جوون -که بعدا متوجه شدیم 28 سالش هست و دانشجوی دکترای اقتصاد هست- بنام ستاره بود.

طبق قانون وزارت توریست مالزی، هر تیمی که به این کشور میاد باید یک لیدر هم زبان و یک لیدر محلی (یا Local) داشته باشه. لیدر محلی ما چینی بود که هم زبان راننده بود. لیدر هم زبان با مسافر ها، حق حرف زدن مستقیم با راننده رو نداره و این کار رو باید لیدر محلی انجام بده. البته فکر میکنم راننده ها باید چینی باشن، چون توی سنگاپور هم هر چی راننده دیدم چینی بودن. به هر حال که این مورد رو شک دارم روش.

چون اتاق های هتل رو ساعت 2 بعد از ظهر تحویل میدن، مجبور بودیم این چند ساعت رو یه طوری بگذرونیم و تور طبق قراردادی که داشت یه گشت نیم روزی با ناهار برامون تدارک دیده بود.

اول به دیدن کاخ پادشاه رفتیم و این کار یه طورایی ادای احترام به پادشاه محسوب میشه. مالزی 9 تا استان با پادشاه و قوانین جدا داره که هر 5 سال یکبار یکی از این پادشاه ها به تخت میشینه و قوانین خودش رو اجرا میکنه.

.

.

.

.

وقتی پرچم بالای قصر برافراشته شده باشه به نشانه این هست که پادشاه تو قصر حضور داره و وقتی پایین باشه یعنی نیست.

بعد از اونجا به میدون استقلال مالزی رفتیم. زمانی که ما اونجا بودیم ظاهرا تو ایام جشن استقلالشون و همه جا پرچم های مالزی رو میتونستیم ببینیم. (متاسفانه از این میدون نمی تونم عکسی بذارم چون تو همه عکسا خودمون هستیم و بعلت دارا بودن رگ غیرت شلنگ مانند و اینا، دیگه خودتون متوجه بشین ;))

مردم مالزی متشکل از هندی ها، چینی ها و مالایی ها (همون مالزیایی ها) هستن. مالزی تا چند سال قبل -لیدرمون توضیح داد اما متاسفانه من تو حفظ تاریخ ها یه ذره خنگم- مستعمره انگلیس بوده. بعد از اینکه انگلیس خوب بخور بخورهاش رو میکنه و میبینه دیگه چیزی نمونده که بخواد بخوره، کشور رو دو دستی و بدون جنگ و خین و خین ریزی! تقدیم مردم میکنه و میره. به همین خاطر مردم مالزی بغیر از زبون خودشون انگلیسی هم حرف میزنن. اما مدیون من باشین که اگر فکر کنید براحتی میشه فهمید چی میگن. انگلیسی حرف میزنن اما بصورت کاملا داغون و گیج کننده. کلا لهجشون یه چیز بدتر از هندی ها بود، یعنی صد رحمت به هندی ها. طوری بود که این چند روزی که مالزی بودم انگلیسی هم که بلد بودم از یادم داشت می رفت ;). حتی اگر انگلیسی رو در حد I am a window بلد باشین، با یه ذره اعتماد بنفس می تونید اونجا راحت انگلیسی یاد بگیرین. بغیر از زبان انگلیسی که یادگار انگلیس هاست، رانندگی هم به طرز انگلیسی، یعنی از سمت راست هست. با اینکه از لیدر سنگاپورمون سوال کردم این مورد رو، اما هنوزم برام سواله که تو دنده عوض کردن اینا مشکلی ندارن آیا؟

بعد از میدون استقلال به دیدن برج های دوقلوی مالزی که وزارت نفتشون (Petronas) هست رفتیم. ورود عموم به این برج ها ممنوع هست و فقط بازدید از طبقه 43 و 44 برای عموم آزاد هست. (تو عکس میتونید طبقه 43 و 44 رو ببینید که با یه پل بهم متصل شدن)  تمام این برج ها ساخته شده از استیل و شیشه هست. هر کدوم از این برج هارو یک پیمانکار جدا ساخته، اما هیچ فرقی باهم نمیکنن. دیدنشون تو روز یک طور زیبایی داشت و تو شب یک طور دیگه. (+)

.

.

بعد از اونجا به بازدید از کارخونه شکلات سازی Beryl’s رفتیم که بهترین شکلات تو مالزی رو تولید میکنه. اونجا با طرز درست کردن شکلات و کاکائو تا یه حدی از نزدیک میشه آشنا شد و در ضمن از تمام کاکائوهایی که اونجا هست میشه تست هم کرد و اگر خوشتون اومد بخرین. من خودم بیشتر از همه کاکائو با طعم Tiramisu و کاکائو تلخ و کاکائوی فلفلی رو دوست داشتم و خوشم اومد. البته اگر کاکائو با طعم زهر مار رو هم جلوی من بذارن بازم خوشم میاد! 😉

.

.

تو حیاط همین کارخونه شکلات سازی یه خانومی یه چرخ گذاشته بود و میوه های محلی رو می فروخت. اون میوه هایی که تو سبد توری هست اسمش Mangosteen هست و از همه خوشمزه تر بودن. البته یه میوه دیگه هم دارن که خیلی خوشمزه بود. شبیه سیب بود اما مزه بِه میداد. متاسفانه از بس سرم به خوردنش گرم بود اسمش رو یادم رفت.

.

.

ناهار رو بهمون ماهی میدادن که چون من و پرهام از ماهی خوشمون نمیاد نخوردیم… در اصلش چون پرهام قبلا به مالزی رفته بود و خبر داشت که ناهار روز اول تور چی هست، از ایران ما دو تا نقشه کشیده بودیم که اون روز ناهار رو چی کار کنیم برای خودمون. فقط منتظر بودیم تا به هتل برسیم و نقشه رو عملی کنیم. 😀

برای گشتن تو مالزی میتونستیم خودمون اقدام کنیم، و یا میتونستیم از تورهای مختلفی که بهمون معرفی میکردن استفاده کنیم و بخریم. ما راه دوم رو انتخاب کردیم. برنامه ها از همین امشب شروع میشدن.

بالاخره به هتل اومدیم و اتاق هامون رو تحویل گرفتیم. طبقه 27 The Legend Hotel بودیم. همون اول در مورد رایگان بودن اینترنت تو هتل سوال کردم که متاسفانه رایگان نبود و باید می خریدیم. برای یک ساعت 20 هزار تومان و برای یک روز 30 هزار تومن میشد که اصلا کار من با یکساعت راه نمی افتاد و از طرفی هم یک روز تو هتل نبودیم که بخواییم بخریم. اما یه راه میشد پیدا کرد که بشه اینترنت رایگان استفاده کرد!

وسایل رو که گذاشتیم من و پرهام برای ناهار به McDonalds رفتیم، یعنی همون نقشه ای که از ایران کشیده بودیم رو عملی کردیم. اونجا می تونستیم از اینترنت رایگان استفاده کنیم. متاسفانه هر کاری کردیم نه لپ تاپ من و نه آی پاد پرهام هیچکدوم به اینترنت وصل نمی شد و نتونستیم کاری کنیم. کم کم هوا شروع به باریدن کرد و یه بارون از اونایی که مثه دوش حموم هست بارید. دقیقا از همونایی که من خیــــــــــــــــلی دوست میدارم و دوست دارم برم زیرش راه برم. متاسفانه بخاطر وجود جناب لپ تاپ همچین امکانی وجود نداشت و فقط باید نذاره میکردیم. برای اینکه از هوا لذت ببریم، خودمون رو مهمون یه کاپو چینو تو  Starbucks Coffee کردیم و از دیدن بیرون کلی لذت بردیم. کم کم برگشتیم هتل و کارامون رو برای شب کردیم.

قرار بود شب رو به رستوران سالوما (Saloma Theatre Restaurant) بریم که اسم یکی از خواننده های زن قدیمی مالزی هست. رقص مالایی، هندی و چینی با منوی باز داشت. من خودم به شخصه بیشتر از غذاهای هندی خوشم میاد چون هم تند هستن و هم خوشمزه. بیشتر از همه از غذاهای هندی خوردم و جای همه رو خالی کردم.

لباس های کسایی که میرقصیدن بیشتر از رقصشون من رو جذب خودش کرد. رنگایی که داشتن واقعا خوشگل بودن.

در آخر برنامه رقصنده ها (از کلمه رقاص خوشم نمیاد) از مهمون ها خواستن تا هر کسی دوست  داره بره رو سن و باهاشون رقصشون رو تمرین کنه. منم که پایه حرکات موزون، یکی از کسایی بودم که رفتم. 😉 البته نگران پام هم بودم، اما خودم رو به بی خیالی زدم و رفتم. (مثلا دکترم و فیزیوتراپم سفارش کردن که رقصیدن ممنوع!!)

نفر به نفر بهمون میگفتن که چطوری باید برقصیم و برای 2-3 بار تمرین میکردیم و بعد با موزیک شروع میکردیم. کسی که من باهاش رقصیدم پسری بود که لباس سرخ پوستی تنش بود. (ردیف ایستاده ها، نفر سمت چپی ما)

.

.

آخر برنامه که شد می تونستیم با رقصنده ها عکس بگیریم. از همون پسری که با من رقصید خواهش کردم که عکس بگیریم با هم. از لباسش خیلی خوشم اومده بود… عکس رو که گرفتیم، تشکر و خدا حافظی کردم که بیام، بهم گفت “! You’re so lovely”… گفتن همین یه جمله کافی بود تا من اعتماد بنفس خودم رو بیشتر از جام جهانی و بنز حس کنم!! (آدم بی جنبه دیدین؟ من پریاشونم ;))

سه شنبه 9 شهریور 1389

برنامه امروز رفتن به غار باتو (Batu Cave) که در زبان محلی یعنی …

پ . ن: تمام روزهایی که تو سفر بودم پام هیچگونه دردی رو -بغیر از 2-3 بار که توضیح میدم-  حس نکرد و کاملا راحت و بدون لنگیدن می تونستم و می تونم راه برم. فقط یه ذره با پله بالا و پایین رفتن مشکل دارم که اونم به خودم فشار میارم که لنگ نزنم. بقول مامانم شاید بخاطر رطوبت هوا بوده. هر چی که دلیلش بود، خوشحالم که تو سفر اذیت نشدم. شکرت خدا جونم.

این پست در پنج‌شنبه, 9 سپتامبر 2010 ساعت 8:00 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, سفرنامه هام, نوشته هاي پپري. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

13 پاسخ به “سفر به شرق آسیا – 2”

  1. الهام - روح پرتابل گفته :

    پستت رو که می خوندم چایی بیسکوئیت می خوردم، انگار توی سینمام!
    ما منتظر بقیه اش هستیم

    پرهام داداشته آیا؟
    ————————–
    الهام! بازم حرف خوردنی جلوی من زدی؟! 😀
    یعنی بد نوشتم یا خوب؟
    پرهام شوهر خواهرم هست. نصف نقشه هامون رو با هم میکشیم در اینطور موارد 😉

  2. Memorialist گفته :

    آقا عین مستند بود ! خودم رو اونجا فرض می کردم !
    وای فکر کن افسره باد گلو می زده ! من بودم از خنده سکته می کردم ! :دی ! ( الانم کردم البته ! )
    این اینگلیسی حرف زدن هندی ها که رو اعصابه واقعا . یعنی باید کاملا حواست جمع باشه و شبیه سازی کنی کلمات رو تا بفهمی چی دارن می گن ! هندی حرف می زدن بهتر می شد فهمید !
    برج دوقلو های مالزی رو دوست دارم 🙂
    چقدر این قسمت رقصیدنش جذاب بود !
    خدا رو شکر که پات خوبه . انشالله بالا و پایین رفتنت هم خوبه خوب می شه . اما کار بدی کردی رفتی رقصیدی و کلا به حرف دکترت گوش نکردی . مواظب خودت باش :*
    منتظر قسمت سومم !
    ————————–
    ببین الان می خندی، تصور کن ساعت 8 صبح وایسادی تو صف، بعد یهو یه همچین صدایی بشنوی 😀
    باید بشنوی حرف زدن مالایی هارو. اونموقع حرف زدن و لهجه هندی هارو شکر میکنی واقعا. منکه رو سرم گذاشتمشون هندی هارو 😉
    اگه می خواستم به دکترم گوش بدم که باید کل سفر رو آروم میشستم یه گوشه. بعد فک کن من و آرام بودن!!!! 😀
    ممنون *-:
    فردا قسمت سومش رو میذارم

  3. نیکو شایان گفته :

    من منتظر بقیه شم 😉
    ————————–
    می نویسمش روزانه
    ممنون که می خونی

  4. معمار بیکار گفته :

    پریا خاله ی من عروسی نگرفت به جاش چندتا سفر خارجی رفت،اما تو سفر مالزیش رفت آرایشگاه و لباس عروس پوشید و عکس انداخت یادم باشه حتما عکسش رو بهت نشون بدم اونقدر ساده اما شکیل درستش کردن که نگوووو
    پریا در سفرهای بعدی بیشتر مواظب مامان من باش…
    ————————–
    دقیقا خالت اون فکری که من و آقا کچله داریم رو اجرا کرده
    تو سنگاپور یه عروس و داماد دیدم که باهاشون رفتم عکس گرفتم. دقیقا بخاطر همین که ساده درستش کرده بودن
    بخدا من مواظبش هستم، خودش هل بوده اون زمان 😀

  5. مهرداد گفته :

    آخي چه پست كوتاهي 😀
    خسته نباشي
    تو با اين پا دردت چجوري اينقدر تايپ كردي؟ (كيف كردي استدلال رو؟ 😉 )
    بالاخره ناهار چي خوردين با پرهام؟
    آقا من يه عكس از پانيا ميخوام 🙁
    خب بذار ديگه خسيس
    ————————–
    می خواستم نصفش کنم اما دیدم تا سال دیگه طول میکشه.
    این استدلالت تمام فرضیه های گالیله رو زیر سوال برد 😉
    وااااا ! نوشتم که چی خوردم!
    سعی میکنم یه عکس ازش بذارم

  6. الهام - روح پرتابل گفته :

    گفتم شاید چون اسمش پرهامه و تو پریا شاید خواهر برادر باشین، استدلال رو حال می کنی؟
    یعنی خوب می نویسی
    ————————–
    استدلالت منو کشته 😉
    من پریام، خواهرم پدیده، شوهرش پرهام، بچشون پانیا 😀
    مامانم می خواد یکیمون رو صدا کنه اسم همه رو دوره میکنه، آخرم خودمون حدس میزنیم منظورش کیه 😉
    ممنون *-:

  7. احسان عیوضی گفته :

    این پست رو رونوشت کنید به سفارت مالزی … چه خوشبحالشون شده از این نوشته !!! شما توریست نیستی احتمالا قرارداد جذب توریستی چیزی بستی …

    منتظریم دوباره …
    ————————–
    خوبه مثل سفر عیدمون افشا کنم!!! 😉

  8. Memorialist گفته :

    نه خب ! اگه 8 صبح بک چنین اصوات قبیحه ای می شنیدم ترور می کردم ماموره رو !
    ————————–
    حالا 8 صبح به کنار، شیکم گرسنه رو بگو 😉

  9. دنيا گفته :

    سلام.ميگن كاشي كاري در ورودي برجهاي دوقلو رو ي اصفهاني انجام داده.
    ————————–
    سلام
    وقت نشد بریم تو برج های دوقلو که یه مرکز خرید هم داره.
    این مورد رو چیزی در موردش نمیدونم متاسفانه، و نمی تونم حرفی بزنم
    اما اگر اینطور باشه که شما میگین، واقعا افتخار داره

  10. papary » Blog Archive » سفر به شرق آسیا – 4 گفته :

    […] ای هست که ظروف و اشیاء تزیینی با قلع درست میکنن. قبلا توضیح دادم که انگلیسی ها وقتی خوب بخور بخورشون رو […]

  11. مسيحا گفته :

    خوب ميرم به قسمت بعدي ببينم ديگه چه جلافتي ميريزي
    ————————–
    منو جلافت!!! اصلا به من میاد!
    😀

  12. Memorialist گفته :

    :))))

  13. papary » Blog Archive » سفر به شرق آسیا – 3 گفته :

    […] سفر به شرق آسیا – ۲ (+) […]