 |
امروز از ظهر مهمون داشتیم… یه دختر بچه ۶ ساله بنام فاطمه دارن. این بچه هزار ماشالا خیلی خشگل و ناز و از همه مهمتر اینکه خیلی مودبه…از ظهر که اومده بودن حسابی من رو مچل خودش کرده بود و با کسی به جر من حرف نمیزد و هر چی میخواست به من میگفت …ظرفارو که میشستم اومده تو آشپرخونه و پشت سرم وایساده بود و از سگش که اسمش تیناس تعریف میکرد…سوار تینا میشده و تینای بیچاره باید دور حیاط میچرخیده…میگفت غذای خودش و تینا هم یکی بوده. حتی یه بار که تینا استخوون میخورده فاطمه حوس میکنه و با هم دوتایی میشینن و از تو یه ظرف استخوون میخورن و گل میگن و گل میشنون …تعریفاش که تموم شد نوبت به نینای نای رسید…منو کشونده بود تو اتاق و میگفت برام کامران هومن بذار با هم برقصیم…فقط هم تو اتاق میرقصید و به جز من اجازه نمیداد که کس دیگه ای تو اتاق باشه…یهو چشامو باز کردم و دیدم یه چیزی حدود ۲ ساعت و نیمه که منو کشونده تو اتاق و داریم با هم میرقصیم و صدای خنده و غش کردنمون خونه رو ورداشته…آخرش هم که می خواستن برن، بچه رو از من کندن تا بره .
خداییش یه بچه چقدر میتونه تو جو خونه تاثیر مثبت داشته باشه…البته اگر بچه خوبی باشه، نه هر بچه ای.
|
+ نوشته شده در ;پنجشنبه بیست و دوم فروردین 1387ساعت;9:27 بعد از ظهر; توسط;papary; |;
این پست
در پنجشنبه, 10 آوریل 2008 ساعت 9:27 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا.
می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.
|
آوریل 10th, 2008 at 9:33 ب.ظ
پنجشنبه 22 فروردین1387 ساعت: 21:33
سلام
مگه بچه بد هم وجود داره؟
برای من که همه بچه ها آرامش بخشند.حتی در نهایت شلوغی و شیطونی.
موفق باشید