تا به من رسید، دل آسمون تپید

با امروز  -جمعه-  میشه ۵ روز که از در خونه بیرون نرفتم، حتی توی راه پله ها هم نرفتم که دلم خوش باشه پام رو از در گذاشتم بیرون. فقط و فقط خونه بودم و گلاب به روتون،گوشه اتاقم مثه خر (دور از جون خره) درس میخوندم.

از یه طرف نگرانم برای اینکه زمان کم نیارم برای خوندن، از یه طرف هم حوصلم بدفرم سر سرفته…این چند روزه هم که از اون تعطیلی های بیخود بود. نه میشه جایی رفت، نه میشه کاری کرد…دلم پوسید بس که گوشه اتاقم بودم

سر شبیه داشتم همینارو به مامانم میگفتم.اونم برای اینکه احساس همدردیشو نشون بده و حال و هوای منو عوض کنه یه پیشنهاد توپ داد که تا بحال به مخیله هیچ بشری خطور نکرده بود…پیشنهاد کرد فردا بریم سینما، هر فیلمی هم که من بگم!!…من نمیدونم تو تعطیلیه شهادت کدوم سینمایی بازه که می خواد منو ببره سینما؟…اینجاست که شاعر میگه: “تا به من رسید، دل آسمون تپید”

+ نوشته شده در ;شنبه هجدهم خرداد 1387ساعت;0:16 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

این پست در شنبه, 7 ژوئن 2008 ساعت 12:16 ق.ظ ارسال شده است و مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا. می باشد . شما می توانید با RSS 2.0 نظرات این پست را دنبال کنید.
Both comments and pings are currently closed.

 

2 پاسخ به “تا به من رسید، دل آسمون تپید”

  1. کاوه گفته :

    یکشنبه 19 خرداد1387 ساعت: 20:42

    سلام

    میبینم که بلانسبت مثل اون حیون بینوا داری … میزنی. بابا بسه پاشو برو دنبال زندگیت!

    امیدوارم حداقل بخاطر خونه نشینیتم که شده نمره قبولی بگیری

    موفق باشی

  2. شیوا گفته :

    دوشنبه 20 خرداد1387 ساعت: 0:38

    سلام……… وای منم یادمه پارسال این موقع همین شکلی شده بودم……. 3 تا امتحان سخت بعد از تعطیلات بود که بخاطر اونا مجبور شدم تو خوابگاه بمونمو خونه نرم……… فکر کن از بین 150 نفری که تو خوابگاه ما بودن فقط 5 نفر مونده بودیم…. بقیه همه رفته بودن خونشون……. پوسیده بودیم دیگه……. دقیقا الان درکت میکنم……. راستی امشب سر ساعت رفتم متصل بشم اما شهاب اومد هی بهم خندید دیگه دیس کانکت شدم…….