کابین 6
امروز، فیزیوتراپی که تموم شد لباسم رو پوشیدم و داشتم وسایلمو – پَد مخصوص، پماد پیروکسیکام، ملافه مخصوص و کتابم- جمع میکردم که بیام خونه. یهو حس کردم تنم و لباسام چه بوی بدی میدن! تعجب کردم که چرا حالا این بوی بد رو حس کردم؟ و از صبح هیچی حالیم نشده! چون حس بویاییم خیلی قویه و کافیه یکی قصد یه کاری!!! رو داشته باشه تا من بوش رو حس کنم! 😉
دیشب دوش گرفته بودم. با اینکه صبح مانتوم رو بو کرده بودم و وقتی دیدم همه چیز خوبه و بعد پوشیدمش، اما بازم به شک افتادم و بو کردم ببینم نکنه بو از زیر آستینمه و الان متوجه شدم، که از اونجا هم نبود!! چون از پنج شنبه که از فیزیوتراپی اومده بودم، با اینکه مانتوم رو چهارشنبه شسته بودم، اما تنبلی کردم و پنج شنبه نشستم. دیروز هم که فیزیوتراپی نیومده بودم. (تابستونا مانتوم رو هر باری که تنم کنم و زمستونا هر یکبار در میون میشورم. درسته بدنم بو نمیگیره اما خودم بدم میاد که لباس نشسته تنم کنم.) دور یقم رو هم بو کردم، اما جز بوی عطری که زده بودم بوی دیگه ای نمیداد. (تقریبا با عطر دوش میگیرم هر باری که عطر میزنم.)
تو دلم همینطور به خودم لعنت میفرستادم که چرا تنبلی کردم و مانتوم رو از پنج شنبه نشستم و چرا اصلا صبح یکی دیگه تنم نکردم و همینطوری تو دلم به خودم تُف و لعنتی بود که میفرستادم و از خودم شاکی بودم. هی به خودم میگفتم حالا تو به جهنم، تا خونه که می خوایی بری و بقیه باید تحملت کنن چه گناهی کردن آخه! اصلا بقیه رو بی خیال، این خانمه که فیزیوتراپی کرد رو بگو!… خودم داشتم از بو خفه میشدم جدی جدی!
وسایلمو تو کیفم گذاشتم و شالمو سرم کردم و برگشتم داشتم پرده کابین رو میزدم کنار بیام بیرون که … یهو حس کردم بو از کابین بقلی شاید باشه! از پشت پرده بو کشیدم و … گلاب به روتون، بله، بو از کابین 6 بود نه از من و مانتوی بیچارم. یه خانمه تو کابین بود…
یه آن دلم برای کسایی که فیزیوتراپی میکنن و همش با مریضا تو کابین ها سر و کار دارن سوخت. 🙁
حتی برای اینکه یه موقع فکر الکی در مورد خانمه نکرده باشم، وقتی خونه اومدم بازم خودم و مانتوم رو تجسس کردم. اما بازم از من نبود!
پ.ن 1: من خواهش میکنم، تمنا میکنم، اگر هر روز لباساتون رو نمی شورین، اقلا هر روز برین حموم. بخدا قسم به هر روز حموم رفتن نمیگن اصراف در مصرف آب!
پ.ن 2: امروز خیلی بهتر دارم راه میرم و تقریبا دیگه پام رو دنبالم نمیکشم. اما یه ذره کُند هستم و نمی تونم تند تند راه برم. هنوزم نمی تونم و نباید پام رو خم کنم… همینم شکر خدا!
آگوست 22nd, 2010 at 3:23 ب.ظ
مراقب خودت باش پریا
تا قبل زمستون و هوای سرد استخون سوز و لیز لیز بازی های احتمالی درستش کن
نذار تا اوایل سال آینده باهات بیاد
————————–
ممنون دوستم
15 جلسه فیزیوتراپیم که انجام بشه، کم کم پام رو هم میتونم خم کنم. هنوز ورم و التهاب داره آخه. ورم که از بین بره میتونم.
البته خیره سر خودم گهگاهی خمش میکنم، اما نباید الان فشار بیارم.
:-*
آگوست 22nd, 2010 at 4:32 ب.ظ
چقدر كلمه مانتو توي اين پست زياد بود.همون مانتو آبيه بود؟ 😀
الان امير مياد و سراغ مانتو آبيه رو ميگيره 😉
خداروشكر كه بهتري
راستي پست جديدو من ننوشته بودم.بيتا نوشته بود 😐
————————–
:)))))))))
تو سرایت کرده ها 😉
از این به بعد بجای مانتو آبیه (بیپ) میذارم 😉
ممنون
به هر حال از وب تو بود، من از چشم تومیبینم 😉
آگوست 22nd, 2010 at 5:09 ب.ظ
در کنا شستن لباس ها وحمام رفتن (حتی دوش گرفتن10دقیقه ای)استفاده از ضد عرق ها هم توصیه میشه رکسونا مارک خوبیه.
————————–
تبلیعم می خوان بکنن اینطور تابلو نمیگنا!!! 😉
ببین حتی رکسونا هم رو بدن کثیف بو گند میگیره. مهم تمیز بودن لباس و بدنه
آگوست 22nd, 2010 at 5:15 ب.ظ
خواهر دقت کن گفتم در کنار اونا. یعنی باید لباسا و تنت اول تمیز باشه بعد مام بزنی
————————–
تو به هر حال تبلیغات کردی از طریق وبلاگ من 😀
هر چی گرفتی نصف نصف
آدم زبون نفهم دیدی؟… من پریاشونم 😉
آگوست 22nd, 2010 at 5:20 ب.ظ
سلام
من تازه اینجارو دیدم. یاد وقتی افتادم که یکی دوبار با مامانم رفته بودم فیزیوتراپی. دقیقا همین اتفاق برام افتاد.خیلی حس بدی بود:((
————————–
سلام
خوش آمدی
وای وای وای…
یادم میاد حالم بد میشه….چقد به خودم سرکوفت زدم 😉
آگوست 22nd, 2010 at 10:35 ب.ظ
سلام من خووووووووبم مرسی که به یادمون هستین ممنونم امیدوارم که شما هم هر چه زودتر بهبودی کامل پیدا کنید
من ارامم خوووووووب خوب
————————–
سلام
شکر خدا… خواهش میکنم
ممنونم 🙂
آگوست 22nd, 2010 at 11:20 ب.ظ
خدا رو شکر پریا
ایشالا کاملا خوب بشه
این دردا اگه بمونن و مزمن بشن دیگه تا همیشه با آدمن
هر چند وقت یکبار دردسر میشه
————————–
:-*
مررسی
آره واقعا… 3 ساله دارم میکشم از همین پا
اما اینبار از رو میبرمش و خوب میشم
آگوست 23rd, 2010 at 4:02 ب.ظ
پپر جونم توروخدا مواظب خودت باش. یکم طاقت بیار دختر خوب بذار درست بشه و ی عمر راحت بشی. آخه اینجوری هم خودت اذیت میشی هم ما همش غصه میخوریم. من کاری ندارم اینجا اومدی فکر نکن کولت میکنم میبرمت باید خودت با پاهای خودت بری زیارت…
شوخی کردم خودم نوکرتم هستم!
————————–
واااای سحر تورو خدا اینو نگو….تو عزیزی و دوست داشتنی.
چشم.
آگوست 23rd, 2010 at 9:28 ب.ظ
یه جا نوشتی:
“ره واقعا… ۳ ساله دارم میکشم از همین پا
اما اینبار از رو میبرمش ”
به اینجا که رسیدم فکر کردم میبریش عوضش میکنی
جاش پاش شترمرغ میخری
:دی
الان دیگه میدونم کتکرو خوردم
خودم میدونم
————————–
من و کتک زدن آخه؟؟؟
پای شتر مرغ؟؟ یه پای مورچه دیدم مااااه!
مال یه خانم دکتره بوده …. 😉
آگوست 31st, 2010 at 11:10 ق.ظ
وای من متنفرم از بو ! از بوی عرق مخصوصا ! دیدی بعضی ها بو ترشک می دن ؟ :دی ! من قشنگ حالم بد می شه :S 🙁 من نمی دونم چطور خودشون نمی فهمن که بو می دن !
خدا رو شکر که راه رفتنت بهتر شده :*
————————–
آخ آخ آخ گفتی!
ممنون *-: