برای “ف”

امروز یه طورایی، تاریخ برای من تکرار شد. امروز بواسطه اومدن یکی از بهترین دوستام پیشم، خاطره های یه روزایی برام، برامون، دوباره تکرار شد. امروز دوباره حس کردم زمان صفر شده و من پریای 20 سال پیشم، اما با قد و قواره الانم. امروز حرف میزدم، حرف میزدیم، و از چیزایی که برام، برامون، پیش اومده بود میگفتم  و میگفتیم.

امروز من، پریای 5-6 ساله ی دیروز رو با “ف” 26-27 ساله ی امروز مقایسه میکردم و تو 25-26 سالگیم از پریای 5-6 ساله گفتم و حرف زدم. از حس هایی که اونروزا داشتم و داشتیم. از حرفایی که اونروزا شنیدم و شنیدیم، از زخم زبون ها…  امروز من، تو 25-26  سالگیم یه تجربه بیست ساله دارم، اما اون تو 26-27 سالگیش تازه اول راهه. شاید اونم بیست سال بعد از تجربه های امروزش برای یکی دیگه بگه.

امروز چند بار بغض بدی اومد تا پشت دندونام، اما اگر اجازه میدادم بپره بیرون، همه اون چیزایی رو که گفته بودم، انگار یه پیت بنزین ریخته بودم روشون وکبریت کشیده بودم. خودمو نگه داشتم خیلی.

شنیدم میگن تاثیر حرف کسی که خودش چیزی رو تجربه کرده، روی آدم خیلی بیشتره تا کسی که خودش تجربه ای نداشته و همینطوری از شنیده های دیگرون حرف میزنه… کاش تونسته باشم، تونسته باشیم، یه ذره آرومش، آرومشون، کنم، کنیم. میتونم، میتونیم بهتر از هر کسی درک کنم، درک کنیم چی میکشه و چی میکشن.

خدایا! بهم کمک کن بتونم کاری کنم، بتونم دوستی براش باشم که گوش باشم براش و غمهاش رو تبدیل به شادی کنم.

خدایا! خودت کسه بی کسونی.

این پست در چهارشنبه, 21 جولای 2010 ساعت 9:21 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي پپري. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

14 پاسخ به “برای “ف””

  1. احسان عیوضی از افریقا گفته :

    در جواب کامنتتون »

    احسان عیوضی مینویسد : اصولا و تا اونجایی که من میدونم عموی یه سگ مثلا گراز که نمیشه !!! در ضمن جدی فکر کردید معدل هیجده و خورده ای !!!! اه اه … من اگر این معدل توی مدرکم ثبت میشد فوری و بدون فوت وقت یه دو متر طناب میخریدم و خلاص !!!
    ————————–
    شما به بعد معنوی اون پناهنده نگاه کن، نه بعد زمینیش.
    اما برای طناب! اصلا ناراحت نباش، حاجی بفکرته بشـــــدت 😉

  2. مهرداد گفته :

    الهي غم از همه دلها پر بكشه
    به جاش نور بياد و شادي
    خدا بياد و خنده
    ————————–
    آمین! 🙂

  3. مهرداد گفته :

    خوبه كه آپ كردي
    بلاگفا كه باز نميشه از عصر تا حالا
    حسابي خمار بودم
    —————————-
    جدی؟…اتفاقا من الان تو وبلاگ قبلیم بودم، راحت باز میشد

  4. مهرداد گفته :

    من كه هر چي ميخوام برم مي نويسه صبور باشين حل ميشه
    امشب كه دلم گرفته اينم اينجوري شده
    شانس ما 🙁
    —————————
    خب صبور باشید تا حلوا بپزن دیگه 😉
    خب تو وورد بنویس تا بعد اونجا پیستش کنی. باز از هیچی بهتره.
    ایشالا تا نیم ساعت دیگه باز میشه سایت 🙂

  5. مهرداد گفته :

    چقدر ما جوونا غمهامون مثل همه
    عجب داستانيه اين تنهايي
    —————————
    من فکر میکنم بیشتر ماهایی که مینویسیم، غمهامون عین هم هست… نمیدونم تا چه حد نظرم درسته.
    حالا چطور این به ذهنت رسید؟

  6. مهرداد گفته :

    از كوزه همان برون تراود كه در اوست
    به ذهنم رسيد چون تو دلم بود
    دلم گرفته
    و خب بقيه دوستان هم كه توي وبلاگاشون هستن ديگه
    ميشه فهميد
    —————————
    چیزی که الان تو دلت هست رو بنویسش. نذار بمونه. همین الان بنویسش تا داره تو مغزت میچرخه

  7. مهرداد گفته :

    روزى جوانكى نااميد كه بغض همه ى وجودش را فرا گرفته بود؛
    روى به آسمان كرد و فرياد كشيد:
    خداوندا چرا من هميشه بايد تنها باشم؟
    چرا هر كس كه مرا دوست دارد، پس از مدتى مرا فراموش ميكند؟
    در اين حال بغض جوانك پاره شد و اشك از چشمانش سرازير گشت.
    آنگاه ندايى از آسمان بر جوانك آمد:
    اى جوان؛ من نيز ساليان سال است كه تنهايم
    و همه چون تو، به وقت تنهايى، نام مرا صدا ميزنند!
    جوانك پرسيد آخر چرا اين گونه است؟
    ولى ديگر صدايى به گوش نرسيد؛
    در اين حال آسمان رعد و برقى زد؛
    و نم نم باران بود كه قطره قطره بر صورت جوانك فرود مى آمد؛و اشكهايش را پاك ميكرد
    —————————
    خط آخر همین پستم رو میتونم در جواب بهت بگم… خدا کسه بی کسونه 🙂

  8. مهرداد گفته :

    اوهوم 🙂
    —————————
    🙂

  9. نیکو گفته :

    کسی گه تجربه ای داره حرف هاش در اون مورد خاص گیراتره، چون حرف هاش فقط حرف نیست
    حس لحظه توی حرفاش جاریه و ساری!
    ————————–
    خدا کنه تونسته باشم کمکش کرده باشم…

  10. phoenix گفته :

    وقت رفتن نمي خوام ببينمت مي دونم ببينمت كم ميارم
    اگه يك لحظه فقط نگام كني دلمو پشت سرم جا مي ذارم
    اگه خونسرد نگام به دل نگير دل تو يه روز ازم خسته ميشه
    اگه اسممو فقط صدا كني راه رفتن واسه من بسته ميشه
    وقت رفتن نبايد گريه كني اينجوري دلم برات تنگ نميشه
    مي دونم هرجاي دنيا كه باشم تو دلم عشق تو كمرنگ نمي شه

    ***************************************************

    مي ترسم آخر توي خيالت از حس تنهايي بميرم
    هروقت بارون مي زنه بازم تابينهايت تو مي رم
    چه احساسي به خرج بدم تابگم كه بي تو هيچم
    كه چرا از كوچه راه به شب بارون مي پيچم
    تو پنهوني توي قلبم كه تماشات همه رازه
    غير دوريت چيزي من رو ياد گريه نمي اندازه
    مي دونم حالمو ديدي كه سروپا مست دردم
    اگه دستمو نگيري به كي ديگه دل ببندم
    هنوزم دلشوره داره بي تو هر خاطره دنيام
    تورو به قلبم سپردم تا نره ازدست نفسهام
    اينجا كه تنهاتر منم بندبند قلبم باتو
    مقصد خاموش چشمام يه دريا بارون تا تو
    خيال تو كمه برام شدي يه پاره از تنم
    راهي تا بودنت بذار دلو به دريام بزنم
    دور از توبي تو سركنم تاكي غم دقايقو
    كي جزتو پنهون مي كنه ازبغض من اين حق حقو
    ديدار ما با گريه رفت جاده به دنبال چشات
    اين انتظار غذابمه برگرد دلم تنگ برات

  11. معمار بیکار گفته :

    پریا میدونی چیه تو ازون دوستایی هستی که آدم وقتی یادش میفته دلش محکم و قرص میشه که یکی هست که مواقع غم و شادی کنارت باشه….با اینکه مدت زیادی نیست که میشناسمت اما واقعا این حس رو نسبت به تو دارم..البته نسبت به الهام(روح پرتابل)هم این حس رو دارم
    —————————
    شرمنده میفرمایید که….(آیکون لپ قرمزی)
    بخدا جدی میگم

  12. memorialist گفته :

    نمی دوتم تجربه ات چی بوده اما می دونم تو این شرایط بودن سخته . تکرار شدن همون چیزایی که تجربه شون کردی برای یک دوست و اینکه براش بگی از خودت و اون روزا …
    چقدر خوبه که دوستی مثل تو داره ، که دوستش داری و به فکرشی .
    خیلی گلی 🙂 انشالله غم و غصه ها زودی تبدیل به شادی بشن .
    ————————–
    آره، سخته، اما …
    خودت گل تری دوستم…ممنون، برای تو هم همینطور

  13. memorialist گفته :

    من همیشه حسرت یک دوست خوب مثل تو رو می خوردم . الان یکی اش رو دارم . همون که کاری کرده باهام که از تک تک لحظه های زندگیم لذت ببرم . وقتی میام اینجا و نوشته های تو رو می خونم یاد اون می افتم . توام از اون دوستای خوب و قابل اتکایی . باید قدرت رو دونست .
    ————————–
    نظر لطف دوستای خوبم هست که اینطور در موردم فکر میکنن. خدارو شکر میکنم که برای دوستام قابل اطمینان هستم 🙂

  14. papary » Blog Archive » کی می دونه که تقدیر توُ فرداش چی نوشته؟ گفته :

    […] دیروز از ظهر جایی بودیم. خونه دوستم بودیم. خونه “ف“. […]