مصائبی کشیده ام کُمپرس!

من خیلی آدم بدخوابی هستم و تو خواب خیلی وول می خورم و حرکت میکنم و می چرخم. اینطور بگم که اگر وسعت جایی که خوابیدم زیاد باشه، شب سرم رو یه طرف میذارم و می خوابم، صبح مثلا از تو آشپزخونه سر در میارم! رو تخت هم که می خوابم مشکل دارم. یکی دو بار نصفه شب از تخت افتادم پایین. از اون به بعد دیگه کلا رو زمین خوابیدم.

تو اتاق خودم اگه می خواستم رو زمین بخوابم به همون دلیل زیاد جنب و جوش داشتن تو خواب!، احتمالا صبح یا از زیر تخت یا از زیر میز من رو باید پیدا می کردن! به همین خاطر همیشه شب ها میرفتم تو اتاق مامانم می خوابیدم و در اصل تخت اتاق خودم مخصوص مهمون بود. البته ناگفته نمونه که تا همین چند سال پیش میترسیدم تنها تو اتاق خودم بخوابم تا اینکه این جریان برام پیش اومد و دیگه  همه چیز کلا عادی شد. اما بخاطر همون زیر میز یا تخت رفتن ترجیح میدادم که شبا تو اتاق مامانم بخوابم.

از شنبه که دکتر ممنوع کرد رو زمین بخوابم، اجبارا کوچ کردم به اتاق خودم و تخت خودم. هر شب بساطی دارم برای خوابیدن! شب اول که به روی خودم نیاوردم که دکتر اصلا همچین حرفی زده و خیلی عادی و سوت زنان!! داشتم میرفتم تو اون اتاق بخوابم، که مااادر جان یه تذکر شدید مبنی بر اینکه “سلامتیت مهمتره دختر جون” بهم داد و از اتاقش منو اخراج کرد کلا! 🙁

تو اتاق مامانم که بودم، تند تند مراسم آخر شب رو که شامل نخ دندون، مسواک، جیش، بوس، لالا هست رو بجا میاوردم و جام رو پهن میکردم و میپریدم تو جام که من آخرین نفر نباشم که مجبور شم چراغ رو خاموش کنم. حالا این چند شب مراسم رو بجا میارم، میرم تو تخت و پتوم رو میکشم روم و تازه یادم می افته چراغ روشنه و باید خاموشش کنم! دو راه دارم، یا اینکه با یه چیزی بزنم لامپ رو بشکونم و دیگه از تخت نیام بیرون، یا اینکه ایــــــــــــــن دو قدم رو پاشم بیام پایین و چراغ رو خاموش کنم و دوباره دو قدم بردارم و برم تو تخت و … زور داره دیگه! 😉

دریچه کولر اون اتاق جایی بود که وقتی من رو زمین می خوابیدم باد به منم می خورد و تا صبح خنک بودم. اما دریچه کولر این اتاق اصلا سمت تخت نیست و مستقیم می خوره به میزم. این یعنی اینکه 6-7 ساعتی رو که خوابیدم باید از باد کولر محروم باشم. این چند روز که صبحا بیدار میشم موهای سرم کلا خیسن. کلافه میشم تو خواب از گرما!

اصولا خواب سنگینی دارم و وقتی خوابیدم تانکم اگه از روم رد بشه حالیم نمیشه!! 😉 با تنها چیزی که آنی بیدار میشم زنگ گوشیمه که خب خیلی احتمالش کمه که سر صبح اونموقعی که من باید بیدار شم یه آدم خیرخواه بهم زنگ بزنه. حالا الان که دانشگاه ندارم، اما مشکل از یه ماه دیگه که کلاسا شروع بشه تازه خودش رو نشون میده. تو اتاق مامانم که بودم، خیالم راحت بود که اگر مثلا 6 صبح ساعت زنگ بزنه و بیدار نشم، بعد از چند دقیقه صدای مامانم در میاد که “جا میمونیا! پاشو” و مجبور میشدم که دیگه پاشم. سر صبحم که آدم دلش می خواد هی به ادامه خوابی که داشته میدیده برسه!!… یه ساعت سخنگو یکی دو هفته پیش یه دوستی بهم کادو داده، اما فکر نمیکنم بازم چاره کار باشه. یکی دو بار که با ملایمت بگه “ساعت 6:01 دقیقه” و ببینه من بیدار نمیشم، خودش خسته میشه و شونه هاش رو میندازه بالا و ول میکنه! احتمالا باید یه ساعتی پیدا کنم که با فورغون و گرز و تبر بیافته به جون ِ آدم سر صبحی تا من بیدار بشم! 😉

تو اون اتاق که می خوابیدم، شبا که چشمام رو باز میکردم محیط اطراف برام آشنا بود و یه نگاهی میکردم و می خوابیدم دوباره. اما تو این اتاق اگه چشمام رو باز کنم، یه نیم دقیقه ای تو شوک اینم که من کجام؟ و اینجا کجاست؟ و من کیم؟… بعد که جواب اینارو پیدا کردم دیگه خوابم نمیبره و باید مراسم شمارش گوسفند رو اجرا کنم تا خوابم ببره! یا شایدم مثل مستر بین یه تابلوی پر از گوسفند بذارم جلوم و …

همه اینایی که گفتم یه طرف، بدتر از همه اینه که شبا با ترس و لرز می خوابم و با هر تکونی که می خورم احتمال اینو میدم که الان پرت بشم کف ِ اتاق. اینش دیگه از همه بدتره که خوابیدن آدم با اعمال شاقه باشه!

خلاصه که یه جای خوابیدن عوض کردن کلــی مصائب و مشکلات برای من بوجود آورده! 😀

این پست در سه‌شنبه, 17 آگوست 2010 ساعت 2:40 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

17 پاسخ به “مصائبی کشیده ام کُمپرس!”

  1. معمار بیکار گفته :

    حالا فهمیدم چرا دیشب اون موقع خواب نبودی!
    خواستی صبح ها خودم زنگ میزنم بیدارت میکنم بذار دانشگاه ها شروع بشه بعد غصه اش رو بخور پپری جان
    ————————–
    دیشب تو نت بودم اونموقع. بعدش مطائبم شروع شد 😀
    بذار ایشالا از ترم بهمن با هم بیدار میشیم

  2. سحر گفته :

    والله جونم برات بگه من معمولا از تخت نمی افتم پایین اما ی بار که تو خواب داشتم می دویدم دیگه خودت بقیه اش رو حدس زدی دیگه احتمالا؟
    بله جالب اینجاست که وقتی افتاده بودم خودم غش غش می خندیدم حالا ساعت چند بود؟ 3:30 دقیقه صبح. بعد از کلی خندیدن مثل بچه های خوب پاشدم دوباره رفتم بالای تخت اونم به سختی آخه ی دست و پام روی تخت بود و اون یکی ها روی زمین . دیدنی بود واقعا!
    فکر کن!!!!!!!!!!
    ————————–

    :)))))))))))))))))))

  3. سحر گفته :

    راستی آپم عزیزم

  4. مرضیه گفته :

    با این اوصاف،شما بری خوابگاه ومجبور باشی طبقه ی دوم یه تخت دو طبقه بخوابی،چی کار می کنی؟!:))
    عادت می کنی!غصه نخور!
    ————————–
    احتمالا باید یه گارد ببندم به تخت 😀

  5. سحر گفته :

    آره بازم باهم پای سیستمیم پپر جونم پس چرا هیچ وقت نشده باهم بچتیم؟ برام عجیبه!!!
    ————————–
    چون هی میام و میرم…یه سره نمیشینم پشت میز

  6. مهرداد گفته :

    ببين پريا كاراتو
    يه پست نوشتي اين هوااااااااااااااااااا
    تازه يه لينك هم دادي از آرشيوت به چه بلندي …
    قصد جون مارو كردي؟ 😀
    ————————–
    یه چیز تو همین مایه ها 😉
    می خواستم آخر شبی حسابی سر گرم بشین، بده؟ 😀

  7. مهرداد گفته :

    راستي منم ديگه مثل تو از افتخاري بدم مياد
    ايششششششششششششش
    ————————–
    من ازش بدم می اومد، متنفر شدم حالا

  8. احسان عیوضی گفته :

    خب نخواب مگه مجبوری !!!
    ————————–
    تشکر میکنم از این پیشنهاد بسیار مفیدی که دادی!!!!!!
    خب میتونم ایستاده بخوابم، عین خشی جون!
    چطوره؟ 😉

  9. Khaste az mozakhraf گفته :

    bemanche to badkhabi. chera fekr mikoni harchizio bayad benevisi on vaght ye mosht adame allaf ham bian bekhoonan bad hei too kamenta ghorboon sadaghe ham berin!!!1
    ————————–
    مشکل من به کسی مربوط نیست و از کسی هم انتظار ندارم که همدردی کنه باهام. اگر همدردی کرد لطف خودش هست. این از این.
    بعدشم اینجا تو وبلاگم هر چی که دوست دارم مینویسم و انتخاب اینکه چی بنویسم و ننویسم به خودم مربوطه و بس.
    اگر کسی نخواست بخونه هیچ اجباری نیست و خوشحال میشم که ضربدر بالای صفحه رو کلیک کنه و دیگه به من سر نزنه.
    اگرم دوست داشت که سر بزنه و نظر بنویسه لطف خودشه چون وقتش رو داره با من هم تقسیم میکنه.
    شما هم اگر حس میکنید که از نوشته ی من خوشتون نمیاد و بنظرتون یه کار بیهوده هست و نظر دادن به نوشته هام بیهوده تر، خوشحال میشم ضربدر رو کلیک کنید و دیگه هم نیایین. که اگر برگردین نشون دهنده علاف بودن خودتونه از نظر من. چون انقدر وقت اضافه و علافی دارید که دوباره برگشتین

  10. Khaste az mozakhraf گفته :

    age bar gashtam chon mikhastam javabeto bedam. khastam rahnamaeit konam enghad to in mozakhrafatet dasto pa nazani. dari sa’y mikoni be khodet howiat bedi va base khodet ejtema besazi chon to ejtema monzavi hasti. mikhay khodeto mohem koni. ehsas mikoni sottoone ye majale mohem dastete k mitooone harfat kheili mohem bashe. DELAM BARAT MISOOZE.
    ————————–
    به هر حال که دلیل برگشتتون هر چی هست، از نظر من نشون دهنده وقت زیاد!!! داشتنتون هست نه چیز دیگه ای. میگیرین که منظورم چیه؟
    اگر هم طبق گفته شما منزوی باشم و هدفم ساختن اجتماع هست برای خودم فقط (که انقدر خودم از خودم مطمئن هستم که میدونم اینطور نیست) اقلا انقدر جرات و وجودش رو دارم که با اسم اصلی خودم مینویسم و این آدم منزوی رو به بقیه هم نشون دادم رو در رو. نه مثل شما که جرات نوشتن اسم خودش رو هم نداشته باشه.
    اگر بازم وقت اضافه!!! داشتین و اینطرفا پیداتون شد، فقط کامنت هاتون رو تایید میکنم و هیچ جوابی بهشون نمیدم.

  11. سحر گفته :

    در جواب کامنتت:
    آره پپر جونم فکرشو بکن اگه خواب دیگه ای دیده بودم.
    واییییییییییی تصورشم وحشتناکه مگه نه؟ تازه خدا رحم کنه که کسی تو اون حال منو نبینه با اون اصوات و اداها
    ————————–

    😀
    خیالت راحت طوری نمیشه اگر کسی میدیدتت… فقط یه چند روزی سوتی بود ماجرا بعدش عادی میشد 😉

  12. Khaste az mozakhraf گفته :

    Mikhastam sabet konam k javabat alakie. man y chiz migam to ye chize dige!!! age ghabool nadari boro webloge sahar bebin onja che kamenti gozashti? alan in che javabie ke be sahar dadi. mibini aslan nemidooni on chi mige badan javabesho midi!!! khastam ino begam badan poroo nashi fekoni kheili tizi. Dar zemn man mehrdadam az quebec. faghat omid varam jorat dashte bashi in nazaram darj koni. va nazare ghablie saharam hazf nakoni. hahahahaah. DELAM BARAT MISOOZE.
    ————————–
    چطوری از کبک هستین که آی پیتون مال آلمان هست؟؟؟

  13. Khaste az mozakhraf گفته :

    hamino mikhastam bedoonam!!!! midoonestam ke check mikoni ….. nemikhastam ye dafe roo konam!!! Ye dastie khoobi boood. alan almanam!!!! Jetzt bin Ich in Deutschland! Danke, du bist fleißig!!!! Aber ….. gharar nabud moche mano begiri. faghat mikhastam sabet konam. aslan ghasd nadashtam bade avalin kament bargardam, chon gir dadi khasti zaye koni bar gashtam. dige ham nemiam. mage divooneam biam. DIDI DO BAR ROO DAST KHORDI. DIDI HAMIN TORI YE CHIZI SAMBAL MIKONI MINEVISI> JAE TO BUDAM TAKHTE MIKÄRDAM MIRAFTAM. See you in heaven!!!!!
    ————————–
    نگو نمی خوام برگردم، بگو چون رو دست بهت زدم ترسیدی و نمی خوایی بیایی چون میترسی دوباره دستت بدتر رو بشه

  14. Khaste az mozakhraf گفته :

    manie roo dastam fahmidim, yani vaghean fekr mikoni to be man roo dast zadi motmaeni javabe kamentaro khodet midi. az chi be tarsam? az to? Aslan bebin, bashe to rast migi. bikhial baba. man faghat mikhastam ye bashario az manjelabe hemaghatesh dar biaram hamin ….. hahahahaa …… hala to nemikhay moshkele khodete. bejoone marhoome maghfoore ke roohesh shad bashe….. dige nemiam :))))) khoda shafat bede. mese inke to kollan didet nesbate be zendegi bar axe. asan hame chio bar ax mibini. vay khoda, to in mahe ramadan be in adam komak kon. taze ye hedie barat dashtam k dige tarjih midam alan nadam behet… chon baese sektat mishod!!!! dige kal kal nakon. bashe harchi to migi amoo jan.
    ————————–
    حق نداری اسم دوستای منو بیاری. فهمیدی؟
    نه به شوخی نه به جدی، همچین حقی رو نداری
    انقدر مرد نیستی که سر حرف خودت وایسی و هی میری و میایی و مینویسی. بعد چطور میشه به رهنمودهای تو اعتماد کرد؟

  15. Khaste az mozakhraf گفته :

    boro bekhab, dige nemiam, alanam omdam bebinam k belakhare motevaje eshtebat shodi yana. bejoone marhoome torshide dige nemiam ta toam beghole khodet be rahnemood ham goosh koni. dige kament nemizaram. age khasti javabe harfato bedam (ke be nazar bihoodast chon nemifahmi) akhare gavab 3 ta xxx bezar. azadie bayane dige. BYEEEEE

  16. بابا گفته :

    سلام دخترم
    من هم از تخت میترسم
    توی سربازی از طبقه دوم تختم افتادم پایین
    کم کم عادت میکنی
    مواظب خودت باش
    ————————–
    سلام بابا جون
    جدی میگین افتادین؟؟؟؟؟
    این یک هفته نمیدونین چی کشیدم شبا :(((
    با ترس خوابیدم همش
    ممنونم

  17. Memorialist گفته :

    منم خیلی تو خواب تکون می خورم ! یک بار یادمه کنار مامانم خوابیدم صبح پا شدم دیدم مامانم رفته رو زمین خوابیده انقدر من تکون خوردم و تو خواب بهش لگد زدم ! یکبارم تو خواب محکم خوابوندم تو گوشش :دی ! بیچاره دو متر پرید ! دیگه بعد از چندبار نمی ذاره من کنارش بخوابم :))
    چقدر سر چراغ خاموش کردنت خندیدم ! :)) چراغ رو بزنم بشکونم ! منم خیلی زورم میاد وقتی خوابم گرفته پاشم برم چراغ رو خاموش کنم !
    اما خب سلامتیت مهمتره . این سختی ها به سلامتیت می ارزه :):*
    ————————–
    خیـــــــــلی باحالی کلا… با اون تو گوش زدنه کلی خندیدم 😀