شاهکار ترین آدم روی زمین!

دیشب با خواهرم سر کادو خریدن من برای نی نی کل کل بود. اون میگه سکه بخر، من میگم گوشواره. البته قبلا تصمیم داشتم دستبند یا زنجیر بخرم. اما بعد از یه هفته فکر کردن (دقیقا یک هفته) به این نتیجه رسیدم که دستبند رو ممکنه بکنه تو دهنش و مریض بشه، زنجیرم شاید یهو بکشتش و کنده بشه. اما گوشواره رو هر کاری کنه نمیتونه از گوشش بکنه. سکه هم که ممکنه توسط مافیای سکه(!!!) غیب بشه و سر بچه بی کلاه بمونه.

دیشب که خواهرم اینجا بود سر همین موضوع یه کل کل حسابی راه انداخته بودیم ما دوتا. بالاخره یهو گفتم بذار اصلا از خود نی نی سوال کنیم چی دوست داره! هی چی باشه باید خودشم حق انتخاب داشته باشه دیگه! دستمو گذاشتم رو شکم خواهرمو گفتم نی نی اگه گوشواره دوست داری برات بخرم، همین الان یه تکون جانانه بخور……به ۱ دقیقه نرسید که همچین تکونی خورد که خواهرم تعجب کرده بود…ایول! نی نی هنوز نیومده کلی هوای خاله رو داره و نمی ذاره ضایع بشم.


از امروز طبق برنامه ای که ریختم باید درس بخونم برای امتحان (قابل توجه برادر مبین.م ). همیشه (یعنی هر ترم با همین برنامه) صبحها نهایتا از ۱۱ شروع میکنم و خیلی ی ی دیگه بخوام بخونم تا ۵ یا ۶ عصره.

اما امروز چی؟ تازه ۱۰ بیدار شدم. یه ذره دور خودم چرخیدم. یه دوشی گرفتم و صبحانه خوردم. بعد چلچ (چلچراغ) خوندم. یه ذره کتاب خوندم و تازه ه ه ه  ساعت ۱و نیم شروع کردم به درس خوندن.  دقیقا شده بودم عین این بچه کوچولوها که یه چوب باید بگیرن بالا سرشون که بشینن درس و مخشاشون(!!!) رو بنویسن. اما از فردا درست میشم.

اما از اینی که باید یه سره یه جا بشینم خیلی بدم میاد.


تا امروز ساعت ۲ بعد از ظهر خیال میکردم شاهکار ترین آدم تو دنیا منم. اما به لطف یکی از دوستان متوجه شدم نه بابا! من نفر پنجم هستم. پنداری این دوستم هم بین رده های اول-دوم باشه.

بازم ازش ممنونم که منو از این گمراهی درآوردش.


امشب بازم یه فیلم کمدی داریم.


بعدا نوشتم: مناظره رو که میدیدم تنها بودم. از فرط خنده ولو شده بودم رو زمین. صدای خندم ساختمونو ورداشته بود. لابد همسایه ها دلشون برام سوخته و خیال کردن  “دختره اول جوونی  -ماشالا-  با این همه کمالات شیرین مغز (یا یه چیز تو همین مایه ها) شده که تنهایی داره قهقه میزنه.” 

+ نوشته شده در ;شنبه شانزدهم خرداد 1388ساعت;8:46 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در شنبه, 6 ژوئن 2009 ساعت 8:46 ب.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع خاطرات یک دانشجوی ترم آخری, روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

8 پاسخ به “شاهکار ترین آدم روی زمین!”

  1. مبین.م گفته :

    یکشنبه 17 خرداد1388 ساعت: 0:53

    مرسی نی نی….سلام برسون خدمتشون!
    من حرفی برای گفتن در این زمینه ندارم
    عجب کمدی ردیفی بود به جون خودم…کلی حال کردم…دم کروبی گرم
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    از فرط خنده ولو بودم رو زمین

  2. Joker گفته :

    یکشنبه 17 خرداد1388 ساعت: 8:15

    سلام؛

    وقت ندارم فقط بگم: شاد باشید و دیگران را شاد کنید…

    در مورد خرید کادو هم بگم که من هفته پیش برای برادرزاده خودم گردنبند خریدم…
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    سلام…ممنون
    آخی ی ی ! اما گوشواره بهتره!

  3. Meci گفته :

    یکشنبه 17 خرداد1388 ساعت: 8:30

    ای جان گوشواره نی نی چه قدره؟اندازه به نخود؟
    مافیای سکه؟
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    فعلا که باید با خودش بریم بخریم…جدی جدی خودش داره انتخاب میکنه

  4. Meci گفته :

    یکشنبه 17 خرداد1388 ساعت: 8:34

    ایول مناظره
    BBC رو بعد این مناظره ها میبینی خواهر؟ادم کف میکنه
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    میبینم؟ می خورم!

  5. Meci گفته :

    یکشنبه 17 خرداد1388 ساعت: 8:36

    از مسی به برادر پرهام: اون جمله صرفا یه شوخی بود سخت نگیر برادر
    در ضمن سوتی هم نده بده خوب نیست!

  6. سید وحید گفته :

    یکشنبه 17 خرداد1388 ساعت: 18:7

    سلام…
    سبز بمانید …!
    درود…

  7. پرهام گفته :

    دوشنبه 18 خرداد1388 ساعت: 22:12

    سلام خواهر مسی
    مرسی

    سوتی؟ کدوم؟ من ادبی از ضمیر استفاده کردم ولی اینجوری گفتم شما متوجه بشید

  8. پرهام گفته :

    دوشنبه 18 خرداد1388 ساعت: 22:19

    سلام خواهر پریا
    دیگه در مورد این نی نیهه حرف نزنید من دلم آب می خواد
    نی نی، کوچولو، اونم دختر
    من فکر کنم گردنبند می خریدم!
    اگه می گفتید خونه چی کار می کرد؟ می پرید بیرون؟
    —–
    خواهر کم درس می خونیا! من روزی 18 ساعت کتاب جلوم بازه!
    البته این ترم فقط
    —-
    ؟
    —-
    من خوشم به هوشت آمد خواهر جان!
    —-
    یعنی همسایه هاتون نمی خندیدند؟
    —————–

    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    نی نی خودش اومد…اونم از حول گوشواره ها افتاد تو دیگ حلیم
    خونه رو ایشالا آقاشون براش می خوره دیگه
    واقعا که! اگه من روزی 18 ساعت بخونم پروفسور میشم. برادر اون نمرات ما با روزی 5-6 ساعت کسب گردید
    چرا! اما من تنها بودم نه اونا که!
    با عرض پوزش جمله آخرتون رو پاک کردم