خواااابم میااااد!!!

ربط: گلاب به روتون امروز از ساعت ۸ صبح بیرون بودم تا همین الان که نزدیک ۹ شبه…جردن، خیابون یخچال، گیشا، میدون توحید، میدون انقلاب (کلش رو متر کردم، فقط آش نخوردم)، چهارراه استامبول، خونه، دوباره فردوسی. ربط همه این مسیرا بهمدیگه دقیقا مثه ربط (…) به شقیقست.

نیلوفر یا مروارید: رفتم انقلاب کتاب جدید حسین یعقوبی رو بخرم…کلی گشتم تا انتشارات نیلوفر رو پیدا کنم. رفتم تو میگم: “خسته نباشید! کتاب جدید حسین یعقوبی، “محرمانه های رومئو ژولیت” رو می خوام، لطفا!”.

آقاهه با شک نگام میکنه میگه: ” این کتاب اصلا چاپ ما نیست. ما اصلا از کتابای ایشون نچاپیدیم تا حالا.”

– “مگه میشه آقا؟ دیشب خودشون تو ایمیل نوشته بودن که کتاب جدیدم توسط نیلوفر چاپیده شده. بعد چطور شما میگین نداریم؟!”

– “بخدا خانم مال ما نیست”…(بیچاره به شک افتاد و) گفت: ” اما بذارین موجودیامونو چک کنم ببینم اگر باشه بدم خدمتتون.”

رفته کلی گشته، اومده میگه: “نداریم. شرمنده…شاید هنوز برای ما نیاوردن!”

اومدم بیرون و کلی شاکی شده بودم که چرا سر کار رفتم. تو گوشیم رو نگاه کردم ببینم اسم کتاب رو درست یادداشت کرده بودم یا نه؟ میبینم اسم کتاب درسته اما انتشارات رو اشتباه اومده بودم. باید میرفتم انتشارات مروارید…از یه طرف از خنگیه خودم لجم گرفته بود،از طرفیم خندم گرفته بود…شاهکار نیستم واقعا؟

کمبود: خیلی ی ی ی  خوابم میاد. حتی الان که به زور چوب کبریت چشامو باز نگه داشتم و دارم مینویسم.(میبینین چقدر مرام میذارم براتون!)…حالا انگار یکی اسلحه گذاشته رو شقیقم که بنویس…واقعا کمبود خواب پیدا کردم.

+ نوشته شده در ;یکشنبه ششم بهمن 1387ساعت;6:33 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در یکشنبه, 25 ژانویه 2009 ساعت 6:33 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

12 پاسخ به “خواااابم میااااد!!!”

  1. مبین.م گفته :

    یکشنبه 6 بهمن1387 ساعت: 20:50

    ربط:چیزی ندارم بگم جز تاسف برای این جوانان مملکت!
    نیلوفر:ربطش با مروارید مثل ربط همونه با شقیقه.شاعر میگه :"ای دختر صحرا نیلوفر آی نیلوفر آی نیلوفر"(چه ربطی داشت؟!)
    کمبود:خوب برو بخواب.واه واه واه.چه چیزا.دختر الان باید خوب باشه.واه واه واه

  2. مبین.م گفته :

    یکشنبه 6 بهمن1387 ساعت: 20:51

    خواب بود منظورم

  3. آرام گفته :

    یکشنبه 6 بهمن1387 ساعت: 21:23

    سلام پریا جان
    شیطون امتحانات تموم شد زود زود آپ می کنی
    آفرین هم بگرد هم برو خوراکی بخور
    من عاشق خوردنم
    به نظرم یکی از لذات در زندگی خوردن است
    آخ چه حالی می دهد
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    آره، موافقم. یکی از بذتها خوردنه اما نتیجش خیلی بده بخدا. از چشم آدم در میاد همه چی

  4. آرام گفته :

    یکشنبه 6 بهمن1387 ساعت: 21:25

    آخی آبجی مسی نیست
    اومد سلام برسونید از طرف من بهش
    اوری هم که هیچوقت نیست
    داداش مبین هم که مثل همیشه کارش درست است

  5. آرام گفته :

    یکشنبه 6 بهمن1387 ساعت: 21:29

    من هر وقت می روم برای کتاب خریدن چاپ کتاب تموم شده و دیگه در هیچ نقطه ای از کره زمین یافت نمی شود
    من هم می روم با پولش شافی کاپ آبمیوه معمولی می خورم درحالیکه اسم های عجیب و غریب در منو برایش گذاشته اند و سوبله حساب کرده اند بعد هم عذاب وجدان می گیرم که باز کتاب نخریدم
    یک کار دیگه هم می کنم من عشق خرید این لوازم هست باهاش نقاشی می کنیم دارم می دونی چی میگم . اینقدر مارک ها گرون شده که یک دونه هم بخری کلی پولت رفته
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    برعکس تو منم. دنبال یه چیزی باشم زیر سنگم باشه باید پیداش کنم. کتابم نخرم پولشو نگه میدارم برای کتاب بعدی.

  6. اوری گفته :

    یکشنبه 6 بهمن1387 ساعت: 22:21

    خوبه

  7. meci گفته :

    دوشنبه 7 بهمن1387 ساعت: 11:26

    سلام آرام خوبی خواهر؟؟
    میگم آرام تو هم چند تا کتاب معرفی کن
    اوری هم شده یک مخلوق کمیاب که در هفت اسمان هم پیدا نمیشود
    پریا بیچاره مرده حتما کلی با خودش کلنجار رفته که چی شده

  8. مبین.م گفته :

    دوشنبه 7 بهمن1387 ساعت: 13:16

    نچ نچ نچ! خواهر مسی رو دیدی؟! بیچماره کلی دلش گرفته!

  9. آرام گفته :

    دوشنبه 7 بهمن1387 ساعت: 18:50

    آبجی چت رومت که روی وبلاگت بود کوش؟
    نکنه دزد بردش
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    هنوزم هست. اما یه ذره دیر لود میشه

  10. مریم گفته :

    دوشنبه 7 بهمن1387 ساعت: 19:59

    سلام پریا خانم
    پات چطوره؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    سلام…ببخشید شما؟؟؟؟

  11. پرهام گفته :

    چهارشنبه 9 بهمن1387 ساعت: 9:43

    خسته نباشید
    یه تهرانپارس هم می رفتید می تونستید بگید کل تهران رو گشتید
    این «نچاپیدن» خیلی جالب بود برام
    مرسی که می نویسید
    همینجوری پیش برم این دو سال وب نویسیتون رو امروز می خونم
    برای همین تا بعدی رو ندیدم خداحافظ
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    اینطوری پیش برین به امید خدا به جام جهانی میرسین حتما
    میشه بگین اسفند 84 تا بهمن 87 رو چطوری 2 سال محاسبه کردین؟؟؟؟

  12. پرهام گفته :

    چهارشنبه 9 بهمن1387 ساعت: 22:15

    سلام
    نه واقعاً من چطور 2 سال حساب کردم؟
    تازه باور کنید کلی هم فکر کردم که درست حساب کنم
    ولی شما ببخشید
    فکر کنید براکتش رو گرفتم شد دوسال!