حرف اضافه

بلا نسبت شمایی که داری اینو می خونی، مردم خل شدن، دوست دارن یه سوژه ای تو زندگی بقیه پیدا کنن و پشتش حرف در بیارن. اصلا دوست دارن هی دماغشون رو تو زندگی اینو اون فرو کنن. خدا نکنه تو یه خونه ای دختر یا پسر مجرد هم باشه، دیگه واویلاس!

کلت تو درست باشه و عین آدم بری دانشگاه و بیایی، هی میگن “واه واه واه دختره همش میشینه می خونه… که چی حالا این همه می خونی؟ مگه ماها که خوندیم کجارو گرفتیم که تو بگیری؟”… شما نتونستی جایی رو بگیری و کاری بکنی، دلیل نمیشه منم نتونم و عرضه نداشته باشم.

بشینی گوشه خونت و سرت تو کار و کتابا و زندگی خودت باشه، میگن “حیف باشه از این دختر که اینطور افسردگی داره و از صبح تا شب گوشه اتاقشه!”…خوبه از صبح تا شب الکی ول بچرخم تو کوچه ها؟! بنده هر موقع کار داشته باشم از خونه میرم بیرون و کار نداشته باشم نمیرم. اصلا پاشم برم بیرون الکی بچرخم که چی بشه؟ برم خیابونا رو متر کنم و سایزشون رو بدم به شهرداری خوبه؟ سرکارم! هستم اینطوری.

مجرد باشی، میگن “پس کی شیرینی میدی به ما؟ لباسامون رو دوختیما!… یکی رو بالاخره خر کن دیگه!… اصلا کسی رو داری تو زندگیت که تورش کنی؟ ناقلا نکنه تورش کردی  و گذاشتی به وقتش صداشو دربیاری؟”… به شما چه ربطی داره کسی تو زندگی من هست یا نه؟ اصلا من توربافی و تور اندازی و تله گذاری و هر کوفت دیگه ای که میگین بلد نیستم، می خوایین چیکار کنین؟ هان؟… این همه مدت با برگ مو خودتون رو پوشونده بودین که منتظرین عروسی من لباس های دوخته شدتون رو تنتون کنین؟ مگه من گفته بودم برین لباس بدوزین که حالا نگرانین! یه کیلو شیرینی و یه پرس چلوکباب بخرم بهتون بدم بیخیال من میشین؟… لابد فردا پس فردا هم که ازدواج کردم هی می خوایین بگین “پس چرا بچه دار نمیشین؟ بچه نمک زندگیه. نذارین سنتون بالا بره!”

با دوستات بری بیرون و بیایی، میگن “واه واه چقدر بیرونه! ک..! نشیمن تو خونه رو نداره که. هر دفعه دیدیش بیرون بوده با دوستاش… حالا معلوم نیست با کیا می چرخه! جامعه بدی شده بخدا.”… به شما چه ربطی داره با کی میرم و با کی نمیرم. لابد مادرم انقدر شعورش میرسه که بدونه بچش با کیا رفت و آمد داره و لابد خودم انقدر میتونم تشخیص بدم کی برای من مناسب¸ و کی نیست.

همین کارارو میکنین که آدم نمی خواد باهاتون روبرو بشه یا اگرم روبرو شد نمی خواد یه کلمه باهاتون حرف بزنه دیگه. اونوقت میگین “چرا دیر به دیر میبینیمت؟ کلاس نذار واسه ما!”… کلاس نمیذارم، حوصله حرف و حدیث الکی ندارم که بشنوم.

بدم میاد از این رفتارا و کارای خاله زنکی. بدم میاد از اینکه تا یه جا آدمو میبینن هی می خوان دماغشون رو بکنن تو زندگی آدمو پشت آدم حرف دربیارن یا از زیر زبون آدم حرف بکشن.

این پست در شنبه, 24 جولای 2010 ساعت 11:12 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

9 پاسخ به “حرف اضافه”

  1. روشنا گفته :

    پپری آی گفتی آی گفتی
    دست روی دل کباب و زخم وزیل من گذاشتی
    وقعا از دست فضول ها کجا باید رفت؟
    مریخ هم که بری می گن : وا!!!!!!!!!!
    خوب می رفتی زحل مریخ هم شد جا!
    ————————–
    کاش با زحل و مریخ و اینا حل بشه و بیخیال بشن، تو هر چیزی یه حرفی در میارن برات

  2. مسيحا گفته :

    واه واه واه
    چه بچه پرروئيه
    خدائيش نگاه كن خواهر
    نشسته پشت سر ما حرف ميزنه
    آخه دختر بشين زندگيتو كن
    پشت سر مردم حرف نزن
    نميدوني گناه داره اين كارا
    واه واه واه
    (به همراه حركت دست و صداي النگو)
    ————————–
    کی پشت سر تو حرف زده؟؟
    کی اصلا جرات کرده پشت سر تو حرف بزنه؟

  3. مسيحا گفته :

    همه همين مشكلو دارن
    همه
    آخه بابا چيكار دارين من ميخوام چطور كار كنم و زندگي كنم
    آخه چيكار دارين ما توي زندگيمون چه برنامه اي داريم
    فضوليش به شما نيومده
    يه روز خسته و مونده از سركار اومدم خونه
    سه از همسايه ها همون جلوي در منو كشيدن كنار ميگن:
    واه واه واه
    اين چه طرز رفتاره شما داري
    حال بابات خوب نيست
    با يه حال بد رفته دكتر و اومده تو حتي نمياي ببيني حالش چطوره
    تو بايد ببري و بياريش
    يكي نيست بگه آقايون و خانماي محترم
    من شعور و عقلم به اين حرفا ميرسه
    حتما برنامه اي بوده من نرفتم
    تو اون خونه هستم ميدونم حال پدرم خوب نيست
    يه چيزي هست خودش رفته
    آخه نفهم ها خودش ميخواست تنها بره
    صدبار گفتم من هم بيام ميگه نميخوام
    ديگه چيكار كنم
    خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدددددددددددددداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
    ————————–
    حالا خودشون رو که نگاه کنی صد برابر بدترن ها، اونوقت میان اینطوری میگن
    دلم می خواد بزنم تو دهنشون وقتی اینطوری با آدم رفتار میکنن

  4. احسان عیوضی از افریقا گفته :

    از قدیم گفتن در دروازه رو میشه بست در دهن مردم رو نه !!!

    * حداقل خوبه تو وبسایت دار شدی … توی بلاگفا رحمه اله علیه که نمیشه کامنت گذاشت …
    ————————–
    والا… کاش میشد بجای در دروازه، دهن مردم رو گل بگیره آدم
    * احسان اینروزا همش یاد تو و مسیح هستم…جدی میگم… واقعا ازتون ممنونم

  5. مهرداد گفته :

    اي خواهر …
    دست رو دلم نذار …
    آخه غذا خوردم دلم درد ميگيره 😀
    اما گذشته از شوخي باهات موافقم اساسي
    مردم ما واقعا خاله زنك مي باشند
    ولي حالا اينقدر حرص نخور 😉
    ————————–
    کم بخور همیشه بخور 😉
    خاله زنگ اونورترن بخدا

  6. مرحومه مغفوره گفته :

    یعنی حالم بهم میخوره ها!!!
    بریزشون دور. فراموششون کن. نبینشون.
    ————————–
    من نمی خوام ببینمشون، اما گاهی از روی اجبار جلوم سبز میشن

  7. معمار بیکار گفته :

    نه مثل اینکه خانوم خیاطه گیرت افتاده خواهر!
    ————————–
    نه خواهر! یه آقای دکتره اینبار

  8. نیکو گفته :

    آخ آخ آخ
    آی گفتی!
    ————————–
    میبینم که همه درد مشترک داریم 😀

  9. memorialist گفته :

    یک چیزی هست که در این لحظه همیشه من به کار می برم که اینجا گفتنش دور از ادبه ! :دی !
    ولی اصلا سعی می کنم به این چیزا فکر نکنم چون خیلی حرص می خورم . بالاخره همیشه یکی چیزی واسه گفتن دارن . دهنشون بسته نمی شه … متنفرم از این رفتاراشون … از این حرفا و خاله زنک بازیاشون … کی هم می خوان درست بشن نمی دونم …
    ————————–
    درست نمیشن اینا هیچموقع