اکبر جوجه یا اکبر، جوجه؟
میدونی! بنظر من اینکه تو یه روز بهاری و بارونیه دوست داشتنی بیرون باشی تنها دلیل کافی بر لذتمند بودنش نیست. میتونه باشه البته اگر خودت تنها بیرون باشی. اما اگر تو یه جمعی باشی مهمترین دلیلش اینه که با کیا بیرون باشی و تو چه جمعی باشی؟! که خدارو شکر امروز همه دلایل رو داشتم.
صبح از خونه که می خواستم برم حس میکردم امروز از اون روزایی هست که پر از انرژی خوبم. اما الان که اینجا در حالی پشت میزم نشستم که اون پام که شکسته بود رو دراز کردم رو چارپایه ی زیر میزم تا آویزون نباشه و ورم نکنه و همه چی آرومه حمیدطالب زاده رو هم گوش میدم و بیرون این پرستوها صدا میکنن و دارم مینویسم، این حس رو دارم که هنوزم انرژی دارم و اصلا به اون انرژی های صبحم یه عالمه دیگه هم اضافه شده.
پ.ن ۱: اسامی رو ننوشتم چون قرارمون عمومی نبود و فکر کردم شاید دوستام نخوان اسمی ازشون بنویسم. اگر خودشون خواستن میتونن اسمشون رو تو نظر دونی بگن.
پ.ن ۲: من از همینجا از آقای “اکبر جوجه” نهایت تشکر رو دارم که این فرصت رو به ما دادن تا باهاشون خوش باشیم و تفریح کنیم!! اما خیلی سوالای فلسفی! جواب نداده برامون باقی گذاشتن. از جمله اینکه “اکبر جوجه رو باید از …؟
پ.ن ۳: خیلی بده یه رستورانی دستشویی هاش عمومی باشه و “زنانه” “مردانه” نداشته باشه ها!!! همین میشه که آقاهه اومد به ماها هشدار داد “میشه بحث کلاستون رو بذارین برای بعد و بیایین بیرون؟”… بیچاره می خواست زودتر به مراد دل! برسه.
29 پاسخ به “اکبر جوجه یا اکبر، جوجه؟”
آوریل 17th, 2010 at 8:52 ب.ظ
شنبه 28 فروردین1389 ساعت: 20:52
آقا من در کمال شجاعت اعلام میکنم در اون قضیه دستشوئی بنده هم دخیل بودم!!!!!
خدا ما رو ببخشه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
بیچاره آقاهه چقدر بدوبیراه تو دلش میگفت تا ماها بیاییم بیرون و به مراد دل! برسه
آوریل 17th, 2010 at 8:54 ب.ظ
شنبه 28 فروردین1389 ساعت: 20:54
بنده هم به سهم خودم از اکبر آقا (که البته انسان فقیری هم بوده ظاهرا) متچکرم بابت فراهم آوردن اسباب خوشی و شادی ما
و از اون آقایونهای رستورانی و محتویات رستوران و کبوترهای عشق اون گوشه کنارا عاجزانه تقاضای بخشش دارم بابت اینکه ما خیلی شبیه قوم یعجوج و معجوج بودیم!
دیگه اینجوریاس دیگه
دست خودمون که نیست
خدا آفریده!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
وا! مگه میشه آدم به خلقت خدا هم اعتراض کنه؟ (آیکون پشت چشم نازک کردن و ایش)
سوسک میشه خب
آوریل 17th, 2010 at 10:41 ب.ظ
شنبه 28 فروردین1389 ساعت: 22:41
بنده هم شرکت در قضیه ی دستشویی رو اعلام میکنم!
پریا امروز یکی از بهترین روزا بود واسه من از دیدنت خیلی خیلی خوشحال شدم،همینطور از دیدن بقیه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
من واقعا خوشحالم که این دوستان من اصلا من رو تنها نمیذارن و خودشون رو لو میدن
اصولا من هرجایی باشم همینه(آیکون نوشابه باز کنی)
منم همینطور دوست جون
آوریل 17th, 2010 at 11:27 ب.ظ
شنبه 28 فروردین1389 ساعت: 23:27
میخواین منم بگم اون زمانی که شماها داشتین در مورد کلاستون صحبت میکردین ما چی گفتیم
ما چون جمعیتمون یه نفر بیشتر بود لاجرم یکی بیرون کشیک میداد بقیه هم مشغول بودن و کلا حرف خاصی رد و بدل نشد
البته سکوت هم نبودها
صدای پرنده ها از بیرون میومد!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آقاهه بیچاره چقدر وایساد تا ما حرفامون تموم شه و بیاییم بیرون
خدا رحم کرد صدای پرنده ها می اومد، وگرنه ملت یه سمفونی راه می افتاد!
آوریل 18th, 2010 at 1:00 ق.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 1:0
خوش و خرم باشید همیشه…
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ممنون
همچنین
آوریل 18th, 2010 at 7:55 ق.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 7:55
با سلام
هر گونه شركت در اجتماعات و تشكلها را 100% تكذيب مي كنم
فقط همه چي آروم نبودا !!!
جناب اكبر كه بعد از دنبال شدنهاي بسيار دستگير شد
فقط نكته آخر اين بود كه در اينگونه سرويسها بايد گوشگير هم ارائه شود
زيرا در مواردي بسيار الزاميست
البته درهارو با شدت تمام بستن اما غير از دو نفر "به نظر كر ولال" كسي نتونست
طاقت بياره
من هنوز هم در حال خنده و چرخوندن فرمون ماشين هستم
و ولم ميخواد بدونم محل 25 توماني بز زيبا كجا بود؟؟؟؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام
شما تکذیب کن ماها تایید میکنیم. اصلا موردی نداره…اصلا مد شده این کار این روزا! هزارسالم میشستید اونجا نمی اومد!!! فقط بخاطر حضور ما سه نو گل شکفته اومد
کاش مورد ما با گوشگیر حل میشد
یعنی تو خوابم شما فرمون میچرخوندین؟ مگه بحای پایه تخت لاستیکای 135 بستین؟؟ نکنه شده قضیه همون کیف که زیر سرتون رفته بود؟
پیشنهاد میکنم یه میتینگ علمی تحقیقاتی بذاریم برای اینکه پیدا کنیم جواب این سوال رو… مطمئنم استقبال خوبی از این برنامه میشه
آوریل 18th, 2010 at 8:09 ق.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 8:9
خدا رو شکر جمع دوستانه صادقی داریم!
همه میان اعتراف میکنن که اون پائین چه خبر بوده!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اما اعتراف اینا کجا و ما کجا
آوریل 18th, 2010 at 9:29 ق.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 9:29
حالا یه دفعه اگه گذارت افتاد تو بهار بیا این طرفا… اینقدر داغه که تا یه جایی بری مغز سرت بخار پز می شه… ولی می گن تو شهرای دیگه بهار یه طور دیگه س.. گل داره.. سبزه داره.. بارون میاد…پرنده ها می خونن… خلاصه ما که ندیدیم ولی شنیدیم… هی…
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
الهی من بمیرم برای این قشر دانشجوی کشورمون که همه چیز رو در جد یه داستان و خاطره شنیدن (آیکون همدردی شدید)
آوریل 18th, 2010 at 11:15 ق.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 11:15
نخير به يه نفر مزه داده بود
ميخواست تا خونه يا ما برقصيم يا ماشينمون
تازشم هم مارو رقصوند هم ماشينمونو
135 به كنار
آفريقا بهم زنگ زده 500 گيگابايت ميخواد بده بهم
بدجوري به رقصم بياره
راستي جاتون خالي بعدش ما رفتيم شاپينگ ،
درينكينگ ، درايوينگ ، دنسينگ ؛ آخرشم منفرجرينگ
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خوشبحال اون یه نفر
قابلیتاتون بالاستا! هم درایوینگ میکنید هم دنسینگ
با 500 گیگ بایت خریدتون! پس بالاخره کار خودشو کرد (آیکون ای داد که اینا با هم دست به یکی کردن)
بار خوبه آخرش مثه مترو من نشدین
آوریل 18th, 2010 at 2:11 ب.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 14:11
مانند آفريقا:
در جواب كامنت :
خانم پرپري ممنون از توجهتون
اولا اينكه من گول اين پسررو نميخورم
ديروز خيلي سعي كرد منو بخره هنوز هم تلاش ميكنه اما نميتونه
دوم اينكه اونا واقعا از همه چيزشون به خوبي محافظت ميكنن
فرهنگشون ، آيينشون ، دينشون ، موسيقي و …
اگر اخبارو خونده باشين حتي از يوزپلنگ ما هم محافظت كردن قراره به نام خودشون هم بكنن
سوما كه دستتون درد نكنه از توجهتون
راستش در جلسه جمعي بچه ها ميگفتن كه با وبلاگ من مشكل دارن
لذا داشتم سبكترش ميكردم و طراحي جديد براش ميزدم
احتمالا شما در حين كار اونارو ديدين
الان بصورت كامل قابل رويت مي باشد
با تشكر
پست جديد
مسيحا
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خدارو شکر که نتونسته کاری کنه. خوشحالم واقعا
دقیقا همینطوره که میفرمایید. و برای ماها حای تاسف داره جدا که روز به روز آثارمون داره نابود میشه و گاهی هم بطور خیلی یهویی غیب میشن.
ممنون از این توجهی که به بنظر دوستان دارید
آوریل 18th, 2010 at 2:16 ب.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 14:16
ببخشید مگه ما آخرش چی شدیم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آخرش بالاخره سیر شدین
آوریل 18th, 2010 at 2:18 ب.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 14:18
اصلاحات انجام شد
من هم از اون عكس خيلي خوشم مياد و آسمون عكس آخرو
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
الان که دارم بصورت کامل عکس رو میبینم لذتش و زیباییش بیشتر شده.
آره عکس آخرم آسمونش محشره
آوریل 18th, 2010 at 2:20 ب.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 14:20
در جواب كامنت ژاله عالمتاج قائم مقامی :
من هم نميشناختمش
اما به همت يكي از دوستان با ايشون آشنا شدم
شمارو هم الان خيليها نميشناسن
بايد همت كنيم و شناخته شويد
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
میدونید! از اونجایی که من یه ذره شکسته بند! هستم و از اونجاتری که اصولا آدم متواضعی هستم دوست ندارم مشهور بشم. شهرت رو در گمنامی میبینم [آیکون یه آدم خسته]
آوریل 18th, 2010 at 4:56 ب.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 16:56
در جواب کامنتتون »
احسان عیوضی مینویسد : اونایی که فراری دادیم اونا نبودن همه بودن :))) … خب بدقولی شد دیگه … عوضش شماها خوشحال شدید منو دیدید ( خود پسندی !!! ) … هوا هم تا اطلاع ثانوی خرابه نه من میتونم برم نه اونا میتونن بیان … از شوخی گذشته خیلی خوشحال شدم که دیدم شما رو … تا باشه از این ملاقاتها با دوستان …
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
بالاخره فرقی نداره، مهم این بود که نشون دادیم ما میتونیم
آقا مهم نیته. اگه اونا نیت کنن میتونن بیان. من باهاشون حرف بزنم؟
میگم بفرمایید یه ذره نوشابه! به خدا بده ها اصلا نوشابه باز نمیکنین!!!!
ممنونم منم همینطور. واقعا لطف کردین.
میدونین! همه از دیدن من خوشحال میشن همیشه، شما تنها نیستین(حالا کی مردادی تره؟)
آوریل 18th, 2010 at 5:17 ب.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 17:17
اين چه حرفيه سركار خانم
شما بر سر ما جا داريد
فقط مواظب باشيد از اون بالا نيافتين
ضمنا نارگيل هم اگه هست مرحمت كنين
++++++++++++++
دست به افشاتون كه خوبه
مهارتهاي خودتونو افشا كنين مشهور شدين
يكمش كفايته
فقط اگه بياين پايين بهتره
چون بالاي سري زياد داريم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خیلی باحال بود…ایول!
دست به افشام خوب شده برای بقیه نه خودم که!!
یه سوال! این حجم و ابعاد سنگین رو چطور تحمل کردین؟؟؟؟
آوریل 18th, 2010 at 5:30 ب.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 17:30
مرگ
مرگ
مرگ
مرگ
مرگ
كنترلمون از دستمون خارج شده خواهر
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
کاملا معلومه برادر
چارش اینه که معکوس کنید تا کنترل رو کم کم به دست بگیرین
آوریل 18th, 2010 at 6:21 ب.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 18:21
پریا راستی این را یاداوری میکنم که بنده هم یک امردادی هستم با 4روز فاصله با شما
شما هم 4سال بزرگتری هم 4روز
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
بابا پس ایییییییول!
جمع دیگه کلا امردادی شده!
دیدمت یه بقل طلبت. این بقل جایزه امردادی بودنته.
آوریل 18th, 2010 at 8:47 ب.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 20:47
خوبه والا!
این شهریوری بیچاره این وسط تک افتاده!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
من که فن تو هستم
آوریل 18th, 2010 at 9:30 ب.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 21:30
ای من فدای این فن بشم!
وقتی یاد حالت چهره ت میفتم وقتی از دوستمون پرسیدی "تو ازدواج کردی؟" پخش زمین میشم!!!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
یه کاری میکنین این دفعه روبنده بندازما وقتی میام
آوریل 18th, 2010 at 9:58 ب.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 21:58
پریا تو از کی پرسید "تو ازدواج کردی؟"
چرا من یادم نمیاد اونوقت که تو این سوال رو از کی پرسیدی؟؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
از تو دیگه خواهرم
آوریل 18th, 2010 at 10:01 ب.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 22:1
جمله بندی ،جمله ی دوم خودم،منو کشت
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مهم نیست…من خودم اینکارم… متوجه میشم چی میگی
آوریل 18th, 2010 at 10:04 ب.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 22:4
حالا کی ازدواج کرده
فقط شیرینیش مهمه
اصلا میگم فردا یکی مثلا ازدواج کنه یکم بخندیم
گزینه شماره یک علیرضا
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آره ها! خوب فکریه
برای پارک … سوژه خوبی داریم
آوریل 18th, 2010 at 10:21 ب.ظ
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 22:21
بس که من بچه ی سر به زیریم اصلا یادم نمیاد چی گفتی و چهره ات چجوری شد.
اما بنده اگه ازدواج کنم فقط به خاطر دل شما هم که شده آش میدم خدمت دوستن
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خیلی سر به زیری جدا!!!!!!
چذا آش؟ کا به ریزی هم راضیم…با اکبر از نوع جوجش
آوریل 19th, 2010 at 6:47 ق.ظ
دوشنبه 30 فروردین1389 ساعت: 6:47
پریا من کجام سر به زیر بود؟؟؟مثل اینکه جمله آخر من رو وقتی از ماشین پیاده شدیم یادت رفته؟؟؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جون شما اصلا یادم نرفته…همچین یخت آب شد که منو سیل بردش
اگرم میگم سر به زیری هدفی بجز ایجاد انگیزه برات ندارم
آوریل 19th, 2010 at 10:46 ق.ظ
دوشنبه 30 فروردین1389 ساعت: 10:46
من اکبر جوجه میخوام…البته ترجیحا بدون اکبر باشه
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
نمیشه دیگه برادر، حتما باید اکبر هم باشه
آوریل 19th, 2010 at 2:05 ب.ظ
دوشنبه 30 فروردین1389 ساعت: 14:5
من بهار به دنیا اومدم اما همه ی فصلا رو دوست دارم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
جدا فصل زیبایی هست
آوریل 19th, 2010 at 3:54 ب.ظ
دوشنبه 30 فروردین1389 ساعت: 15:54
خوشبختم یک متولد بهار هستم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اصلا بیخود نست که فقط تورو من، من تورو، تورو خدا خود خدا میدونه که من تورو دوست دارمت!!!!
آوریل 19th, 2010 at 5:20 ب.ظ
دوشنبه 30 فروردین1389 ساعت: 17:20
سلام
اینجا احساس غریبی میکنم .آخه انگار همه همدیگرو میشناسن.
فقط اومدم بگم خیلی با حالی .
نوشته خیلی با حالی بود میتونم تصور کنم چقدر خوش گذشته .امیدوارم همیشه همینجوری شاد باشین.
شاد باش و دلیلی برای شادی دیگران
بای تا های
اگه دوست داشتی یه سری هم به ما بزن
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
سلام
تا حدودی آره اما تا حدودی هم نه.
باحالی از خودتونه، اما همه همین نظر رو دارن در موردم
ممنونم دوستم، تو هم همینطور
آوریل 21st, 2010 at 9:47 ب.ظ
چهارشنبه 1 اردیبهشت1389 ساعت: 21:47
اخه این انصافه؟؟وقت بذاریم به وبلاگ سر بزنیم امارتون بره بالا اونوقت بگیدنظر پروندیم؟؟