درخت هر چی پربارتر، افتاده تر!
آقاهه که تو بایگانی نشسته بود می خواست گواهی موقت منو بگیره و سفته ها رو بده. بهش میگم سفته رو موقعی برمیگردونن که اصل مدرک تو پرونده باشه. برگشته میگه “آره ه ه ! خودم میدونم، حواسم هست!”
فک کن! چه دانشگاه خوبیه!! منی که دانشجو هستم بیشتر از مسئولیت اینا خبر دارم تا خودشون.
امروز نزدیک بود سرمو بزنم به کیفم از بس که دیوونه شده بودم. فک کردین میزنم تو دیوار که سرمم بشکنه؟
از هفته پیش یه دختره تو کلاسای ما اضافه شده. اکثر کلاسا هم باهمیم انگار. از هفته پیش تا حالا هر موقع دیدیمش کارت شناسایی محل کارش به گردنش آویزون بوده. اولا فکر میکردم شاید چون هل هلی میاد یادش میره در بیاره اما امروز متوجه شدم نه.
بعد از کلاس اولیمون نشسته بودیم تو بوفه که ۵ بشه و بریم سر اون یکی کلاس. من و دوستم سر یه میز بودیم و داشتیم ناهار می خوردیم که این دختره هم اومد و گفت “میشه منم بشینم پیش شماها؟” و نشست…تندی هم با ماها صمیمی شد طوری که منی که زود با همه اخت میشم فکم آویزون شده بود و کم آورده بودم. یه ذره که گذشت شروع کرد از کار و بار ماها پرسیدن و بعدشم از خودش گفت. اتفاقی کارش یه جورایی با کار اون دوستم یکی بود. خونشونم نزدیک خونه ما بود.
بیشترین چیزی که من از حرفهاش شنیدم این بود که “من فلان جا که مدیراش همه خارجین کار میکنم…مدیرامون که میان ما اصلا نمی تونیم با حجاب بچرخیم تو شرکت… پلان بندی سایت فلان جا رو من انجام دادم. نمیدونی چه بدبختی کشیدم که!… سابقه کاریم اینطوریه…. فیش حقوقیم معادل یه مهندس مخابراته… دائم ماموریت های خارج از تهران میرم و اصلا تهران نیستم… اگر من تو اون شرکت نباشم کارشون لنگ میمونه… با ماموریت و اضافه کاری و این حرفا حدود یک و نیم در ماه میگیرم…” و یه سری از این حرفا که سعی میکردم سرمو بندازم پایین که مخاطبش نباشم زیاد.
مگه کوتاه می اومد حالا؟ نگاهشم که نمیکردم میزد بهم میگفت “حواست به منه؟ گوش میدی چی میگم؟”. (آیکون اون شکلکه تو یاهو مسنجر که داره گل و گیسشو میکنه.)
یه چند باریم یه چیزایی به من گفت که عمرا من با یکی که روبرو میشم تو برخورد اول اینطوری به طرف بگم. به یکی دو نفر مسج دادم که “وقتی با 1 دختر لوسی که بیخودی میخواد باهات حس صمیمیت پیدا کنه روبرو بشی، چیکار میکنی؟” که شاید یکی یه راهکاری بهم نشون بده. جدا داشتم دیوونه میشدم. که خدارو شکر دقیقا موقعی که دیگه نیازی به راهنمایی نداشتم کلی جواب گرفتم. خیلی ی ی ممنونم!
بعدشم که صحبت خرید کردن مانتو و این چیزا شد، من گفتم حاضر نیستم هیچ موقع بیام بالای مانتو ۶۰-۷۰ هزار تومن پول بدم. از چیزی که خوشم نمیاد حاضر نیستم بیش از اندازه براش خرج کنم. یهو اینم شروع گفت “اما من نه. این مانتو که تنمه رو میبینی؟ از Zara خریدمش 63 تومن.”
دوستم ازش سوال کرد “حالا چرا کارتتو بیرون از شرکت در نمیاری از گردنت؟” جواب داد “آخه بهش عادت کردم و اگر گردنم نباشه انگار یه چیزی گم کردم.” بهش گفتم خب میتونی زیر مانتوت بندازیش وقتی میایی بیرون از محل کارت.
سر کلاسم که نفهمیدم استاده چی میگفت. یه سره میگفت “اگر کیس خوب برای ازدواج پیدا کردی حتما بچسب و منم خبر کن!” و هرهر هرهر قاه قاه بعدش میزد زیر خنده که اصلا ربطش رو پیدا نکردم. کلاس که تموم شد و می خواستم خداحافظی کنم بیام گفت “کجا؟ وایسا با هم بریم. راهمون که تقریبا یکیه.”…من در این حالت بودم دقیقا —>… اما تا ایستگاه اتوبوس که اومدیم خودش منصرف شد و یهو تصمیم گرفت با تاکسی بره. اووووووووووف!
نمیدونم دقیقا من کارم اشتباه بوده یا اون؟ اما وقتی از بالا و بیطرف نگاه میکنم به قضیه، لزومی نمیبینم که آدم بیخودی بخواد هی از موقعیتی که داره تعریف کنه برای بقیه و یه جورایی Express Yourself انجام بده. (یعنی ابراز خود کردن)
یه جاهایی لازمه آدم از موقعیت خودش تعریفا کنه بیا و ببین، چون اونجا میطلبه. اما تو بعضی جاها بنظرم کار خیلی Cheap ی میاد.
هر کی هر چی داره، کم یا زیاد، برای خودش داره و برای خودش قابل احترام هست. دیگران هم باید بهش احترام بذارن. اما بقول مامان بزرگم -مامانه مامانم- که میگفت “درخت هر چی پربارتر، افتاده تر!”
|;
7 پاسخ به “درخت هر چی پربارتر، افتاده تر!”
اکتبر 26th, 2009 at 2:29 ق.ظ
دوشنبه 4 آبان1388 ساعت: 2:29
شما دقیقاً درست می گی و این کار خیلی چیپه
این خانوم هم خیلی خودنما بودن (و هستن) متاسفانه
اینجور آدم ها در برخورد با من رفتار سردی در حد سیبری می بینن که خودشون از هم مسیر شدن باهام به طرز جالبی پشیمون می شن!
چقدر عاشق این جمله هستم…
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
کفر منو درآورده بود جدا
اکتبر 26th, 2009 at 9:48 ق.ظ
دوشنبه 4 آبان1388 ساعت: 9:48
احسان عیوضی مینویسد : شما هم نبود دستشویی رو انگاری درک کردی …
اکتبر 26th, 2009 at 3:20 ب.ظ
دوشنبه 4 آبان1388 ساعت: 15:20
پری؟ پای تو چیزیش شده؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
3 سال پیش تو گچ بود. چطور مگه؟
اکتبر 26th, 2009 at 3:20 ب.ظ
دوشنبه 4 آبان1388 ساعت: 15:20
کجائی بچه؟ خبر بده ببینم!
الان توی وبلاگ احسان عیوضی دیدم یه چیزائی نوشتی؟ جریان چی بود؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
طوریم نیست…قضیه مال 2 سال ییشه
اکتبر 26th, 2009 at 3:23 ب.ظ
دوشنبه 4 آبان1388 ساعت: 15:23
اه اه اه
دقیقا میفهمم چی میگی!
حالشو بگیرید جمیعا!
ما هم یه همکلاسی داشتیم که بسیار افه طراحی داخلی در یک شرکت بین المللی رو میومد که بعدها فهمیدیم توی یه مبل فروشی بزرگ کار میکنه!!!!!!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
آخه نمی تونم من به بقیه که نظرم رو تحمیل کنم
اکتبر 26th, 2009 at 7:49 ب.ظ
دوشنبه 4 آبان1388 ساعت: 19:49
سلام گلم..
خوبی؟؟
به نظر من حق با تو بود…
اکتبر 26th, 2009 at 9:45 ب.ظ
دوشنبه 4 آبان1388 ساعت: 21:45
آهااااااااااااااااااا
نگران شدیم دختر!خوب شیرینی مدرک و گواهینامه و همکلاسی جدید رو کی میدی؟
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
قربونت برم عزیزم که نگرانت کردم.
در اولین فرصتی که ببینمت. شیرینیه همکلاسی برای چی؟؟؟؟؟؟؟