هم بیقم, هم تو باغ نیستم!

یا من بیقم و تو باغ تشریف ندارم، یا اینکه… من خیلی ی ی بیقم و اصلا” تو باغ حضور ندارم. خلاصه از این دو حالت خارج نیست.

حالا جریان چیه؟! دیروز با چنتا از دوستام رفته بودم موزه هنرهای معاصر، نمایشگاه عکس. جلوی چنتا عکس که رسیدیم اونا وایسادن و درباره چنتا فیلم که دیده بودن نظر میدادن و اگر اشتباه نکنم ربطش میدادن به عکسه. منم -دور از جون بز- مثل بز گوش میدادم و خودم رو با عکسای دیگه سر گرم کرده بودم. تو دلم از خدا می خواستم اصلا” نظری از من نخوانکه خداروشکر یا اصلا” منو نمیدیدن یا خودشون فهمیده بودن.

حالا این بنده خداها دوستای من خیلی ی ی بازم خوبن. یه سری از این آدمای تریپ هنری هستن که وقتی میرسن جلوی یه شاهکار(!!!) هنری میگن: “Wowww!!!( با کف دست آروم میزنن رو پیشونیشون) چی کار کرده!…Ohhh Shit!!! چه حسی توشه God!”…حالا این به اصطلاح شاهکار(!!!) هنری چی بوده؟ یه گربه که گوشه یه دیوار داره جیش میکنه.!!!…اینو میگن شاهکار هنری!!! اگر هم تصادفا” ازشون سوال کنی این چیه؟ یه نگاه چپ چپ بهت میکنن که خودت از خلقتت پشیمون میشی…آدم نمیدونه به اون Ohhh Shit گفتنشون گوش کنه، یا به اون Wowww گفتن؟… یه جورایی یه Contrast تو حرفاشونه.( مثل اینکه رو منم تاثیر گذاشته ها)

تیپاشون رو هم باید بیایی و ببنی… موها بلند، سیخ سیخ و کلا” تو فضا معلق. تمدن استفاده از شونه هم به محلشون هنوز نرسیده. انگار که جاذبه زمین موهای اینارو نمیگیره…معمولا” اونایی که تو هنر نقاشی هستن همیشه یه کلاه کج، مثل اونایی که پیکاسو میذاشت، سرشونه و یه جورایی توهم بودن از نوادگان پیکاسو رو دارن…اوناییشون هم که تازه کارن معمولا” یه تخته شاسی -بهتره که سایز A3 باشه- با چنتا ورق سفید همراهشونه یا اگر نقاش نباشن یه جعبه خالی ساز -بهتره تار یا دیگه نهایتا” گیتار باشه- همراهشونه….صورتا پف کرده. چشما غی کرده و زیر چشما حتما” حتما” باید یه چاله ۳ متری سیاه باشه.این نکته خیلی مهمه ها…حتما” هم باید لاغر و زردمبو باشن…لباسا هم پاره پوره و کر کثیف. یا دیگه خیلی بهت حال داده باشن لباساشون رو سه سال پیش عید یه آبی زده باشن…طرز راه رفتن هم باید شل و ول باشه…در کل هر چی شلخته تر، هنری تر…آخه یکی نیست بگه بابا هنرمند باید تمیز باشه. هنرمند مثلا” نشونه افتخار یه مملکته، چرا باید شلخته باشه؟

خلاصه که من خیلی بیقم یا اینکه…همون خیلی بیقم!!!

+ نوشته شده در ;جمعه ششم اردیبهشت 1387ساعت;3:36 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در جمعه, 25 آوریل 2008 ساعت 3:36 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

10 پاسخ به “هم بیقم, هم تو باغ نیستم!”

  1. اشکان گفته :

    جمعه 6 اردیبهشت1387 ساعت: 15:46

    سلام

    مسخره نکن پریا

    اینهام یه جورهایی تیپه دیگه

    پسرها باید یه جوری جلب توجه کنن یا نه

    تازه مثل اینکه شما تا حالا نرفتی ترمینال تا اصل تیپ رو اونجا ببینی

  2. اشکان گفته :

    جمعه 6 اردیبهشت1387 ساعت: 15:48

    دخترها خیلی مسخره کنن

    حالا برای چی معلوم نیست

    فقط بلدن الکی هی مسخره کنن

    اگه موهارو این رپ ها سیخ سیخی نکنن چکار کنن

    راستی خود شما چه جور تیپی میزنی؟

  3. اشکان گفته :

    جمعه 6 اردیبهشت1387 ساعت: 15:50

    مهران غفوریان یادته دانش آموزای هنر رو مسخره میکرد

    میگفت تو تابستون پالتو تنشون میکنن و شال دو متری میندازن

    راستی یه خصوصی داری؟

    بای

  4. اشکان گفته :

    جمعه 6 اردیبهشت1387 ساعت: 15:55

    ممنون برای راهنماییت

    من یه دونه خصوصی دیگه براتون گذاشتم

    بازم میام انقدر که وبلاگتون رو حذف کنید

  5. اشکان گفته :

    جمعه 6 اردیبهشت1387 ساعت: 15:58

    سلام

    کجاش که تهرانم

    بهمم برنخورده

    شوخی کردم ببخشید

    راستی به شما نگفتن از یه خانوم سنش رو سوال نکنید

  6. اشکان گفته :

    جمعه 6 اردیبهشت1387 ساعت: 16:2

    پریا به جای عکسی که گذاشتم عکس یه نوشته اومده میگه پهنای باندت تموم شده

    شما میدنی یعنی چی؟

    آخرین نوشتتون رو هم نفهمیدم منظورتون چی بود

  7. اشکان گفته :

    جمعه 6 اردیبهشت1387 ساعت: 16:3

    لینکتون کنم

  8. اشکان گفته :

    جمعه 6 اردیبهشت1387 ساعت: 16:7

    چی شد؟

    رفتین؟

  9. کاوه گفته :

    جمعه 6 اردیبهشت1387 ساعت: 21:57

    سلام

    خب دیگه بعضیا اینجورین کاریش نمیشه کرد. عده ای میفهمن و میگن به به بقیه همه نمیفهمنن و میگن به به
    تو این جور موارد بهتره نظر خودتو مستقیما بگی. چون از دوحالت خارج نیست. یا میفهمن که بیقی یا از قبل فهمیده بودن که بیقی!!

  10. Other گفته :

    یکشنبه 8 اردیبهشت1387 ساعت: 18:46

    خسته ام از آرزوها , آرزوهای شعاری
    شوق پرواز مجازی , بالهای استعاری
    لحظه های کاغذی را , روز و شب تکرار کردن
    خاطرات بایگانی , زندگی های اداری
    آفتاب زرد و غمگین , پله های رو به پایین
    سقفهای سرد و سنگین , آسمانهای اجاری
    بانگاهی سر شکسته , چشم های پینه بسته
    خسته از درهای بسته , خسته از چشم انتظاری
    صندلی های خمیده , میزهای صف کشیده
    خنده های لب پریده , گریه های اختیاری
    عصر جدول های خالی , پارکهای این حوالی
    پرسه های بی خیالی , نیمکت های خماری
    رونوشت روزها را , روی هم سنجاق کردم :
    شنبه های بی پناهی , جمعه های بی قراری
    عاقبت پرونده ام را , با غبار آرزوها
    خاک خواهد بست روزی , باد خواهد برد باری
    روی میز خالی من
    صفحه باز حوادث
    در ستون تسلیت ها
    نامی از ما یادگاری