نامرئی

… از کنار من رد میشی و هر چی صدات میکنم اصلا بر نمیگردی ببینی چی میگم. میری تو آشپزخونه، منم دنبالت میام و دوباره صدات میکنم و بازم اصلا برنمیگردی.

برای خودت یه قهوه درست میکنی و میشینی پشت همون میزی که چهار تا صندلی لهستانی چوبی دورش هست و یه رو میزی قرمز روش انداختیم. اون رو میزی رو تو یکی از ماموریت هایی که رفته بودی سوغاتی آوردی. پنجره بازه و یه باد ملایم میاد داخل، و با هر نسیمی که میزنه پرده ی تور سفیدی که آویزون کردیم می رقصه باهاش. کتابت رو باز میکنی و شروع میکنی به خوندن. همون کتابیه که چند وقت پیش بهت کادو دادم. تا حالا فکر میکنم چند ده بار خوندیش. اصلا این روزا خیلی دستت میبینم این کتاب رو. دست راستت رو میذاری زیر چونت و دست چپت هم بالای کتاب با ورقه هاش بازی بازی میکنه. این حالتت رو میشناسم. وقتی اینطوری میشینی به کتاب خوندن یعنی فقط کتاب جلوت بازه و حواست جای دیگست و داری فکر میکنی. حسابی تو افکار خودت غرق شدی و متوجه نمیشی منم پشت سرت ایستادم. دستم رو میذارم رو شونت و میگم یه قهوه هم برای من درست کن خب با هم بخوریم و تلاش میکنم سر صحبت رو باهات باز کنم تا بگی تو دلت چیه! اما بازم هیچی نمیگی و هیچ حرکتی نمیکنی.

قهوه ات که تموم میشه از جات بلند میشی و میری سمت حموم. درو باز میکنی و میری داخل و جلوی آینه خودت رو نگاه میکنی. ریش هات حسابی بلند شدن. تا حالا اینطور ندیده بودمت. میری سمت قفسه های چوبی ِ پشت در و سبد ِ وسایل ریش تراشیت رو بلند میکنی… یه قدم به عقب برمیداری و مکث میکنی و دوباره سبد رو میذاری سر جاش و برمیگردی سمت آینه. ازت میپرسم پس چرا پشیمون شدی؟ تو که تا حالا اینطور نامرتب نبودی! و بازم هیچی نمیگی! خیلی دلم میگیره…

شیر آب رو باز میکنی و سرت رو میگیری زیرش. سرت رو که بالا میاری چشمات قرمز از اشک هستن. دلم میریزه که چرا داری گریه میکنی؟! می خوام ازت سوال کنم اما اشکای خودم زودتر میریزه پایین و منصرف میشم، چون میدونم هر چی ازت سوال کنم بازم جوابی بهم نمیدی و …

از حموم بیرون میایی و هنوز داری اشک میریزی و چشمات قرمزن. منم به هق هق می افتم و با صدای بلند ازت میپرسم چرا گریه میکنی؟ د ِ آخه لعنتی یه چیزی بگو. چرا هر چی ازت میپرسم… یهو برمیگردی به سمتم و نگاهم میکنی و حرفم رو نصفه ول میکنم تا ببینم تو چی میگی… میایی به سمتم، اما بی تفاوت از کنارم رد میشی و میری سمت تلویزیون و میشینی رو مبل جلوی تلویزیون و روشنش میکنی. میام کنارت میشینم اما هیچی نمیگم دیگه چون جوابم رو نمیدی. دلم خیلی با این کارت شکست… حالا دوتایی باهم داریم هق هق میکنیم اما هیچکدوم حرفی ازمون در نمیاد.

فیلم مسافرتی رو که رفته بودیم میذاری. من و تو داخل ماشینیم و دوربین دست ِ من ِ و دارم ازت فیلم میگیریم… یه جای دیگه تو همون قهوه خونه بین راهی تو سیاه بیشه  وایسادیم  و داریم نیمرو و املت می خوریم… یه جای دیگه دوربین دستت هست و آروم میایی زیپ چادرو باز میکنی و میایی تو چادر و من رو نشون میده که خوابیدم. آروم صدا میکنی “خانمی! بیدار شو… گلم بیدار شو” و من چشمام رو باز میکنم و … هق هقت بیشتر میشه اینبار.

فیلم رو میبری عقبتر و دوباره همونجایی رو نشون میده که آروم میایی زیپ چادرو باز میکنی و میایی تو چادر و من رو نشون میده که خوابیدم. آروم صدا میکنی “خانمی! بیدار شو… گلم بیدار شو” و من چشمام رو باز میکنم و … میون هق هق هات صدات رو میشنوم که میگی “گلم بیدار شو… چرا منو تنها گذاشتی و رفتی؟… کجایی الان؟… میدونی چی به روز من آوردی از وقتی رفتی؟” و برمیگردی به سمت من و دراز میکشی رو مبل. اما من نمی تونم سرت رو بگیرم رو پاهام و موهاتو نوازش کنم مثل همیشه!

صدای هق هقت بلندتر از قبل شده…

این پست در جمعه, 20 آگوست 2010 ساعت 6:00 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

11 پاسخ به “نامرئی”

  1. پریا گفته :

    🙁
    چی بود این خو 🙁
    ————————–
    :(((((
    از دل گرفتم نوشتم

  2. سحر گفته :

    پپری دلم گرفت از پستت خیلی… اما قشنگ بود
    ————————–
    ببخشید اگه ناراحتت کرد
    دل خودمم گرفته شدیدا
    ممنون

  3. مرحومه مغفوره گفته :

    پس تو هم اومدی پیش خودم
    مرحومه پریا پپرونی!!!!!
    ————————–
    پپرونی؟؟؟

  4. سحر گفته :

    پپری! جون من کوتاه بیا! نری از ی جا دیگه کامنت بذاری بدبختمون کنی ها. من اعصاب ندارم. شوخی کردم بابا هر جور راحتی…!!!! عزیزم
    ————————–

    :))))))))
    گفتم که برات مینویسم و اعلام آمادگی میکنم 😉

  5. سحر گفته :

    منم دلم گرفته بدجور………………. امروز دیگه اوجش بود
    ————————–
    امیدوارم تا صبح خوب بشی دوستم

  6. ---- گفته :

    اينو از كليپ ريميكس آهنگ “خالي” ابي كش رفتين ديگه؟! يه سالي هست كه اومده!
    ————————–
    من تا حالا این کلیپ رو ندیدم.
    هر چی نوشتم از ذهنم بوده و دلم

  7. امیر ارام گفته :

    امیدوارم برا فرار کردن از شیرینی دادن نباشه این پست شاد و ارام باشین به هر حال
    ————————–
    :)))))))
    شیرینی شما سرجاشه، باور کنید
    ممنون

  8. ریحانه گفته :

    ای بابا .. به دل نازک ما رحم کن !! :-s
    ————————–
    چشم

  9. پانی گفته :

    بسیار قشنگ بود اما دلگیر.با اجازه لینکت کردم
    ————————–
    ممنون
    خوشحال شدم اتفاقا…مرسی 🙂

  10. احسان عیوضی گفته :

    آدم یاد فیلم others می افته …
    ————————–
    اِ ….آره. درست میگی

  11. Memorialist گفته :

    چقدر غمگین بود 🙁
    دلم گرفت 🙁
    یاد آهنگ ابی افتادم . ” من خالی از عاطفه و خشم ، خالی از خویشی و غربت ، گیج و مبهوت بین بودن و نبودن … ”
    :((
    ————————–
    یه نفر دیگه هم نوشته بود برام این آهنگ ابی رو.
    ندیده بودمش