خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۱۴)

دیشب اصلا شب خوبی رو نگذروندم و تا صبح فقط خودم رو گول زدم که خوابیدم. تمام آدمایی که تو عمرم میشناسم و نمیشناسم، حتی اونایی هم که برای یه بار دیدمشون یا اصلا ندیدمشون، اومدن تو ذهنم. هوا هم دیگه از گرما غوغا بود.


یعنی دیگه سوتی های من به حد اعلا رسیدن به جان خودم. اگه یه روز سوتی ندم جدا میمیرم. آخه آدم {…} نمیتونی کتابی و ادبی حرف بزنی، حرف نزن که اینطوری گند بزنی.

امروز بعد از کلاس خودم  (در حالی که بشدت هم عجله داشتم) رفتم تو کلاس یکی از استادام (که ترمای پیش باهاش کلاس داشتم و خیلی دوستش دارم) روزش رو تبریک بگم، میگم “سلام استاد…خوبین؟…خیلی فوری اومدم روزتون رو تبریک بگم و یه عرض اندامی کرده باشم خدمتتون!!!!”

اینو گفتم، استادم و بروبکسی که دورش بودن از خنده پخش زمین شدن. خودمم بعد از نیم قرن تازه فهمیدم که چه درافشانی کردم. درستش کردم اما دیگه کار از کار گذشته بود.


یعنی خیلی پررویی بشر!

 حامد.ب امروز اومده میگه “میشه جزوتون رو به من بدین ببرم؟” میگم شما که پنج شنبه منو کاشتین حسابی!! (حالا اصلا جزوه نبرده بودم با خودم. دروغ گفتم)…بعد از کلی التماس، قرار شد براش کپی بگیرم فردا ببرم.

+ نوشته شده در ;سه شنبه پانزدهم اردیبهشت 1388ساعت;7:35 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در سه‌شنبه, 5 می 2009 ساعت 7:35 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع خاطرات یک دانشجوی ترم آخری, روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

5 پاسخ به “خاطرات یک دانشجوی ترم آخری (۱۴)”

  1. مبین.م گفته :

    سه شنبه 15 اردیبهشت1388 ساعت: 20:4

    1-گول نزن خواهر خودت رو….
    2-خسته نمی شی انقدر سوتی میدی؟!….یه کم میدون را خلوت کن واسه جوونا!
    3-اینجاست که کائنات به لرزه می افتد و بهت میگه پریا تو چقدر شانست شخمیه!!…..حالا اگه طرف زن نداشت عمرا ازت جزوه می گرفتا.شانس نداری خواهر
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    3- اما دارم آمارش رو درمیارم. از نفر که پرسیدم میگن چرت گفته زن دارم.

  2. مبین.م گفته :

    سه شنبه 15 اردیبهشت1388 ساعت: 20:11

    احتمالا دوست دخترش(…از این کلمه متنفرم ولی دیگه اقتضای متن است!!) بوده خواهر!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    ایول منم بدم میاد از این کلمه.
    اما اگر اینطور باشه که تو میگی، چه جوگیره واقعا!!!!

  3. مبین.م گفته :

    سه شنبه 15 اردیبهشت1388 ساعت: 20:15

    یه مورد و داستانی در این رابطه که چرا به دوست دخترشون میگن نامزدم!! هست که به قول تو اینجا خانواده نشسته،جاش نیست بگم

  4. مرتضی گفته :

    چهارشنبه 16 اردیبهشت1388 ساعت: 20:0

    تابلوست که خوشحالی. از صبح میری نمایشگاه تا شب که بندازنت بیرون. اصلا هر کی این روزا بخواد پیدات کنه باید بیاد نمایشگاه
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خوشحالم؟ همون عروسی و پاتختی و این حرفا!

  5. پرهام گفته :

    چهارشنبه 6 خرداد1388 ساعت: 22:41

    من فقط بیام اینجا و سوتی های شما رو بخونم کلی روحیم شاد میشه
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    من واقعا لذت میبرم این جوونا انقزه روحیشون خوبه