خودمون به خودمون رحم نمیکنیم
با دوستم دم دانشگاه تو اتوبوس نشسته بودیم تا اینکه راننده غذاش رو بخوره و بره جلوتر تا بچه های دیگه رو هم سوار کنه و راه بیافتیم به سمت مترو. همین که غذاش تموم شدش ظرف یکبار مصرفش رو با شیشه نوشابه اش رو پرت کردش تو جوب کنار ماشین.
تو اتوبوس هم که بودم ، موقع پیاده شدن یکی از دخترها آشغال آدامسش رو— به اصطلاح همون پوستش رو — پرت کردش رو زمین، البته افتادش رو کیف من، خوشبختانه یا متاسفانه.
همین کارها رو میکنیم که بهمون میگن جهان سومی دیگه ، اونوقت تو بوق هم میکنیم و داد سخن و اعتراض سر میدیم که آی ی ی ی…ما فلانیم و ما بهمانیم.چرا بما اینو میگین؟؟ از همین چیزهای کوچیک که شروع کنیم دیگه اینطوری نمیشه.
یه دوست ژاپنی داشتم که وقتی اومدش به تهران ازش سوال کردم که : بنظرت تهران چطوریه؟ جوابی که دادش این بود : مردمش خوبن و مهربون اما خودتون به خودتون رحم نمیکنین و شهرتون رو خیلی کثیف میکنین. شاید تویی که اینو میخونی برات شرم آور نباشه ، اما باور کن اون روز من خیلی خجالت کشیدم.راست میگفتش ما خودمون هم به خودمون رحم نمیکنیم.
یادم میادش ترم پیش یه روز تو مترو بودم و به سمت تهران می اومدم. بقل دستم چنتا دختر خانم نشسته بودن. یکیشون یه شیشه نوشابه کوچیک از کیفش درآوردش که آب بخوره. کاغذ دورش رو خیلی راحت کندش و انداختش رو زمین. من خیلی ناراحت شدم- -البته بیشتر شاکی شدم تا ناراحت – – و بهش گفتم : حانم؟! شما تو خونه خودتونم این کارو میکنین؟چیزی میخورین آشغالش رو میندازین زمین؟ با پرروییت هر چه تمامتر جواب دادش : مگه تو مامور بهداشتی؟دوست دارم این کارو انجام بدم!
به خدا به جای هیچ کدوممون بر نمیخوره که اگر همین آشغالهای کوچیکمون رو یه چند دقیقه ای نگه داریم تو دستمون تا بندازیم توی سطل آشغال ها!!! هر کسی میتونه مامور بهداشت خودش باشه. مگه تنها لازمه که یه کارت شناسایی رو سینمون بزنیم؟؟
4 پاسخ به “خودمون به خودمون رحم نمیکنیم”
نوامبر 5th, 2007 at 5:35 ب.ظ
دوشنبه 14 آبان1386 ساعت: 17:35
جسارتاّ نوشته هاتون حال میده خوندنشون واسه همین دیگه مشتری ثابت شدم با اجازه … لینکتون نکردم چون شما باید موافقت خودتونو اعلام می کردین … حالا به چه اسمی لینک کنم؟ من لیستم فارسیه یه اسم فارسی سنگین بگین تا با اون لینکتون کنم … راستی شما نظرات رو پاک می کنین؟
نوامبر 5th, 2007 at 11:59 ب.ظ
دوشنبه 14 آبان1386 ساعت: 23:59
سلام عسلم…. خوفی؟ ….. تقریبا 4 تا از پستایی که نوشته بودی رو الان خوندم… نمی دونم در مورد کدوم یکی نظرات فنی و فیلسوفانه و اندیشمندانه خودم رو در اختیارت بذارم…. ولی کلا بزار بهت بگم که خیلی باحالی… و خوشحالم که باهات اشنا شدم…. اینطور که معلومه دوستت طبیعیش کرده که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده… اخه تو چقدر ماهی که به این راحتی کوتاه میای…. باید به تو افتخار کنه….
راستی ما اومدیم خونه ی جدید…. مرسی…..لطف داری…..
بوسسسسسسسسسسسسسس
نوامبر 6th, 2007 at 10:44 ب.ظ
سه شنبه 15 آبان1386 ساعت: 22:44
سلام…. من موافقم… هر وقت تونستم می فرستم….. فعلا
نوامبر 7th, 2007 at 12:02 ق.ظ
چهارشنبه 16 آبان1386 ساعت: 0:2
حالا شما چرا گير ميدين؟ سوال شما مثل اين ميمونه كه بگي مثلا سيب چرا خوشمزه هست؟ خب حتما يه چيزي توش هست كه خوشمزه شده … خيلي ها هم نمي دونن چي توشه ولي با لذت مي خورن … شما هم حتما يه چيزي توي نوشته هاتون هست