بر تو هزار دفعه
هزار خورشید درخشان ” A Thousand Splendid Suns ” رو هم تو امتحانای همین ترم خوندم.اما هر کدومش برام یه طور بود. امسال کتابای خوبی خوندم اما این دو تا برام یه چیز دیگه بودن…هیچ کدومشون نتونستن جای این دو رو برام بگیرن.
اما میون این دوتا اگر بخوام یکی رو اول انتخاب کنم بادبادک باز هست…هزار خورشید رو هم خیلی دوست دارم،اما،بادبادک باز و رابطه ای که میون این دو تا بچه هست و بعدها که بزرگ هم میشن،همچنان باقیه،همیشه تو من یه حسی رو میاره.نمیدونم چیه اما هر چی هست دوسش دارم…نمیدونم چرا اما هر وقت که میخونمش یا الان که یه تیکه هایی از فیلمش رو دیدم،هر بار بی اختیار اشک تو چشام جمع میشه.اصلا” نمی تونم جلوشون رو بگیرم…اما میان دیگه…الانم همینطور.
تا صبح نمی تونستم تحمل کنم و بخوابم و فردا فیلم رو ببینم.یه تیکه هاییش رو دیدم – بس که عجولم و فوضول ـ …الانم همینطور دارم اشک میریزم و مینویسم.نمیدونم قلم خالد حسینی چی داره که هر بار منو اینطوری میکنه.اما هر چی هست که من خیلی دوسش دارم.شاید فردا که فیلم رو دیدم بازم بیام و بنویسم.
” بر تو هزار دفعه “…یه جمله معروف تو کتاب و فیلم بادبادک بازه.الانم آخر فیلم شنیدمش،با همون لهجه افغانیه دوست داشتنی.