وول وولک!
گاهی هم که حالا به هر دلیلی کلا آروم و خاموش میشم، مثه هفته گذشته تا حالا، خیلی بهم سخت میگذره. اعتراف میکنم اینطور مواقع اصلا تو مغزم موردی برای حوصله سر نرفتن پیدا نمیکنم. یعنی نمی تونم که پیدا کنم و به معنای واقعی آروم و خاموشم. عین این گوشی های موبایل که شارژشون داره تموم میشه و هر از گاهی یه بیب صدا میکنن میشم و هر از گاهی یه صدایی ازم در میاد که فقط بگم حضور دارم! باور کنید برای یه آدم شیطون، خاموش شدن خیلی داغون کننده تر هست تا اینکه مجبور بشه یه جایی موقتی شیطنتشو محار کنه.
یه چیزی رو هم تو پرانتز اضافه میکنم و اونم اینه که منظورم از شیطون بودنم این نیست که کلا روحیه آرومی ندارم. اتفاقا روحیه آرومی دارم اما شیطنتم بموقع و بجاست. شیطون بودن و آروم بودن دو تا چیزه از هم جدان. یه موقع هست یکی رو میبینی خیلی شیطونه و یه کارای عجیبا غریبایی انجام میده و رو اعصاب آدم جت اسکی بازی میکنه که من اسم اینرو شیطون مخرب میذارم. بنظر من شیطنت خوب یه وول وولکه تو جون آدم که باعث میشه یه موقع هایی برگردی به بچگیت و در اصل یه بهونه برای شاد بودن پیدا کنی. به زبون دیگه یعنی همون فعالیت کودک درون. شوخی نمیکنم، به کودک درون واقعا اعتقاد و ایمان دارم.
حالا همه این مقدمه چینی هارو کردم که بگم وقتی یه جایی باشم که جو رو مساعد ببینم، توانایی این رو دارم که وول وولک بندازم تو جمع و کاری کنم که همه آره!!
امشبم از اون زمانا بود. مهمون داشتیم. همه در کمال سکوت و آرامش، خیلی با وقار داشتیم شاممون رو می خوردیم. یواش یواش شروع کردم به حرف زدن و یه چیزایی! پروندن. دراصل داشتم جو و موقعیت رو می سنجیدم که ببینم اگر جنبه نداشته باشن دیگه ادامه ندم. چون دوست ندارم ضایع بشم همیشه اول جمع رو می سنجم. اما ماشالا همه پایه بودن و منتظر بودن تا یه نفر یه چیزی بپرونه تا اونا هم ادامش رو بگیرن.
فکر نمیکردم جمع اینطور همراه باشه. خیلی خوشم اومد از اینکه اینطور گیراییشون تو حرفایی! که میزدم بالا بود. البته اعتراف میکنم که منم حرفای دو پهلو! زیاد میزدم. مثلا یه چیزی میگفتم و اونا همون برداشتی رو میکردن که منظور من بود، اما سریعا میگفتم منظور من این نبود! منظورم اون بود. فکرتون خرابه جدا!
معمولا وقتی خودم حرف میزنم و می خوام “مثلا” جدی باشم، خندم میگیره و نمی تونم خودم رو نگه دارم. از خنده منم اونا خندشون میگرفت و اگر الکی هم می خندیدم اونا هم می خندیدن.
به جایی رسیدیم که یهو چشمامون رو باز کردیم دیدیم ساعت یک و نیم شبه و ماها همینطوری کلی ادامه دادیم. یه ذره ساکت شدیم اما یه کاری کردم که همشون رو بپا داشتم و …
آخرش به زور از خونه پرتشون کردیم بیرون و درو بستیم و با دست و پای باز وایسادیم پشت در که یه موقع درو حل ندن بیان تو دوباره.
حالا خوبه آنچنان رو مود همیشگیم نبودم، وگرنه که خدا میدونه!
17 پاسخ به “وول وولک!”
می 15th, 2010 at 1:59 ق.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 1:59
اول میشویم و ذوق میکنیم و الآن داریم خودمان را به در و دیوار میکوبیم!
این بندیلکه اولی را پاره کرده ایم! جایزه ای، چیزی نداری بدی؟ این کودک درونمان خودش را کشت! شکممان را دارد سفره میکند که جایزه اول شدنش را بگیرد بیچاره!!!
حالا میفهمیم در وبلاگ مترو من چرا انقدر ذوق داشتی!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
باز خوبه یه بار اول شدین که بفهمین بقیه چه حسی دارن
می 15th, 2010 at 2:04 ق.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 2:4
الآن بیهوش میشویم از خوشحالی . . .
نفر دوم هم ما شدیم!!! آدرس میدهیم جوایز رو منتقل کنید آنجا!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
چون احتمال میدم وقتی جایزه رو بگیرین تو کما میرین از خوشحالیتون، پس جایزه رو بی خیال میشم تا به آغوش خانواده برگردین
می 15th, 2010 at 2:06 ق.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 2:6
رکورد زدیم!
نفر سوم هم ما شدیم!
همین الآن زنگ بزنید کتاب گینس را بیاورند بکوبند فرق سر ما!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
حیف کتاب نیست؟ شیرازش خراب میشه ها
می 15th, 2010 at 2:10 ق.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 2:10
حالا کتاب نشد بیل را که میتوانند به ما بدهند! بلکه این بدبخت بینوا (کودک بیچاره را میگوئیم) دلش خوش باشد! نفر چهارم هم شدیم!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
می خوایین اصلا کل جایزه ها رو بدیم شما؟؟
می 15th, 2010 at 2:12 ق.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 2:12
دیدیم یک نفر دیگر هم آمد درون وبلاگت! گفتیم پنجم هم بشیم که رند شود!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
کی اومد؟
می 15th, 2010 at 2:15 ق.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 2:15
خوب برا اینکه ایشون بیش از این هلاک نشوند مااااا ششم میشویم تا خیالشان راحت گردد و کلا همه را به ارامش دعوت میکنیم در این موقع شب حتی شیطانهایی مثل شما راااااااااا
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
شما که همیشه اولین! سرور مائید شما
بیچاره من! منکه مظلومم
می 15th, 2010 at 2:16 ق.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 2:16
ایناها! این آقاهه اومد!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
1- ایشون آقای آرام هستند
2- شما کلا چطوری تشخیص دادین اونوقت؟
می 15th, 2010 at 2:22 ق.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 2:22
ما یه حس 123 داریم (این حس خیلی خفن بوده و چیزی در حدود همان سوم یا چهارم میباشد!) و فهمیدیم که این WEBGOZAR شما یهو به جای 2 نفر که من قهرمان (تشویق نفرمائید) و شمای مظلوم بودید یک نفر دیگر هم درون وبلاگ است و 3 نفر آنلاین میباشند!
ناداوری را میبینید؟ مدرک و سندش درون وبلاگ هست! اونوقت مدرک میآورند کس دیگه را اول میکنند!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
منکه تو وبلاگ خودم نبودم اونموقع.
پس نفر سوم کیه؟؟(آیکون قضیه جنایی شده و اینا)
می 15th, 2010 at 9:05 ق.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 9:5
الهی من قربون پپری شیطون بشم،به شرطی که قول بده همیشه خنده رو لبات باشه و بخندی…
در جواب کامنتت:
خودت که میدونی جمعه روز خانواده است!اما سرعتم خیلی اومده پایین،بدون فیل*/ت.ر نمیتونم وردپرس رو باز کنم….خلاصه بدروزگاریه آبجی…
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خدا نکنه. منکه از خدامه همینطور نیشم باز باشه همیشه، اما خب گاهی…
در جواب:
ای بابا! این جوونای ما چه مشکلاتی دارن
ایشالا همیشه خوش باشی با خانوادت
می 15th, 2010 at 10:40 ق.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 10:40
منم تقریبا اخلاقا این طوریم .
به نظرم کنارت باید خیلی به آدم خوش بگذره !
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
تورو خدا؟!
والا اینش رو باید از بقیه پرسید
می 15th, 2010 at 5:07 ب.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 17:7
به خدا ! کافیه فقط یک روز با من بیای دانشگاه !
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
شما تشریف بیارید بریم دانشگاه ما
می 15th, 2010 at 5:34 ب.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 17:34
ارزش نظر دادن نداشت ولی گفتم دلت نشکنه
آخه اینایی که گفتی به ما هیچ ربطی نداشت
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
ممنون که دل بچه مردم رو شاد کردین!
راضی به زحمت نبودیماااا
می 15th, 2010 at 7:53 ب.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 19:53
اینو میدونی که بخش بسیار مهمی از شخصیت تو و از اون چیزی که باعث میشه آدم سریع باهات اخت بشه همین طبع ساده و روان و آسون گیریه که داری
واقعا از شخصیتت لذت می برم
دوستش دارم
و پشت سرت هم با دوستان همیشه صحبتش بوده و همیشه ازت تعریف شده
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
مرررسی. بخدا نمیدونم چی بگم. اصولا تک و تعارف بلد نیستم و فقط میگم ممنون.
خوب میدونی! تنها "نفر" تو یه جمع، اون جمع رو صمیمی نمیکنه.
تو و دوستان لطف دارین.
می 15th, 2010 at 7:55 ب.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 19:55
اهان راستی
به خاطر همین شخصیت دوست داشتنیت بود که در همون دیدار دوم ماجرای "ع" و "ق" رو گفتم و گفتی و… این شد که اینطوری شدیم الان و اونطوری شدن بقیه و موندن توی کفش!
دیدی حالا چه باحالی!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
"ع"
"ق" کدومه؟ یادم نیست؟؟؟
باحالی خودتونه! دمتون قیژژژ اصولا
می 15th, 2010 at 9:01 ب.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 21:1
من اولین بارم بود که میدیدمت ولی حدس زدم که باید شیطون باشی در عین حال که اونروز آروم بودی چهره ادما گاهی نشون میده اخلاقیاتشون رو
راستش خیلی خوشم اومد ازت باحالی
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
اونروز خیلی تو خودم بودم، اما انگار که دستم رو شده بوده
باحالی از خودتونه!
منم همینطور
می 15th, 2010 at 9:25 ب.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 21:25
چشمام باحال میبینه!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
می 15th, 2010 at 10:33 ب.ظ
شنبه 25 اردیبهشت1389 ساعت: 22:33
در جواب کامنتت:سوالی بود و کاملا جدی…