آنچه گذشت

– از شنبه کلاسا شروع شده…هر چی چهارشنبه ضایع شدیم و پاشدیم رفتیم و خبری نبود، شنبه و یکشنبه تلافیش حسابی دراومد…هر استادیم که میاد هنوز نفسش تازه نشده، کلی درس داد.

– از جمعه مامانم مریض شد و یهو تب کرد… اون خوب شد، از امروز صبح من مریض شدم…گلوم چرک کرده و یه خوار دارو داده بهم دکتر.

– فردا داریم میریم مشهد تااااا جمعه…آخیییش یه مسافرت بعد از کلی درس خوندن چه حالی میده

+ نوشته شده در ;دوشنبه هشتم مهر 1387ساعت;9:12 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در دوشنبه, 29 سپتامبر 2008 ساعت 9:12 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

5 پاسخ به “آنچه گذشت”

  1. ع س ل گفته :

    سه شنبه 9 مهر1387 ساعت: 5:48

    پریا جونم:
    عیدت مبارک….
    سلام منو به امام رضا برسون…..

  2. ع س ل گفته :

    سه شنبه 9 مهر1387 ساعت: 5:48

    خداحافظ …!
    خداحافظ پردهْ‌نشين محفوظِ گريه‌ها
    خداحافظ عزيزِ بوسه‌های معصومِ هفت‌سالگی
    خداحافظ گُلم، خوبم، خواهرم
    خلاصه‌ی هر چه همين هوای هميشه‌ی عصمت!
    خداحافظ … ای خواهر بی‌دليل رفتن‌ها
    خداحافظ …!

    حالا ديدارِ ما به نمی‌دانم آن کجای فراموشی
    ديدار ما اصلا به همان حوالی هر چه باداباد
    ديدار ما و ديدارِ ديگرانی که ما را نديده‌اند.
    پس با هر کسی از کسان من از اين ترانه‌ی محرمانه سخن مگوی
    نمی‌خواهم آزردگانِ ساده‌ی بی‌شام و بی‌چراغ
    از اندوهِ اوقات ما با خبر شوند!
    قرارِ ما از همان ابتدای علاقه پيدا بود
    قرارِ ما به سينه‌سپردن دريا و ترانه تشنگی نبود
    پس بی‌جهت بهانه مياور
    که راه دور و
    خانه‌ی ما يکی مانده به آخر دنياست!
    نه، …
    ديگر فراقی نيست
    حالا بگذار باد بيايد
    بگذار از قرائت محرمانه‌ی نامه‌ها و روياهامان شاعر شويم
    ديدار ما و ديدار ديگرانی که ما را نديده‌اند
    ديدار ما به همان ساعتِ معلوم دلنشين
    تا ديگر آدمی از يک وداع ساده نگريد
    تا چراغ و شب و اشاره بدانند که ديگر ملالی نيست!

    حالا می‌دانم سلام مرا به اهلِ هوایِ هميشه‌ی عصمت خواهی رساند.
    يادت نرود گُلم
    به جای من از صميم همين زندگی
    سرا رویِ چشمْ به راه ماندگانِ مرا ببوس!
    ديگر سفارشی نيست
    تنها، جانِ تو و جانِ پرندگان پربسته‌ئی که دی ماه به ايوانِ خانه می‌آيند
    خداحافظ!

  3. mrg گفته :

    چهارشنبه 10 مهر1387 ساعت: 13:0

  4. شیوا گفته :

    شنبه 13 مهر1387 ساعت: 4:48

    سلام… فکر کنم تا من رسیدم مشهد تو دیگه داشتی حاضر میشدی که برگردی…. امیدوارم اینجا بهت خوش گذشته باشه…. به من که اونجا خوش گذشت دلم برات تنگ شده… زود بیا آپ کن…. بوس

  5. عسل گفته :

    یکشنبه 14 مهر1387 ساعت: 20:57

    سلااااااااااااااااام:
    زیارت قبول….
    دختر از حوالی ما هم گذر کن…..

    عیدتم مبارک…..