عادت های فوتبالیم (۱)

اصولا “الان” آدم فوتبالی نیستم اما فوتبال رو دوست دارم. از نظر من بین “فوتبالی بودن” و “دوست داشتن” در این فقره خاص تفاوت وجود داره. فرقشم اینه که وقتی فوتبال رو “دوست دارم” یعنی دورادور دنبال میکنم تا اینکه بشینم پاش و دائم نگاه کنم. اونم شاید برمیگرده بیشتر به اینکه تلویزیون گریزم.

اما قبلاها  -نه اونموقع ها که هیتلر طفلی بیش نبود، همین چند سال پیش-  زمانی که راهنمایی و دبیرستانی بودم، یه “بشدت فوتبالی” بودم. همه رو میشناختم و میدونستم کی تو چه پستی خوبه و چطوریه و از این حرفا! یکی دوبار هم تو مدرسه عکسام رو ازم گرفتن و خیلی حالم گرفته شده بود. یادش بخیر اون بازی ایران و استرالیا. دوم راهنمایی بودم… اما چند سال بعد بخاطر یه اتفاقی که افتاد دیگه کم کم اون تب فوتبالیم خوابید و تبدیل شدم به دوستدار فوتبال. یعنی چیزی که الان هستم.

طرفدار تیم ملی ایتالیا و پرتغالم. تو پرانتز اینم بگم که خیلی قبلتر از اینکه برم ایتالیایی بخونم طرفدار تیمشون بودم و هستم، پس فکر نکنین تحت جو تیمشون رو دوست دارم.

زمانی که این دو تیم بازی دارن دیگه هیچی حالیم نیست و به کل کر میشم. کر میشما جدا. طوری که مثلا اگه مامانم کارم داشته باشه باید بیاد بشدت تکونم بده تا متوجهش بشم. اما هیچ ضمانتی نیست که تو اون حال حرفاش رو بفهمم کاملا… خب تقصیر من چیه که بد موقعی رو انتخاب کرده برای حرف زدن با من؟!

اگر یکی پشت در خونمون گوش وایسه و گوش کنه خیال میکنه اینطرف در، یه در مخفی به استادیوم مورد نظر داره و الان من وسط استادیوم وایسادم! چاره داشتم بوق و طبل و پرچم هم میاوردم که همه چی دیگه تکمیل بشه. حتی گاهی که جو گیر میشم بشدت، یه موج مکزیکی هم میرم. صداهایی هم که تولید میشه رو خودتون حدس بزنید دیگه.

جام قبلی بازیارو از ماهواره نگاه میکردم و همسایمون از تلویزیون ایران. ماهواره چند دقیقه ای جلوتر بود. همسایمون همتیمی من بود. بعدا گفت “هر صدایی که تو پاسیو میپیچید، میدونستم تا چند دقیقه دیگه چی پیش میاد!”

وقتی تیمم گل بخوره یا یه سوتی بده، خیلی حرص می خورم. یه چند باریه برای اینکه از کبودی!! جلوگیری کنم یه بالشتم میگیرم تو بغلم و میشینم. بالشته بغیر از ضربه گیر بودن کاربرد صدا خفه کن هم داره ها. بیشتر زمانایی که بازی دیروقت شب باشه.

از اینایی هم نیستم که موقع فوتبال دیدنم بشینم یه چیزی بخورم و خودم رو مشغول کنم. بیشتر از ترس اینه که یهو نپره تو گلوم و خفم نکنه، وگرنه که انقدرا نگران کثیف شدن خونه و شکستن ظرفه نیستم.

قبلتر گفتم بخاطر یه اتفاق کم کم تب فوتبالیم فروکش کرد و شدم یه دوستدار فوتبال… سال 1998 بود که تو بازی فینال -اگر درست بگم- جام ملتهای اروپا ایتالیا و فرانسه بازی داشتن. من طرفدار ایتالیا بودم و مامانم و خواهرم برای اینکه لج منو دربیارن مثلا فرانسوی شده بودن. حالا اصلا براشون هیچ فرقی نمیکرد که کی ببره و نبره ها، فقط برای لج درآوردن من بود. تا دقیقه های آخر بازی، مساوی بودن یا فرانسه جلو بود. هر آن امکان این میرفت که ایتالیا ببازه. طبیعتا منم خودمو آماده میکردم که داغدار بشم.

یه مقداری از بازی رو نشسته بودم رو مبل و بعد که دیدم چاره ای ندارم، یه بالشت آوردم و انداختم رو زمین و ولو شدم رو زمین تا بازی رو ببینم. هر از گاهی هم یه مشتی به بالشت بیچارم میزدم. طفلک اگر دست و پا داشت، یه دونه از همون مشتارو به خودم میزدم، حساب کار دستم می اومد.

آخرای بازی بود که نمیدونم خدا دلش به حال من سوخت یا ایتالیا یا بالشته که کلی مشت خورده بود، که ایتالیا یه گل زد. دقیقا ثانیه های آخر بازی بود چون بعدش داور سوت پایان رو زد. همینطور که رو زمین دراز کشیده بودم، با بالشتم پریدم هوا و جیغ زدم… یه ذره که گذشت دیدم مامانم داره میزنه تو صورتم و خواهرمم یه لیوان آب دستشه و داره میپاشه تو صورتم و هی میپرسه “حالت خوبه؟ نفس میکشی؟”

 تعجب کرده بودم از کارشون که چرا دارن اینطوری میکنن با من؟ این دیگه چه شوخیه بدیه که نصفه شبی دارن با من میکنن؟!

به مامانم گفتم چرا اینطوری میکنین شماها؟ چرا داری میزنی تو صورتم هی؟ این چرا داره آب میپاشه بهم؟ مگه قرار مرده باشم؟ میبینین که دارم نفس میکشم خب!!! حالتون خوبه؟… چرا اینطوری منو نگاه میکنین؟… دیدی گل زد؟

مامانم گفت “وقتی ایتالیا گل زد و پریدی هوا، یهو نفست بند اومد و رنگ صورتت شد گچ و لباتم یهو کبود شد… (با یه لحن تند) بیچاره داشتی سکته میکردی. فکر کردیم مردی… آخه این چه کاریه که میکنی؟ اینطوری فوتبال نگاه میکنن؟ یکی دیگه پولشو میگیره و حال میکنه، تو اینطوری باید خودتو بکشی؟ دیگه حق نداری فوتبال
نگاه کنی. اگرم نگاه میکنی باید عین آدم بشینی و اینطوری نکنی با خودت!” و ….

خب از اون به بعد خیلی بهتر شدم و تقریبا عین آدم، یعنی همونطوری که مامانم گفته بود بازیا رو میبینم. اما خب گاهی هم بالاخره از دست آدم در میره دیگه!

+ نوشته شده در ;یکشنبه بیست و سوم خرداد 1389ساعت;6:20 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در یکشنبه, 13 ژوئن 2010 ساعت 6:20 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, عادت های فوتبالی, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

11 پاسخ به “عادت های فوتبالیم (۱)”

  1. Memorialist گفته :

    یکشنبه 23 خرداد1389 ساعت: 21:45

    خب خداییش من جای مامانت بودم دیگه نمی ذاشتم حتی با رادیو مسابقات رو دنبال کنی !
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خداروشکر مامانم اینجا نمیاد، وگرنه که بهونه دستش می اومد

  2. Memorialist گفته :

    یکشنبه 23 خرداد1389 ساعت: 21:50

    منم از اون موقع که فهمیدم فوتبال چیه طرفداره ایتالیا بودم تا اینکه ماترادزی به زیدان بی ادبی کرد و زیدان با کله رفت تو شکمش ! و از اونجایی که من فرانسه رو هم خیلی دوست داشتم و رو زیدان هم خیلی حساس بودم از ایتالیا بدم اومد ! ولی کلا اصلا اهل فوتبال نیستم . چی بشه بشینم ببینم . بازی های ایران رو دنبال می کردم و همیشه هم انقدر حرص می خوردم که قابل توصیف نیست ! هر دفعه ام توبه کردم که دیگه نگا نکنم نشد ! فقط یادمه یکبار برای بازی ایران گریه کردم اونم فوتبال نبود و فوتسال بود . همون که با ایتالیا بازی داشتیم و 50 ثانیه آخر گل مساوی خوردیم !
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    من همیشه طرفدار ایتالیا بودم و هستم

  3. معمار بیکار گفته :

    یکشنبه 23 خرداد1389 ساعت: 21:51

    راستی اول!
    ولی من از فوتبال بدم میاد
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خوب کاری میکنی

  4. مرحـــــــــــــومه مغفوره گفته :

    یکشنبه 23 خرداد1389 ساعت: 21:55

    عادت بدی داریم
    نمیتونیم روی سطح بسیار وسیع پشت بوم وایستیم
    یا از این ور میفتیم یا از اون ور

    عاقلانه فوتبال دیدن و فوتبال دوست داشتن کار سختیه.
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    آی گفتی!
    بسوزه پدر دوست داشتن

  5. مسیحا گفته :

    یکشنبه 23 خرداد1389 ساعت: 21:57


    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

  6. معمار بیکار گفته :

    یکشنبه 23 خرداد1389 ساعت: 22:42

    دست شما بابت ایمیل ممنون.لطف کردی خواهر

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خواهش میشه خواهر جان…مشکلی داشت بهم بگو، دوباره راهنمایی کنم

  7. علیرضا(مردی از مترو) گفته :

    یکشنبه 23 خرداد1389 ساعت: 23:37

    سلام

    جدیدا بنده رو روشنا صدا میزنن خودم خبر ندارم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    تو وبلاگتون نوشتم جواب رو

  8. علیرضا(مردی از مترو) گفته :

    یکشنبه 23 خرداد1389 ساعت: 23:38

    در ضمن فوتبال هم فقط حساس هاش رو نگاه میکنم!

    میدونید که من اصولا آدم حساسیم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    آره والا! خیلی حساسین

  9. پریا گفته :

    دوشنبه 24 خرداد1389 ساعت: 19:2

    هـــــــه! دختر تو چرا انقد زیاد هیجانی شدی؟!
    اون لحظه متوجه نشدی چی شده؟ واااااای نفست بند اومده بودههههه

    والا من جای مامانت بودم کلا ممنوع الفوتبالت میکردم!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    شنیدی میگن عقل که نباشه جون در عذابه؟
    حکایت من بود حالا
    اگه تونستین یه کاری کنین مامانم بشنوه چی دارین میگین!

  10. مرحـــــــــــــومه مغفوره گفته :

    دوشنبه 24 خرداد1389 ساعت: 20:56

    لازم شد با بروبچ یه فوتبال بزنیم!!!
    جلو در خاتون اصلا!! خوبه؟
    توی کوچه بن بسته!!!!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    گل کوچیک نباشه ها، حال نمیکنم!!!
    پایم آبجی…کی؟
    به مهدی و حاجی هم میگیم بیان

  11. مسیحا گفته :

    دوشنبه 24 خرداد1389 ساعت: 21:15


    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :