پیشنهاد آدامسی

۵صبح پاشدم و کارامو کردم و با دوستم  -که دانشگاه قبلیه من قبول شده-  رفتم. تمام طول راه اصلا باورم نمیشد که می خوام برم مدرکمو بگیرم، بس که این مدت اذیتم کردن…۸:۱۵ بود که رفتم فارغ التحصیلان و مدرک رو بهم دادن، البته گواهی موقت هست و اصلش ۵-۶ ماه دیگه آماده میشه. ۳ بار محتویات نوشته شده روش رو خوندم تا باورم شد. والا!

همون همکار دانشجویی که کارامو خیلی راه انداخته بود بهم گفت تو ترم گذشته بازم ممتاز شدم. هم گروه و هم دانشگاه. در نتیجه شامل ۲۰٪ تخفیف معدل میشم. برای پیگیریه کارم رفتم امور دانشجویی  پیش همون خانومه که ترم پیشم می خواست بپیچونتم. قدرت خدا، هنوزم تغییری نکرده بود و بازم میگفت نمیشه. یه درخواست نوشتم به رئیس امور دانشجویی و زیرش نوشت “خانم (…) بررسی شود لطفا.”…چند روز دیگه باید پیگیری کنم.

ناباوریه من بیشتر از این هست که تونستم با کمک خدا مقداری از اون راهی که هدفم هست بیام جلو و موفق باشم…خونه که اومدم مدرک رو به مامانم نشون دادم و ازش تشکر کردم و بوسش کردم. بهم گفت “مرسی از تو که نذاشتی وقتت به بطالت بگذره و مایه شرمساریه من باشی.”…این حرف مامانم بیشتر از هزارتا جایزه برام ارزش داره.

خدا جونم تو که همیشه کمکم کردی و هوام رو داشتی، از این به بعدش رو یادت نره ها! هنوز کلی از راه مونده ها! حست میکنم همیشه.


اگر نصف طول وتر دایره رو در مجموع اعداد ۴۵۶، ۷۸۵۲۱ و ۱۵۲۳۶۸۴۵ جمع و سپس به قوه ۱۵۸ در زیج ثلث مربع با توان ۶ اسب بخار ضرب کنیم، نتیجه این میشد که من محاسبه کرده بودم ۲ هفته بعد از اینکه گواهینامه دوستم اومده، گواهینامه من هم میاد، چون ما با فاصله ۲ هفته از همدیگه آزمون دادیم. و اون ۲ هفته دیگه میشد امروز.

ذکر این نکته الزامیست که البته اگر محاسبات من اشتباه در می اومد، دیگه اون بستگی به جریان قرار گرفتن ستاره قطبی در راه شیری و یا احتمالا جهت وزش باد مخالف از ۶ درجه شرقی بود.

از ۵ شنبه به مامانم میگفتم شنبه که من میرم شهریار و نیستم خونه، تا من بیام تو حتما خونه باش که پستچی میاد گواهینامم رو تحویل بگیری. اگرنه که باید بریم پستخونه مرکزیه منطقمون. جوابمو نمیداد اما یه نگاهی بهم میکرد که معنیش میشد “زکی! حالت خیلی خوبه بچه! چی سرجاش و حساب شده بوده که این یکی بخواد باشه؟” و مامان امروز صبح بیرون رفته بود.

دقیقا با همدیگه رسیدیم تو پله ها. ردیف اول رو که اومدم بالا دیدم یه رسید پستی رو پله هاس که نوشته “ما اومدیم نبودین. بعدا بیایین پست خونه منطقه و گواهینامه بچتون رو بگیرین. این دفعه هم به حرفش گوش کنید یه چیزی میگه. دهه!”

نتیجه اخلاقی: به محاسباتم، حتی به اندازه یه چسه هم شک ندارم!


دقت کردین بعضی پیشنهادها، اتفاقات، آدما، حرفا یا خیلی چیزهای دیگه همچین عین آدامس به دل آدم میچسبه؟


دیشب که خوابیدم چند بار هی بیدار شدم. کلا شبا که می خوابم چند بار بیدار میشم و بعد از شناخت موقعیتم دوباره خوابم میبره. البته گاهی هم مجبور میشم سری به دستشویی بزنم و نصفه شبیه کلی فکر کنم و به خودم! یعنی به ذهنم فشار بیارم!

دیشب هر چی بیدار میشدم بیرون از پنجره روز بود و روشن، اما ساعتم رو که نگاه میکردم نصفه شب رو نشون میداد! مونده بودم یعنی خدا نصفه شبی سر کارم گذاشته و سر شوخی برداشته؟ یا من چت زدم؟

صبح که با دوستم میرفتیم هوا هنوز شب بود. جدا به مخیله خودم مشکوک شده بودم! بیرون که اومدم دیدم یه چراغ گازی، از اینایی که ماشالا چراغن ها که نصف شهر رو روشن میکنه سر کوچمون نصب کردن و نور اون بوده که من فکر میکردم هوا روز شده!

امشب که ما اصلا از لامپای تو خونه خودمون استفاده نکردیم، همش نور این چراغه میزد داخل. به فارسی به این میگن “یه سفره پهن کردیم همه دورشیم و هر کی یه لقمه میزنه تا روشن بشه!”

+ نوشته شده در ;شنبه دوم آبان 1388ساعت;11:55 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در شنبه, 24 اکتبر 2009 ساعت 11:55 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع خاطرات یک دانشجوی ترم آخری, در راه صعود تا گواهینامه!, روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

6 پاسخ به “پیشنهاد آدامسی”

  1. احسان گفته :

    یکشنبه 3 آبان1388 ساعت: 0:39

    مبارکه!!!!!1
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    مرررررررررسی

  2. مرحومه مغفوره گفته :

    یکشنبه 3 آبان1388 ساعت: 9:45

    سلام پریا جووونم
    یکمی غایب بودم
    الان فقط اومدم بگم که همچنان هستم!!!!!
    حالا سر فرصت میام اختلاط کنیم مادر!
    عجالتا گواهینامه مبارک
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    سلام دوست جونم
    مرسی

  3. شهاب گفته :

    یکشنبه 3 آبان1388 ساعت: 11:7

    مبارکه! دعا کن مدرک ما رو هم بدن.
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    زودی میدن ایشالا

  4. .:. نـــگـــي گفته :

    یکشنبه 3 آبان1388 ساعت: 17:48

    شیرینی مدرکت کو ؟؟؟؟؟ کیک یزدی های پرهام قبول نیستا ، گفته باشم :دی
    تازه باید شیرینی گواهینامه هم بدی…
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :

    باشه، منکه نگفتم نه

  5. مرحومه مغفوره گفته :

    یکشنبه 3 آبان1388 ساعت: 18:6

    ای خواااااااااااااهر
    بیا ببین چه بلائی سرم اومده!
    بیا وبلاگ این آقای مردی از مترو ببین چه ها بر من رفت!!!
    (تبادل تجارب رو پایه ام خواهر)
    (بابت اونا(!) هم خیلی مرسی دوست جوونم)
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    چیا که گذشته بر تو؟
    اصلا کی جرات کرده چیا رو بر تو بگذرونه؟
    خواهش میکنم

  6. x-men گفته :

    یکشنبه 3 آبان1388 ساعت: 20:1

    ………حرف همچین خاصی ندارم!