پریا راننده میشود! (۱)
چند سال پیشم یه آدم خیری(!!!) خواست که به من رانندگی یاد بده. تو مخ پوک من نمیرفت که بابا باید نیم کلاج بگیری بعد گاز بدی و راه بیافتی. اصولا مغز من قبول نمیکنه که دو تا کار رو همزمان با هم انجام بدم. یهو کلاجو ول میکردم. یه بارم که متوجه شدم نباید کلاجو یهو ول کنم، چنان Take Offیی کردم که صدای جیررر لاستیکا در اومد. خود صاحب ماشین تا حالا اونطوری با لاستیکاش برخورد نکرده بود که من کردم. اما چه حالی بود. حالا هر چی بیچاره میگه ترمز کن، حل شده بودم بیشتر گاز میدادم.
امشبم یه چیز تو همین مایه ها بود. یا کلاجو به کل ول میکردم Jump میزد و خاموش میشد یا پام رو کلاج بود و کلی گار میدادم. اما بالاخره فهمیدم که باید چی کار کنم. آهان! دور یه فرمونم تمرین کردم. احساس میکنم انقدر دست فرمونم خوب شده که کامیون و تریلی ۱۸ چرخ و هواپیما رو هم میتونم برونم!
6 پاسخ به “پریا راننده میشود! (۱)”
آوریل 8th, 2009 at 9:39 ق.ظ
چهارشنبه 19 فروردین1388 ساعت: 9:39
بابا یعنی می خوای بگی دخترا در اولین تجربه رانندگی انقدر زیبا رانندگی می کنند!!!……باز هم یه سری نکات دیکته ای بود که من نگفتم(میدان باز میذارم واسه جوانانی چون مرتضی و مسی و این حرفا که تجربه میدان جهانی رو هم داشته باشن)….زودی یاد می گیری رانندگی و زودی هم دست فرمونت میشه خدا!…..فقط بی زحمت گواهینامه را گرفتی نذار تو کیفت که هر وقت خواستی چک نقد کنی ازش استفاده کنی!…..بشین پشت فرمون!
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
برادر به خانوما چی گفتی؟؟؟
ماشین ندارم که!
به مامانم میگم گواهینامه گرفتم برام ماشین میگیری؟ میگه به اون شوهر (…) بگو برات بخره. من گواهینامش رو برات میگیرم
فک کن!!!
آوریل 8th, 2009 at 3:48 ب.ظ
چهارشنبه 19 فروردین1388 ساعت: 15:48
از موتور شروع کن. راحتتره. بعد برو سراغ سه چرخه بعد ماشین.
دروغ چرا. من خودم هیچکدومو بلد نیستم
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
برادر بیا با هم بریم بهت یاد بدم. دست فرمونم حرف نداره ها!
آوریل 8th, 2009 at 6:31 ب.ظ
چهارشنبه 19 فروردین1388 ساعت: 18:31
تریلی؟ اعتماد به نفست منو کشته
مرسی برادر مبین به جایی رسیدم میگم تو میدونو برام باز گذاشتی
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
خواهر تریلی برای سرگرمیه فقط، وگرنه دست فرمون من به این چیزا نمی خوره که!!! افت داره برام.
آوریل 8th, 2009 at 8:15 ب.ظ
چهارشنبه 19 فروردین1388 ساعت: 20:15
– مرکز ! مرکز !
– مرکز بگوشم، بفرمایین سروان .
– یه مورد ماشین مشاهده شده خیلی تند میره، راننده یه خانومه
– لطفا ماشین رو متوقف کنید !!!!
– راننده ماشین، بزن بغل !!!! نگفتم ماشین رو بکوب به گارد جاده !!!!!!!
– قربان، آخه خانومه، الان هول شده
-تو رانندگی تو بکن، حرف نزن
-ببخشید !!!
– راننده بزن بغل !!! باز که کوبیدی به گارد کنار جاده ….
– مرکز !!! اجازه شلیک میخوام !!!
– بزن آقا !!! بزن لاستیکشو بزن
…
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
عمو جان یه روزیم نوبت من میشه بالاخره….بله!
آوریل 8th, 2009 at 9:11 ب.ظ
چهارشنبه 19 فروردین1388 ساعت: 21:11
شوخی بود … حالا نزنی تو گارد کنار خیابون ها
_______________
پريا پاسخ ميدهد :
گاردو بیخیال، خودم طلفکیم!
آوریل 13th, 2009 at 3:02 ب.ظ
دوشنبه 24 فروردین1388 ساعت: 15:2
با سلام
آقای مبین.م احتمالاً در شلوغی به ابیانه آمده اند و مردمی که گاهاً خسته از اینکه همواره دوربینی در صدد رصد روزمرگیشان است با ایشان برخورد گرمی نداشته اند که من به عنوان یک ابیانه ای از ایشان عذرخواهی می کنم.
در ضمن از اطلاعات عجیب و غریبی که آقای مبین.م گذاشته بود تعجب کردم. (خصوصاً از اینکه یونسکو مردم را وادار به لباس محلی می کند! آیا ایشان قبل از بیان این صحبت فکر کرده که چطور یونسکو که یک نهاد فرهنگی است می تواند کاری بکند که هیچ نهاد نظامی قدرت آن راندارد! ) اگر من چنین گفته ای را بیان کرده بودم از مقایسه تاریخ تأسیس یونسکو با تاریخچه ابیانه خجل می شدم. یادمان باشد ابیانه هر چه که هست متعلق به تمام ایران است. بیاییم در اثر برخورد سهوی فرد یا گروهی به آسانی پای بر هویت تاریخی خود نگذاریم و اگر یاریگر این سرزمین اهورایی نیستیم لااقل تخریبش نکنیم. از شما هم خواهش می کنم اگر نقطه نظری راجع به کتابی که مطالعه فرمودید به من ارسال کنید (این کتاب نگارش بنده می باشد). امید آنکه بتوانیم در مقابل آیندگان سربلند باشیم چرا که روزگار پر شتاب در حرکت است.