دراکولا زیر بارون!

چهارشنبه ها ساعت ۵ تا ۶ و نیم فقط یه کلاس دارم، حسابداری مالیاتی. از صبح که پاشدم همش بیرون رو نگاه میکردم که ببینم بارون میاد یا نه؟ می خواستم چک کنم که اگر بارونه لباس چی بپوشم.

ساعت ۳ که داشتم میرفتم یه نگاه دیگه هم کردم و خبری از بارون مارون نبود. فقط خیلی همت کردم و یه چتر کوچیک برداشتم گذاشتم تو کیفم بجای جعبه عینک آفتابیم. حال و حس اینی که لباس گرم بپوشم رو هم نداشتم و یه مانتو نازک که زیرش یه تاپ تنم بود پوشیدم و رفتم.

تا صادقیه ابری بود همش اما همینکه پام رسید تو قطار کرج بارونه هم شروع شد. البته رگبار بود. وردآورد انقزه ه ه بارون شدید شده بود که چند بار چتر بیچارم برعکس شد و هر چی بارون بود ریخت رو تنم و سر و صورتم. نگران این نبودم که شاید سرما بخورم، بیشتر نگران این بودم که نکنه بشم شبیه دراکولایی که تو روز اومده بیرون. اما بخیر گذشت خدارو شکر.

خلاصه تا ما پامون رسید تو کلاس و نشستیم بارونه هم بند اومد. فقط انگار می خواست یه حالی به ما بده. انگار آسمون میدونست راه رفتن تو بارون بهاری رو خیلی ی ی ی دوست دارم، خواست دلمو شاد کنه. بازم دمش داغ!


۲ سال پیش روز اولی که برای ثبت نام رفته بودم دانشگاه جدی جدی کپ کرده بودم که چطور این همه راه رو باید ۲ سال برم و بیام؟ تا چند ماه اول ته دلم غصه دارم بود. اونموقع هنوز طرح جمع آوری اراذل و اوباش اجرا نشده بود و خیلی خوف بود که بخوایی تو میدون قدس تنهایی راه بری، مخصوصا از ساعت ۴ به بعد. هر موقع می اومدم میدون یه چاقو تو جیبم بود.

اما الان ۲ سال گذشت و تا ۲-۳ ماه دیگه درسم اینجا تموم میشه. ۲ سال رو عین چی(!!!) رفتم و اومدم. سال اولش رو که کلا با پای شکسته رفتم و اومدم. چی کشیدم اون روزا واقعا! یادش می افتم واقعا تنم میلرزه.

کارشناسی رو با اینکه قراره بیام تهران جنوب -البته اگر سراسری قبول نشم-  و با اینکه مسیرش تا خونمون چیزی نیست، بازم یه جورایی حس همون ۲ سال پیش بهم دست داده اما ایندفعه ورژنش یه فرقایی داره. فکر اینو میکنم که اینجا تک و تنهام، نه دوستی دارم، نه استادی رو میشناسم.

خدا میدونه ۲ سال دیگه که تهران جنوب درسم تموم میشه چی میام اینجا مینویسم! کاش این پستم یادم بمونه تا با اون پستم مقایسه کنم.

+ نوشته شده در ;پنجشنبه بیستم فروردین 1388ساعت;1:31 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در پنج‌شنبه, 9 آوریل 2009 ساعت 1:31 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع خاطرات یک دانشجوی ترم آخری, روز نوشت هام, روز نوشت های دانشگاهیم, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

3 پاسخ به “دراکولا زیر بارون!”

  1. مبین.م گفته :

    پنجشنبه 20 فروردین1388 ساعت: 10:1

    وای وای وای که بارون چه حالی از ما گرفت…من بدبخت استادیوم بودم…5دقیقه مونده به شروع بازی چنان بارونی گرفت که همه فرار کردن رفتن…ما هم زیر بارون نشستیم و آب از هفت بند بدنمون سرازیر شده بود…..من هم اون موقع که رفتم دانشگاه ثبت نام کنم می گفتم من چجوری 4سال برم و بیام اینجا….ولی حالا می گم فوق رو هم اگه دانشگاه تهران قبول نشم میام همین خراب شده!
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    برادر تو نیت کن حتما قبولی تهران. میگی نه؟ بشین و ببین

  2. مرتضی گفته :

    پنجشنبه 20 فروردین1388 ساعت: 22:11

    چرا سراسری قبول نشی. تو قبول نشی کی قبول بشه. با خدا هم که انگاری برو بیایی داری. تو بخون قبول میشی
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    باید دید این دفعه چی کار میکنم برای کنکور

  3. Meci گفته :

    جمعه 21 فروردین1388 ساعت: 14:27

    پس ما یه بار تو زندگی شانس داشتیم دانشگامون تا خونه با احتساب ترافیک نیم ساعت راهه اگه ترافیکم نباشه کمتر در نتیجه اصلا نمیخوام تموم شه
    ببین منو تو سراسری قبولی
    _______________
    پريا پاسخ ميدهد :
    خدایی افتادی تو ظرف عسل ها
    خدا کنه.