تولد یکربع قرنگیم

(با صدای اون آقاهه که گوینده مستند جاده ابریشم بود بخونین)…According to آنچه که در تاریخ بیهقی آمده و ایضا قرائن و شواهد، در دوشنبه روزی به تاریخ هشتمین روز از ماه امرداد بسال ۱۳۶۳ شمسی در ۱۰:۳۰ صبح دیده به جهان گشودم و دنیایی رو با قدم فرسایی خویش بسی شاد گرداندم، آنچنان که گویی دیگران در پوست خود نمیگنجیدند و آنچنان تر که شاعر فقید و عالم در وصف این میلاد میمون! و خجسته بفرمود “دنیا دیگه مثه تو نداره” چون اگر داشت ۱۰۰٪ دنیا را […] بر میداشت. شب قبل از میلاد خویش از مادر بپرسیدم که ای مادر زمانی که بدنیا آمدم از برای تو چه حسی بود؟ با نگاهی عاقل اندر سفیه منشانه، با چند بار تکان دادن سر خویش و پس از اندک تفکری، مرا بگفت “ای فرزند! همی مرا حس درد بود!”. همین موضوع خود در تایید شادی و پایکوبی دیگران و کلام شاعر است. باشد که میلادم مبارک است!

(از اینجا به بعد رو با صدای خودتون، زیر پوستی بخونین)…پنج شنبه از صبح خروس خون بیرون بودم. اول برای تعیین کلاسای شهر، بعد با شوهر خواهر گرام در جهت خرید کادو و بعدشم دنبال کیک رفتم. رسیدم خونه هلاک بودم جدا.

تو این پست میتونین در مورد چرایی نوشته روی کیک تولد پارسالم بخونین. امسال هم یه چیز تو همون مایه ها بود. با این تفاوت که براش سالگرد گرفته بودم… فکر میکنم قناده وقتی داشت رو کیک رو مینوشت پیش خودش گفته “این کیک مال همون دیوونه! پارسالیه باید باشه که دوباره اومده.”

                     کیک

اینم کیک امسالم!

بروبکسی که دعوتشون کرده بودم اکثرا دیر رسیدن و مونده بودن تو ترافیک و حدود ۱۰ رسیدن (دیگه توضیح نمیدم چرا مونده بودن تو ترافیک!). منم همینطور حرص میخوردم. ۴ نفر هم به دلیل مذکور نیومدن. اولین نفر که اومد پانیا بود. گذاشتنش اینجا و رفتن… امسال اولین سالی بود که من و دختر داییم توی تولدهای همدیگه بودیم. تو کارتی که روی کادوم بود نوشته بود “امیدوارم امسال آخرین سالی نباشه که تو تولدهای همدیگه هستیم.”

از حرکات موزون و شیطونی ها و تیکه ها و ورجه وورجه ها و هرچه آتش در توان داشتیم برای سوزاندن، دیگه نمی نویسم چون مایه آبرو ریزی میشه.

جهت رفع کنجکاویتون، کادوهام به این شرح بودن: یک عدد مودم Wireless از طرف مامانم و خواهرم، پرهام و پانیا (این رو خودم سفارش داده بودم و موقع باز کردنش وانمود کردم “منم که خوابم!”)، کیف پول ،Money، کتاب و ۲ عدد گوشواره، ست Mug، ست ملحفه، عطر و قاب عکس. چنتا کادوی دیگه هم تو راهه که بعدا مینویسم.

تو یه چشم بهم زدن ۲۵ سالم شد و نمیدونم از امسال تا سال دیگه چیا می خواد پیش بیاد؟! اما میدونم که مثل همیشه خدا خیر برام می خواد. امیدوارم کمکم کنه که روز به روز “انسان تر” بشم و مایه افتخار خانوادم باشم. از پارسال تا امسال که پانیا به جمعمون اضافه شد و کلی اتفاقای خوب دیگه برام افتاد. خدارو شکر میکنم که یکسال رو با سلامتی کامل من و خانوادم در کنار هم بودیم. از این به بعدش هم همینطور خواهد بود.

از تبریکات و لطف همگیتون که به یادم بودید ممنونم.

+ نوشته شده در ;شنبه دهم مرداد 1388ساعت;3:3 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در شنبه, 1 آگوست 2009 ساعت 3:03 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

8 پاسخ به “تولد یکربع قرنگیم”

  1. پرهام گفته :

    شنبه 10 مرداد1388 ساعت: 22:15

    مبارک باشه
    پست سفارشی بود. پارتی بازی اونم در حد بود میرزاپور تو تیم ملی؟
    مگه تولد شما نبود؟(آخه نوشتید میلاد …)
    […] رو شفاف سازی کنید
    خوبه حرف پارسالتون عملی نشد
    می میرم الآن. فکر کنم خیلی عالی بوده. وسطش موز و گردو و ….
    چرا مونده بودن تو ترافیک؟
    «امیدوارم امسال …» ان شاءالله.
    کادوهای جالبی بود، مخصوصاً کادوی پانیا
    میگم شما عطر دوست نداشتید نه؟ بدید به من

    «اما میدونم که مثل همیشه خدا خیر برام می خواد. امیدوارم کمکم کنه که روز به روز "انسان تر" بشم و مایه افتخار خانوادم باشم»
    عین فیلم ها بود. مخصوصاً هندی
    باز هم مبارک باشه
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    ممنون
    تولد منو میلاد با هم بود دیگه خب
    آره واقعا! اگه میشد که بازم میشدم پریا خره اما از اون لحاظ
    اگه عطر زنونه میزنی بسم الله
    معلومه که زیاد فیلم هندی میبینیا[آیکون چپ چپ نگات میکنم]

  2. سیب من گفته :

    شنبه 10 مرداد1388 ساعت: 22:41

    اول که تولدت مبارک دختر گلم ایشالله 100 سالگیت.بعد هم این که نوع نوشتنمون خیلی شبیه همه! من احساس کردم دارم نوشته ی خودمو می خونم! دوباره میام
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خیلی ممنونم مادرم
    خوشحال میشم

  3. Meci گفته :

    یکشنبه 11 مرداد1388 ساعت: 9:34

    امیدوارم به این زودی ها از خر شدن دست نکشی
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    بلند بگو آمین

  4. Meci گفته :

    یکشنبه 11 مرداد1388 ساعت: 9:35

    من میتونم تو کیک و کادوهات باهات شریک بشما

  5. Meci گفته :

    یکشنبه 11 مرداد1388 ساعت: 9:37

    اگه بقیه رو فاکتور بگیریم میبینی که فقط منم که دوست دارم و به یادتم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خواهر میدونستم اما به روت نمیارم که یه موقع نری

  6. پرهام گفته :

    دوشنبه 12 مرداد1388 ساعت: 1:33

    شما عطرو بدید، یه کاراییش می کنم
    فیلم هندی، اونم من؟ فقط یه بار یکم از دیوداس رو دیدم!(10 دقیقه)
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    نمیشه که . تو اول بگو میزنی بعد من بدم
    منکه همونم ندیدم بس که آبکیه فیلماشوت

  7. پرهام گفته :

    سه شنبه 13 مرداد1388 ساعت: 3:4

    خب این یکیو بینید.
    عطر هم نمی خوام اصلاً. کاش از خدا یه چیز دیگه می خواستم
    راستی منو از عطر زنونه زدن نترسونید. خودم که بوش رو حس نمی کنم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    ممنون مرسی…قربان شما
    مگه یکی دیگه بهت عطر داده؟
    خوب ماهایی که حسش میکنیم که نباید چپ چپ نگات کنیم[آیکون وافعا که برادر!]

  8. پرهام گفته :

    سه شنبه 13 مرداد1388 ساعت: 15:31

    اوهوم!
    خودم مهم ترم که حس نمی کنم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    اصلا نظرت مهم نیست