تردید
هنوزم بعد از 4-5 سال وقتی به دیوار اتاقم -که الان بشقاب مینا کاری و بشقاب قلم زنی آویزون کردم- جایی که اون دسته گل رو آویزون کرده بودم، نگاه میکنم یاد اون شب می افتم. تا همین 2 سال پیش دسته گله رو داشتم هنوز. نه اینکه دوستش داشته باشم، فقط برای این نگهش داشته بودم که هر موقع به اون سمت اتاقم نگاه میکنم یادش بی افتم و تو دلم ازش تشکر کنم برای کاری که کرد و چیزی که یادم داد! هرچند که تاثیر خیلی بدی رو من گذاشت و خیلی چیزا رو هم تو من بدتر کرد.
2 سال پیش یهو با خودم فک کردم منکه تو ذهنم دارم همه چیز رو، پس چرا دیگه دیوار اتاقم رو اشغال کنم؟ و شبش دسته گله رو بردم انداختم تو سطل زباله سر کوچه. تا وقتی گله تو اتاقم بود هر کی می اومد تو اتاق ازم سوال میکرد “این دسته گل رو کی بهت داده که اینطور سالم نگهش داشتی؟” و در جواب فقط میگفتم یه دوست که خیلی چیزا یادم داد!! اما دیگه نمیگفتم چه چیزایی رو هم تو من بدتر کرد. گفتنش چیزی رو درمون نمیکرد، چون اونا نمی تونستن و نمی تونن درک کنن من چی میگم، مگر اینکه یکی عین باشه، که نبود.
حالا که دارم به اون روز فکر میکنم، میبینم اگه اون تصمیم رو نگرفته بودم، شاید الان خیلی چیزایی رو که بدست آوردم، نمی تونستم داشته باشم. خیلی از چیزایی رو که دارم، از دست میدادم و شاید یه زمانی متوجه میشدم که دیگه دیر بود. اون شب کذایی وقتی سرم رو گذاشتم رو بالشت و داشتم می خوابیدم، تو دلم یه آخیـــــــــــــش گفتم و یه نفس عمیق کشیدم و بعدشم خوابیدم. اما حال بدی داشتم، خیلی بد. تصمیم گیری¸ خیلی سختی بود اون لحظه، و هم حس دو گانه ی بدی داشتم. میدونستم خیلی حرفا بعدا گفته میشه که چون بدون شنیدن حرفای من هست اذیتم میکنه، میدونستم بعدش باید خیلی رو خودم کار کنم تا دوباره بشم مثه قبل، اما به هر حال انجامش دادم و با گفتن یه “نه” ی ساده خودم رو راحت کردم و …
خدایا! هیچ کسی رو سر دوراهی نذار… حس بدیه!
…
هلن، تردید، دانلود
جولای 24th, 2010 at 8:02 ق.ظ
آيا اول؟؟؟؟
———————–
شما همیشه اولید…. نه تنها اول، بلکه 20 🙂
جولای 24th, 2010 at 8:41 ق.ظ
بشقاب مينا كاري فكر كنم خيلي خوشگل تر باشه 😉
كار خوبي كردي كه دورش انداختي
———————–
دقیقا… حالا دیوارم خوشگلتر شده 🙂
جولای 24th, 2010 at 9:01 ق.ظ
سلام.
اغلب اوقات مطالبت رو ميخونم و چيزي كه از نوشته هات متوجه شدم اينه كه خيلي تو گذشته زندگي ميكني. گير كردن تو گذشته ها خصوصا اگه گذشته جالبي هم نباشه آزار دهنده است . معمولا ادمهاي مسن اينطوري ميشن براي تو خيلي خيلي زوده . تو ادم با نشاطي هستي پس روزگار خودت رو با تكرار خاطرات تلخ تو ذهنت هدر نده . خاطرات تلخ رو حجمش رو كم كن و جايي باز كن تا خاطرات خوب بتونن بيان و جا بگيرن .
قصدم نصيحت نيست براساس تجربه شخصي كه داشتم گفتم.
———————–
سلام
زیاد تو گذشته نیستم اما یه چیزایی جلوی چشم آدم هست که نمیشه نادیده بگیریشون.
اما بیشتر از هر چیزی از “حال” لذت میبرم و ثانیه به ثانیه رو طوری میگذرونم که انگار ثانیه های آخرمه.
بازم ممنونم ازت 🙂
جولای 24th, 2010 at 9:15 ق.ظ
الهی آمین
گاهی وقتا یه نه گفتن کاری میکنه که ادم سالهای سال زندگی راحتی خواهد داشت
به هر حال شاد باشین و ارام
———————–
دقیقا همینطوره آقای آرام
ممنــــــــــــــــونم 🙂
شما هم همینطور
جولای 24th, 2010 at 10:41 ق.ظ
همیشه برای بدست آوردن چیزی باید یک سری چیزا رو از دست داد . حتی اگه خیلی سخت باشه .
انشالله هیچ وقت دیگه سر دو راهی قرار نگیری …
———————–
منم همیشه همینو میگم. لازمه برای یک سری چیزای خوبی که بدست بیاد…
ممنونم 🙂
جولای 24th, 2010 at 11:49 ق.ظ
آخ که رها شدن از این چیزائی که توشون هنوز روح گذشته هست، چقدر آدمو سبک میکنه…
———————–
دخیخا… 🙂
جولای 24th, 2010 at 11:50 ق.ظ
امردادت مبارک آّبجی!
اونلی به تو تبریک گفتم ها!
بقیه به خودشون نگیرن!
———————–
فداتون بشم مرحومه جون (با همون لهجه خاص و میمیک خاص)
حالا چرا بقیه نه؟ ما همه اعضای یک پیکریم 😀
جولای 24th, 2010 at 2:19 ب.ظ
آمین
واقعا انتخاب بعضی وقتا خیلی سخته
آدم نمی دونمه چه کار باید بکنه
اما به قول خودت گاهی یک نه
کارها رو ردیف می کنه
گرچه ذهنت تا سال ها درگیره
———————–
دقیقا 🙂
جولای 24th, 2010 at 2:46 ب.ظ
انشاالله هیچوقت سر دو راهی قرار نگیری که خیلی سخته
اما قرار گرفتی و تصمیم گرفتی دیگه بهش فکر نکن چون اذیت میشی
———————–
سلام بابا جون
ممنــــــــون 🙂
چشم
جولای 24th, 2010 at 3:51 ب.ظ
از اونجایی که من آلزایمر شدیدی دارم ممکنه یادم بره 8 خدمت برسم گفتم الان بیام و خیال خودم و یه ملتی رو راحت کنم
http://mojdeh1.persiangig.com/img/Papary-Happy-Birthday.jpg
پپری جان دیگه زیر سیبیلی ردش کن :دی :*
———————–
سلام
ممنونم
الان عکس رو دیدم کلی ذوقمند شدم
شما هم انگار امردادی هستین؟؟؟
جولای 24th, 2010 at 7:18 ب.ظ
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام كه هر وقت در كوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند ” چه كس مرده است؟ ” چه غفلت بزرگی كه می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل كرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یك نسخه عملی به یك افسانه موزه نشین مبدل كرده ام . یكی ذوق میكند كه ترا بر روی برنج نوشته،یكی ذوق میكند كه ترا فرش كرده ،یكی ذوق میكند كه ترابا طلا نوشته ،یكی به خود میبالد كه ترا در كوچك ترین قطع ممكن منتشر كرده و … ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی كنیم ؟
قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان كه ترا می خوانند و ترا می شنوند ،آنچنان به پایت می نشینند كه خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یك نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …
قرآن ! من شرمنده توام اگر به یك فستیوال مبدل شده ای حفظ كردن تو با شماره صفحه ،خواندن تو آز آخر به اول ،یك معرفت است یا یك ركورد گیری؟ ای كاش آنان كه ترا حفظ كرده اند ،حفظ كنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نكنند . خوشا به حال هر كسی كه دلش رحلی است برای تو . آنانكه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می كنند ،گویی كه قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما باقرآن كرده ایم تنها بخشی از اسلام است كه به صلیب جهالت كشیدیم
جولای 24th, 2010 at 7:52 ب.ظ
پیکر میکر رو بیخیال
بچسب به قضیه ماداگاسکار که موعدش نزدیکه!
———————–
الان من شدیدا در مورد ماهم دچار غیرت شده ام نخطه 😀