بزن بزن!

امروز تو اتوبس مترو-دانشگاه مجبور شدم بشینم تو مردونه. میدون قدس یه پسره سوار شد که بیشعور رسما تکیه داده بود رو بازوی من و هر چیم نگاهش میکردم از رو نمیرفت. واقعا کلافه شده بودم. از پسری که کنارم نشسته بود خواهش کردم جاشو با من عوض کنه. نزدیکای اتوبان که بودیم یهو دیدم همه دارن پشت رو نگاه میکنن!!!

اوه اوه اوه! چه خبر بود! همون پسره با چنتا از پسرای ما و ۲ تا از دخترا ریخته بودن رو هم و هر کی میتونست فقط مشت و لگد رو ول میداد، بیخیال اینکه به کی میخوره.

ناگفته نماند که این دخترای رشته ما هم اصلا قیافه موجهی ندارن هیچ وقت. همون پسره که به من تکیه داده بود داشت به این اعتراض میکرد که اون دخترا تو اتوبوس کارای غیر اخلاقی(!!!) انجام میدن. البته با اون کاری که پسره با من کرد و با اون قیافه ای که دخترا دارن، جفتشون حقشون بود. اما ماشالا دختره چی کار میکرد!!!! چشای من اینطوری بود واقعا —>


وای ی ی ی دارم دیوونه میشم رسما! شدم یعنی قسمتی تا نیمه ابری.


امروز تفلد خواهر جونم بود. مهمونیش رو ۵شنبه میگیره. اینطور که بوش میاد ۵شنبه باید بیخیال دانشگاه بشم و صبح برم نمایشگاه که عصری برسم به مهمونی.

+ نوشته شده در ;دوشنبه چهاردهم اردیبهشت 1388ساعت;10:48 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در دوشنبه, 4 می 2009 ساعت 10:48 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع خاطرات یک دانشجوی ترم آخری, روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

3 پاسخ به “بزن بزن!”

  1. مبین.م گفته :

    دوشنبه 14 اردیبهشت1388 ساعت: 23:41

    خواهر چیکار می کردن مگه بر و بکس؟!!…..واجب شد یه بار بیام دانشگاهتون!
    چرا آیا داری دیوونه می شی؟!
    تفلدش مبارک.برو نمایشگاه بازی….فعلا که واسه ما طاقچه بالا میذارن نمیان بریم نمایشگاه!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    زن و بچه نشسته برادر نمیشه گفت.
    خوب خودت برونمایشگاه. دقیقا عین کاری که من دارم میکنم. نمایشگاه رو عشق است

  2. گوریل فهیم گفته :

    سه شنبه 15 اردیبهشت1388 ساعت: 10:12

  3. Meci گفته :

    چهارشنبه 16 اردیبهشت1388 ساعت: 21:25

    وا!! خواهر ما که چش و گوش بسته اصلا حالیمون نشد تو مترو چه خبره میشه توضیح بدی؟؟؟
    یعنی واقعا بعد نمایشگاه حس مهمونی رفتنم داری؟؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خواهر مترو نبود. چشم و گوشت رو باز کن
    اگرم حسش رو نداشته باشم مجبورم برم. یعنی هر کی جای من باشه اگر سرش رو دوست داره باید بره