همچنان مصدوم زنده س!
تا حالا فقط 3 بار پای راستم تو یکسال (سال 86) شکسته بود و تو گچ بود، و فقط تجربه یه پایی بودن رو داشتم. یعنی هر بلایی که می تونستم سر پام بیارم، سر پای راستم آوردم. آخریشم که تو تابستون امسال بود(+)! خدا نصیب نکنه تجربه خیلی بدی هم هست، مخصوصا که اگر عادت داشته باشین تند تند راه برین. اونموقع باید از همه، حتی از لاک پشت خان هم عقب بمونین و سر فرصت!! راه برین. مگر اینکه قهرمان پرش از مانع باشین که بتونین با دو تا عصا زیر بغلتون بدویین!!!
از پنج شنبه صبح تا همین الان (یکشنبه عصر) یکدست بودن رو هم دارم تجربه می کنم تقریبا. با اینکه تقریبا فقط تو انجام یکی دو تا از کارهام دستم رو بکار می گیرم، اما به جرات می تونم بگم که تجربه بدتری هست نسبت به یک پا بودن! باز حالا خوبه دست چپمه.
……………………..
دیروز زنگ زدیم به دکترم که ببینیم کِی می تونیم بریم مطبش. مامانم تا بهش گفته پریا مشکل پیدا کرده، فورا گفته پاش هست دوباره؟ و وقتی متوجه شده اینبار مشکل از دستم هست، خنده ش گرفته… به جوون خودم نصف بیشتر درآمد دکترم از نسخه های منه ;)! دیشبم تا منو دید زد زیر خنده! فک کن!!!
دکترم رو دوستش دارم خیلی. چون 1- کارش رو به بهترین و دقیق ترین نحوی انجام میده. تا از چیزی اطمینان نداشته باشه تجویز الکی نمی کنه و حرف بیخودی به بیمارش نمی زنه. 2- همیشه خوشرو و خوش برخورد هست و کامل و دقیق به حرف آدم گوش میده. 3- از اون دکترهایی نیست که بیخودی دلهره بندازه تو دل بیمارش. و مهمتر از همه اینکه 4- ازین دکترهای دست به چاقو نیست که تا میری پیشش بفرستت اتاق عمل و زیر تیغ جراحی. تا جایی که امکان داره مریضش رو از اتاق عمل دور می کنه. عمل جراحی راه آخرش هست همیشه.
بستن یا نبستن اون دستکش فلزی تاثیری برام نداشته. به دستور دکترم از دیشب، یه پماد باید تا امشب بزنم به دستم و با باند کشی ببیندمش. الانم از انگشت هام تا آرنجم بسته بندیه. فقط یه روبان قرمز کم داره که پاپیون بزنم دور دستم :D. اگر تا امشب دردم بهتر نشد (که هنوز بهتر نشده) باید بهش زنگ بزنیم و ببینیم چی میگه. اما اینطور که تشخیص داد و معاینه کرد پارگی تاندون ندارم. احتمالا کشیدگی تاندون ِ.
اینطور که من تحقیق کردم! تو اینترنت، در 99% موارد، کشیدگی تاندون بیمار رو از پا در نمیاره (همون مردن خودمون) و حالا این وسط اگه یه بیماری افتاد و مُرد، احتمالا مثلا ناشی از برخورد جسم سختی با سرش بوده! پس به خودتون امیدواری زیادی برای خوردن خرما با گردوی وسطش ندین چون من همچنان زندم. مگر اینکه جسم سختی بخوره تو مخم و احتمالا از پا درم بیاره! 😉
پ.ن 1: تمام این پست رو یکدستی تایپ کردم ها! جای بسی تقدیر دارد!
پ.ن 2: ساعت شروع نوشتن پست 18:11 – ساعت اتمام نوشتن پست 18:35