تنهام

این روزا حس میکنم که بغیر از خدا جونم و مامانم،کسی دوستم نداره. یا اگرم دوستم داره دیده نمیشه یا خودش رو نشون نمیده…با اینکه خدا جونم و مامانم همیشه کنارم هستن، اما یه جورایی احساس تنهایی میکنم.

تابستونم کم کم داره تموم میشه. خود خدا میدونه که پارسال این روزا چه روزای افتضاحی، در حد مرگ رو داشتم. هیچ کس بغیر از خودم نمیتونه اینو درک کنه، چون کسی جای من نبوده و نیست. اصلا” فکر اونروزا رو که میکنم پشتم میلرزه. عین یه کابوس بودن.

 اما خداروشکر که امسال دیگه اونطوری نیست

+ نوشته شده در ;یکشنبه هفدهم شهریور 1387ساعت;11:45 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در یکشنبه, 7 سپتامبر 2008 ساعت 11:45 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

3 پاسخ به “تنهام”

  1. khazIST (امیر) گفته :

    دوشنبه 18 شهریور1387 ساعت: 0:2

    خوبه که بالاخره فهمیدی که تنهایی
    بعضیا خیلی دیر می فهمن اینو !
    خیلی دیر……..

  2. عسل گفته :

    دوشنبه 18 شهریور1387 ساعت: 23:56

    سلام پپری 40چراغی خودم

    ما نیزبه جرگه ی بلاگرها پیوستیم.
    سرافرازمان میکند اگرسری بزنید و کامنتی بذارید………

    با تبادل لینک موافقی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  3. باز هم عسل گفته :

    سه شنبه 19 شهریور1387 ساعت: 12:40

    بی نهایت خوشحالم کردی…….

    تبادل لینک؟