راستکی

ظهریه رفتم جلوی مامانم میگم منو بغل میکنی؟ تا بغلم کرد یهویی اشکام اومدن پایین. سرمو از رو شونش برداشت و نیگام میکنه میگه “دیوونه! داری جدی جدی گریه میکنی؟… فکر کردم الکی داری ادا درمیاری و خودتو لوس میکنی!… چرا گریه میکنی؟ چی شده؟” بعد شروع کرد به قلقلک دادن من تا یادم بره. یادمم رفت، اما یهو دوباره بغلش کردم و …

راستکی هم گریه میکنم کسی باورش نمیشه، حتی مامانم!

+ نوشته شده در ;چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت 1389ساعت;10:27 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در چهارشنبه, 5 می 2010 ساعت 10:27 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

12 پاسخ به “راستکی”

  1. معمار بیکار گفته :

    چهارشنبه 15 اردیبهشت1389 ساعت: 21:53

    حالا چرا اشکات در اومده؟؟؟
    منم هر موقع مامانم بغلم میکنه(تقریبا روزی 3بار) اشکم در میاد،گاهی فکر کردن به اینکه روزی اگه نباشه دیوونه ام میکنه.
    همیشه هم از خدا میخوام منو قبل از عزیزانم ببره

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    کاش میشد دلیلش رو بگم، اما ببخشید
    دقیقا دقیقا منم همین حس رو دارم وقتی بغلم میکنه مامانم. اما من خیلی دیر به دیر اشکام در میاد. وقتی در میاد دیگه باید دید چی بوده که اشک منو درآورده.
    اما منم همیشه از خدا همینو می خوام، خیلی سخته.
    ایشالا که سایه همشون همیشه با سلامتی بالای سرمونه

  2. مرحـــــــــــــومه مغفوره گفته :

    چهارشنبه 15 اردیبهشت1389 ساعت: 22:44

    من باورم میشه پریا
    خیلی هم باورم میشه
    آدمای شلوغی مثل تو خیلی غصه ناک بودنشون دردآورتر از بقیه س
    اصلا بیا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغلم خودم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خیلی بهم سخت گذشت، مخصوصا اونموقع که…

  3. مرحـــــــــــــومه مغفوره گفته :

    پنجشنبه 16 اردیبهشت1389 ساعت: 8:38

    عزیزمی پریا
    میدونم چی میگی

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    مرسی عزیزم

  4. م.ص گفته :

    پنجشنبه 16 اردیبهشت1389 ساعت: 10:13

    چرا این روزا همه ی رفقای وبلاگی دلشون گرفته اس؟
    چه بهاری بود امسال!!!!!
    شاید گذر زمان همه چیو درست کنه!(مترومن میگه!)
    نارراحت نباش دیگه!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    من خوشحال خوشحال بود.
    اما یهو شد…

  5. phoenix گفته :

    پنجشنبه 16 اردیبهشت1389 ساعت: 12:4

    احساس غربت و اندوه می كنی بعضی در سرزمین های دیگر غریب هستند و احساس غربت می كنند اما بعضی در وطن خودشان غریب هستند مشكل این افراد دو چندان خواهدبود.

  6. معمار بیکار گفته :

    پنجشنبه 16 اردیبهشت1389 ساعت: 13:38

    پریا رفتی بازارچه،حتما به غرفه ای که بدلیجات میفروشه سر بزن چیزای خوشگلی داره…قرار نمایشگاه کتاب چی شد؟؟

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    عزیزم نمیدونم میتونم بازارچه رو برم یا نه، اما احتمالا نمیرم
    والا همه تنبلن برای نمایشگاه اومدن

  7. مانليا گفته :

    پنجشنبه 16 اردیبهشت1389 ساعت: 14:37

    مي خواستم به دوستان قديمي مسي و برادر مبين و اينا سلام برسوني همين.
    ادرس وبلاگ اون خانومه كه قورباغه داشت رو ميدي؟
    يه چيز ديگه……
    چه باحال گريه كردي از محالات برا من!گريه ام مي گيره ولي شتاب زمين براش صفره!

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    چشم، میرسونم. مسی رو میتونم اما برادر مبین رو خبری ندارم ازش.
    تو خواهر آرام نیستی احتمالا؟
    یعنی چی شتاب زمین برات صفره؟؟؟

  8. مسیحا گفته :

    پنجشنبه 16 اردیبهشت1389 ساعت: 18:32







    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    مسیحا!
    تورو خدا ناراحت نشو دیگه، اینطوری من بازم مثه دیروز میشم! بعد کم کم تبدیل به یه پپری زر زرو میشما!!!

  9. فرهاد گفته :

    جمعه 17 اردیبهشت1389 ساعت: 2:27

    سلام خانوم پاپری یا پپری
    ببخشین
    از شبکه رادیویی جوان مزاحمتون میشم
    می خواستم یه مصاحبه کوچیک باهاتون داشته باشم

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    سلام
    پپری درست هست

  10. Memorialist گفته :

    جمعه 17 اردیبهشت1389 ساعت: 5:50

  11. روشنا گفته :

    جمعه 17 اردیبهشت1389 ساعت: 17:29

    جانم

  12. احسان عیوضی از افریقا گفته :

    جمعه 17 اردیبهشت1389 ساعت: 18:1

    سلام .

    خوش به حالتون …
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    از لحاظ اینکه مامانم پیشم هست آره، اما از بابت اون چیزی که منو به گریه انداخته نه. امیدوارم همیشه وقتی مامانت رو بغل میکنی غرق خنده بشین