حموم و پشه

– دیروز (شنبه) از دانشگاه که اومدم می خواستیم با دوستم بریم بیرون…ساعت ۶:۴۵ رفتم حموم که تا ۷:۱۵ حاضر بشم و ۷:۳۰ بریم…همین که آب رو باز کردم و شامپو زدم رو سرم آبگرمکن خاموش شد که روشن نشد…حالا مامانم هم خونه نبود…ای خدا؟! چی کار کنم من؟… بالاخره چشامو شستم که لااقل جلومو ببینم نخورم زمین دوباره چلاق بشم…دوستم هم همینطوری رو گوشیم و خونه یه بند زنگ میزد…تا ۷:۴۰ همین طور یه لنگه پا وایساده بودم تو حموم و هی آب رو امتحان میکردم…از این طرفم کف رو سرم همینطور قیژزززز خیسسشسششس صدا میکرد…بالاخره به عقلم رسید که از تو پنجره حموم که تو پاسیو هست، المیرا رو صدا بزنم که زنگ بزنه به مامانم بیاد…دردسرت ندم، تا مامان اومد و آبگرمکن رو درست کرد و من اومدم بیرون شده بود ۸:۰۵ و قرار بهم خورد…ولی از حموم که اومدم بیرون تمام بدنم درد میکرد.

– بعد از شام الهام و المیرا اومدن بالا که چایی بخوریم با هم…منم تو اتاق بودم و داشتم وسایل امروزم رو جمع میکردم که چیزی یادم نره و در نتیجه مامانم یا الهام چایی ریختن…خیلی شیک و با کلاس داشتم چاییم رو با گز می خوردم و آخرای لیوانم بود که یهو!!!!…ته لیوان چاییم یه پشه مرده دیدم…دست  و پاهاش اینطوری بود.(خب به من چه که نمی تونی ببینی من چی میگم!)

– الانم ساعت ۵:۵۳ کله صبحه یکشنبه هست و لباسامو پوشیدم و اومدم این پست رو بنویسم -که یه موقع نگفته از دنیا نرم- .می خوام برم دانشگاه برای امتحان ریاضی

+ نوشته شده در ;یکشنبه دوم تیر 1387ساعت;5:58 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در یکشنبه, 22 ژوئن 2008 ساعت 5:58 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

Comments are closed.