سفر به شرق آسیا – 7

سفر به شرق آسیا – 6 (+)

شنبه 13 شهریور 1389

امروز قرار بود بریم به باغ وحش سنگاپور. (Singapore Zoo)

تو مسیر رفت، لیدر چینیمون از رسوم و قوانین ازدواج در مالزی و سنگاپور و هند برامون تعریف کرد. تو مالزی هر مردی می تونه تا 4 تا همسر بصورت قانونی بگیره. هیچ قانون اجباری برای مردها وجود نداره که سر کار برن و کار کنن (چون لابد همون 4تا ازدواج کلی خستشون می کنه!! ;)). واقعا هم تو شهر که بگردی زن های زیادی رو نسبت به مردها میشه دید که کار می کنن. مرد وقتی زن اول رو می گیره، مسئولیت خرجی خانواده به عهده زن هست و باید خرج کل خانواده رو بده. اگر مرد زن دوم رو گرفت، زن اول خونه نشین میشه و زن دوم عهده دار خرجی کل خانواده میشه. همینطور وقتی زن سوم و چهارم رو بگیره!

تو سنگاپور هم زن ها و هم مرد ها باید کار کنن و زیر 10% از زن هارو میشه خانه دار دید. موقع ازدواج اگر زن و شوهر نتونن خونه ای تهیه کنن، با وام بلاعوضی که دولت بهشون میده، فقط کافیه 10% قیمت خونه رو پرداخت کنن تا خونه دار بشن. مالکیت خونه ها هم 99 ساله هست… هیچ شوهری حق نداره که بیش از یکبار ازدواج داشته باشه و اگر زنش بره دادگاه و ادعا کنه که شوهرش رو با یه خانم دیگه دیده، قانونا و رسما از 90% تا 99% دارایی آقا به خانومش می رسه!… با هر یک بچه ای که بدنیا میاد در هر خانواده، دولت 3000 دلار سنگاپور بهشون کمک می کنه. به اینصورت که برای بچه اول 3000 دلار، برای بچه دوم 6000 دلار، برای بچه سوم 9000 دلار و الی ماشالا! برای اینکه زن ها نگران بچه هاشون نباشن که وقتی سر کار هستن تکلیف بچه چی میشه، دولت بصورت رایگان سرویس رفت و آمد و مهدکودک و مدرسه در اختیارشون میذاره!… به دلیل نا آگاهی زن  های کشورهای دیگه از قوانین سنگاپور، بیشتر مردهای سنگاپور تمایل دارن که با زن غیر سنگاپوری ازدواج کنن! (اما کور خوندن، منکه دیگه قانونشون رو بلد شدم و دَمار از روزگارشون در میارم! 😉 )

تو هند رسم بر اینه که دخترها میرن خواستگاری آقا پسرها. اگر خانواده ای که دختر دارن از پسر یک خانواده دیگه خوشش بیاد، باید طبق خواسته خانواده پسر رفتار کنن تا آقا داماد بله رو بگه!! مهریه پسرها! هم میتونه نقدی باشه یا میتونه کالا و غیر نقدی باشه!… وقتی هم شوهری میمیره، خانم حق اینی که یکبار دیگه ازدواج کنه نداره وباید تا آخر عمر بیوه بمونه!

تا حالا هر چی باغ وحش دیده بودم حیوون های بیچاره تو نیم متر جا تو یه قفس بودن و آدم خودش شرمنده می شد که اومده این حیوون های بیچاره رو ببینه که دارن عذاب می کشن اینطوری. اما باغ وحش سنگاپور اینطوری نبود. نه حصاری بود نه قفسی که حیوون ها توشون حبس باشن. با کمترین فاصله می شد حیوون هارو دید و لذت برد. اکثرا جلوی قسمت هر حیوونی یه تابلو بود که روش نوشته بود با پرداخت فلان مبلغ، از چه ساعتی تا چه ساعتی میشه رفت و از نزدیک به اون حیوون غذا داد.

اول به برنامه شیر دریایی رفتیم. از هوش این حیوون ها شرمنده میشه آدم واقعا… میشد از نزدیک بصورت داوطلبانه به شیر دریایی فریزبی (Frisbee) پرتاب کرد و اون بگیره تو هوا. کلا سه بار میشد به سمتش پرتاب کرد که بار سوم وقتی پرتاب کردم گرفت. آخر سر هم می شد با شیر دریایی از نزدیک عکس بگیریم. من هم باهاش عکس گرفتم در حالتی که داشت میبوصید! منو (بوصیدن توسط شیر دریایی جلافت محسوب نمیشه ها! ;)). برای اولین بار یه شیر دریایی رو از نزدیک دیدن تجربه خیلی خوب و باحالی بود. نزدیک بود سیبیل هاش برن تو چشمم! اما تا فرداش صورتم بوی ماهی می داد. 😀

.


.
.


استخوان سر زرافه

.
.


این شیرهای طفلکی از گرما ولو شده بودن!

.
.


.
.

.
.


.

بعد به برنامه فیل ها رفتیم و بعد از اون هم هر کسی برای خودش می تونست تو باغ وحش بگرده.

از باغ وحش که بیرون اومدیم یه نیم ساعتی رو باید منتظر می شدیم تا اتوبوسمون بیاد و به مقصد بعدی بریم. چون شنبه بود و همه جا باز بود تو ایران، می دونستم که دوستم حتما از دانشگاهم خبر گرفته که تکلیف انتخاب واحدم چی میشه و کی هست… بعد از 3-4 روز که همش نگران بودم بهم خبر خوش داد که تا قبل از 16 شهریور خبری از انتخاب واحد نیست و خیالم راحت شد. (ایــــــش به دانشگاه!)

مقصد بعدی بندر بود. قرار بود سوار یک کشتی چینی (Imperial Cheng Ho) بشیم و از اونجا به جزیره کوزو (Kusu Island) که یکی از جزیره های اندونزی هست بریم. اما سنگاپور این جزیره رو از اندونزی اجاره کرده و ازش استفاده می کنه.

.


.
.


.
.


.

اینطور که تو تابلوی جلوی جزیره زده بود، در زبان چینی کوزو به معنی لاک پشت هست و اسم دقیق این جزیره، حزیره لاک پشت ها میشه.

.


جزیره کوزو از تو کشتی!

.

استخرهای کوچکی از لاک پشت رو میشد تو این جزیره دید که پر از لاک پشت بود. همینطور معبد های چینی هم میشد دید.

.

اگر زبون چینی بلد بودم، لو می دادم که رفته تو اون سوراخه قایم شده!

.

حدودا 45 دقیقه تو جزیره بودیم. از اول تا آخر جزیره رو میشد در عرض 15 دقیقه رفت و برگشت.

برنامه بعدی رفتن به چرخ و فلک سنگاپور (Singapore Flyer) بود. بزرگترین چرخ و فلک ساخته شده تو دنیا. 165 متر بالاتر از زمین. البته این ارتفاع، جدا از ارتفاعی هست که ساختمان مربوطه رو بالا رفتیم تا پای چرخ و فلک برسیم.

.


165 متر ارتفاع یعنی انقدر!

.
.


کابین های چرخ و فلک!

.
.


زمین فوتبالی که روی آب درست کردن!… اگر توپشون بی افته تو آب تکلیف چیه اونوقت؟

.

اینطور که لیدرمون توضیح داد تا قبل از بحران اقتصادی دنیا، جهت حرکت این چرخ و فلک خلاف عقربه های ساعت بوده. موقعیت جغرافیایی این چرخ و فلک هم دقیقا روبروی مرکز تجارت و بانک های سنگاپور هست. بخاطر یه سری از باورهای چینی ها که معتقد بر این بودن که این چرخش خلاف جهت ساعت، باعث دور شدن پول از گردونه اقتصادی سنگاپور میشه، حالا این چرخ و فلک موافق عقربه های ساعت می چرخه که باعث برگشت پول به چرخه اقتصادی سنگاپور شده.

از اون بالا میشد تمام سنگاپور و حتی داخل خانه ها! رو به خوبی دید. حتی اگر یه ذره چشم های قوی داشتیم، شاید میشد تهران رو هم دید!! 😉

برنامه بعدی هم گشت با قایق های کوچک چینی (Singapore River Cruise) رو آب بود. یه چیز شبیه گشت با گوندولا (Gondola) تو کانال های ونیز اما با این تفاوت که مدل اینجا چینی بود و حاشیه خیابون کلارکی (Klarke Quay) تا میدان مرلاین (MerLion) رو دور زدیم. (متاسفانه چون شب بود و نمی شد به خوبی با اون دوربینی که باقی مونده بود عکس بگیرم، عکس های جالبی ندارم.)… برنامه بعدی هم بازدید از هتل هامون بود! 😀

شب وقتی از شام برگشتیم، با مامان و پرهام به فروشگاه رفتیم تا آب و نوشیدنی بخریم برای فردا که تو راه بودیم. یه آب خریدنمون یک ساعت دقیقا طول کشید! از دست مامانم و پرهام کم مونده بود من و دختر فروشنده و پسری که نفر پشت سری ما بود، بشینیم رو زمین و قاه قاه بخندم. یادم نمیره اون شب رو هیچ موقع! 😀

ادامه دارد…

نوشته شده توسط در 25 سپتامبر 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, سفرنامه هام, نوشته هاي پپري 6 نظر

هیچ کسی

اون: پس چرا زود اومدی؟ مگه نگفتی تا 8 شب کلاس داری؟

من: خب رفتم دیدم دانشگاه خلوته. از خانم حراستیه پرسیدم مگه کلاسا تشکیل نمیشه؟ گفت “از شنبه”. گفتم پس چرا پای تلفن که سوال کردیم گفتن از اول مهر بیایین؟ گفت “لابد یه آدم غیر مطلع پای تلفن بوده!” منم لجم گرفت گفتم {…}! (مانتو رو درآوردم) تازه دیر اومدم که!

اون: چطور مگه؟ کلاستون تشکیل شد یا نه بالاخره؟

من: نه بابا تشکیل نشد… هیچی! تا سید خندان پیاده اومدم بعدشم با تاکسی اومدم تا خونه. وگرنه باید نیم ساعت زودتر از الان می رسیدم.

اون: خب واسه چی پیاده اومدی؟ با تاکسی می اومدی که زودتر برسی. همیشه چی کار میکنی؟

من: واسه چی باید با تاکسی می اومدم که زودتر برسم؟! نه کسی منتظرم بود، نه کسی از دوری من ناراحت بود، نه کسی دلش برام تنگ می شد، نه کسی دلش هوامو می کرد، نه کسی دلش برام تاپ تاپ می کرد، نه کسی …

پ.ن: از قدیم گفتن “نازکش داری ناز کن، نداری پاتو دراز کن!” … نمی خوایی؟! پیاده روی کن!

نوشته شده توسط در 23 سپتامبر 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي پپري 5 نظر

حکایت من و پانیا

مکالمه تلفنی من و “ا”

اون: … پانیا چطوره راستی؟ خونه شماست الان؟

من: خوبه پدر سوخته. نه خونه خودشونه. میاد اینجا همه زندگیمون رو میریزه بهم و میره فسقلی.

اون: دلم براش تنگ شده. یاد اون شب افتادم که خونه ما بودین هی تورو صدا می کرد یا تا صدای آهنگ میشنید دست میزد… چه دستیم میزدااا!

من: بَه! حالا بیا ببین چه قری میده بچه… پریشب پیاده رفتم خونشون، هندز فری گوشیمم تو گوشم بود و داشتم واسه خودم آهنگ گوش می دادم تا اونجا. بالا که رفتم خواهرم گفت “بیا این آشغالارو ببر بذار سر کوچه، پانیا رو هم با خودت ببر تا سر خیابون و بیایین. تو آسانسور هندز فری منو دیده میپرسه “چیو؟” (منظورش همون چیه هست) بهش میگم از این تو صدای نانای میاد. آشغالا رو که انداختم دستم خالی شد هندز فری رو گذاشتم دم گوشش و یه آهنگ گذاشتم که بشنوه و در ضمن متوجه بشه چیو! وسط کوچه یهو دستشو برده بالا و شروع میکنه به نانای کردن، از اینورم تو بغل من قر میده. با یه آهنگ آروم این کارارو می کرد… سریع آوردمش خونه تا اون یه ذره آبرومم نبرده ! 😀

اون: (بعد از اینکه کلی خندیده) بابا بجای این کارا یه ذره واسه این بچه مفاتیح بخون، یه ذره ببرتش ختم قرآن و براش دعای کمیل بخون و بذار به راه راست هدایت بشه از حالا…

نوشته شده توسط در 23 سپتامبر 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري 4 نظر

نصف سال

6 ماه اول سال هم تموم شد و رفت پی کارش!

6 ماهی که بیشترش رو …

6 ماهی که واقعا حس می کنم “6 ماه” پیرتر شدم!

6 ماهی که فقط خدارو شکر می کنم تموم شد!

امیدوارم 6 ماه بعدی برامون خوب باشه و به آخرش که می رسیم دلتنگش بشیم نه اینکه شکر خدارو بکنیم که تموم شد.

نوشته شده توسط در 22 سپتامبر 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري 2 نظر

شیرینی ناپلئونی

قبل از اینکه به دنیا بیام، خدا منو شناخت که دختر آفرید! چون اگر پسر می شدم، حتما برای مراسم خواستگاریم شیرینی ناپلئونی می بردم! 😀

پ.ن 1: شیرینی ناپلئونی بشــــــــــــــدت دوست می دارم!

پ.ن 2: بنده یک روش ابداعی برای خوردن این شیرینی محبوبم دارم که عمرا قیافم دیدنی باشه بعد خوردنش!…بله!

پ.ن 3: مزه خوردن شیرینی ناپلئونی به اینه که با دست حتما خورده بشه، نه با کمک چنگال و چاقو!

پ.ن 4: امکان نداره شیرینی ناپلئونی ببینم و به این موضوع فک نکنم که اگر یکی تو مراسم خواستگاری بخواد بخوره، چه شکلی میشه بعدش؟! 😉

نوشته شده توسط در 19 سپتامبر 2010 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري 9 نظر