خدا میدونه

خدا میدونه که امروز چقدر گریه کردم. از بس که گریه کردم دیگه چشمام باز نمیشن.

دوستم میگه اتفاقا” برو و بذار که اونا شرمنده بشن اما هنوزم سر هستم که اونا حتی ارزش شرمنده شدن رو ندارن.

+ نوشته شده در ;شنبه بیست و ششم خرداد 1386ساعت;1:54 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 16 ژوئن 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا دیدگاه‌ها برای خدا میدونه بسته هستند

گاهی نمیدونم چرا انقده باید آدمها احمق بشن

گاهی نمیدونم چرا انقده باید آدمها احمق بشن که برن سمت اون آدمهایی که یه زمانی زندگیشون رو خراب کردن.

اصلا” دوست ندارم که بذارم اون آدمها من رو ببینن. حقشونه که آرزوی دیدن من رو به گور ببرن با خودشون. چون انقده احمق بودن که قدر داشتن مارو کنار خودشون نمیدونستن . حالا بعد از این همه مدت افتادن به فکر ما. خنده داره واقعا”.

الان که دارم اینو مینویسم خیلی عصبانیم . دلم میخوادش که به همه اون آدمهای بیخود و بیمصرف یه تو دهنی بزنم . اما فکر میکنم که چه تو دهنی بهتر از اینکه خدا داره جوابشونو میده. باید بیشتر جواب پس بدن. جواب این همه سالی که من و مادرم و خواهرم رو اذیت کردن. جواب زندگی من و مادرم و خواهرم رو.هر کدومشون باید جواب پس بدن به نوبه خودشون.

هر وقت اسم اون آدمها میادش کلی ناجور میریزم به هم. اصلا” نمیخوام ببینمشون.

+ نوشته شده در ;جمعه بیست و پنجم خرداد 1386ساعت;5:0 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 15 ژوئن 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا دیدگاه‌ها برای گاهی نمیدونم چرا انقده باید آدمها احمق بشن بسته هستند

خوشحالم چیزی رو که خودم ندارم دوستم داره.

امروز بالاخره پدر دوستم رو مرخصش کردن.یه ذره مشکل داره برای حرف زدن اونم به خاطر عملی هستش که انجام داده . با اینکه هیچ کاره حسنم اما خود خدا میدونه که چقدر خوشحالم . اول برای اینکه یه خونواده ای بازم دور هم به خوبی و دل خوشی جمع میشن و اینکه …..( اون یکی رو نمیتونم بگم چیه)فقط انقدر بگم که خوشحالم چیزی رو که خودم ندارم دوستم داره. + نوشته شده در ;چهارشنبه بیست و سوم خرداد 1386ساعت;1:44 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 13 ژوئن 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا دیدگاه‌ها برای خوشحالم چیزی رو که خودم ندارم دوستم داره. بسته هستند

خدارو ۱۰۰۰۰۰ مرتبه شکر میکنم

خدارو ۱۰۰۰۰۰ مرتبه شکر میکنم.امرزو بالاخره پدر دوستم رو عمل کردن. به قول یکی از همکلاسیهام میگفتش تو این وسط هیچ کاره حسنی. درست هم میگفتش اما با عادت بدی که دارم نمیدونستم باید چی کار کنم به جر انتظار که اونم کشنده ترین چیز ممکنه برام هستش.

عادت بدی که دارم اینه( البته نمیدونم میشه اسمش رو عادت بذارم یا نه)تا حدی میتونم چیزایی رو که بعدا” پیش میادش رو ببینم و حس کنمشون.این دفعه همش از خدا میخواستم که اون چیزی رو که میبینم پیش نیاره. خود خدا میدونه که چه عذابی رو کشیدم تو این مدت تا امروز. خود خدا میدونه که چقدر دعا میکردم و چقدر نذر کردم که همه چیز به خوبی پیش بره. امروز بالاخره ساعت ۳ عملش کردن. تا ساعت ۷ تو اتاق عمل بوده.

از صبح تا حالا شاید بتونم به جرات بگم که ۲۰ دفعه زنگ زدم به دوستم تا با خبر بشم چه خبره و چی شده. واقعا” داشتم دیوونه میشدم از استرس.به قول مامانم میگفتش اینقدر زنگ نزن. اونم الان خودش توی شرایط بدی هستش توهم که هی زنگ میزنی اونو بیشتر اذیتش میکنی.اما کو گوش شنوا که بتونه آروم بگیره.

 ساعت هفت که شماره دوستم رو روی تلفن دیدم واقعا” با ترس گوشی رو برداشتم تا جواب بدم. وقتی صدای دوستم رو شنیدم که گفتش آوردنش توی آی.سی.یو از خوشحالی زیاد اول خدارو شکر کردم . ۱۰۰۰۰ مرتبه شکرش رو کردم. نمیدونستم که چی بگم. فقط خدارو شکر بلند بلند شکر کردم که اون فکرم برعکسش شدش.انقدر شوک زده بودم که خندم گرفته بودش. صدای دوستم رو بعد از این مدت خوشحال شنیدم.. خوشحالی واقعا” توی صداش بودش.

خداروشکر میکنم به خاطر همه چیزهای خوبش تو دنیا.خودم پدر ندارم با اینکه همیشه دوست داشتم بدونم حس داشتنش چطوریه اما با دیدن بقیه میتونم یه جورایی این حس رو تئوری بفهمم چیه.

خداروشکر میکنم به خاطر همه ساعتهای خوبی که به آدمها میده.

خداروشکر میکنم به خاطر اینکه به بنده هاش اگر دردی رو میده درمون هم میده و نمیذاره که اونا ناامید بشن.

فقط تنها چیزی که الان میتونم بگم اینه که خداجونم خیلی دوستت دارم.( من همیشه با خدا اینطوری حرف میزنم)

+ نوشته شده در ;جمعه هجدهم خرداد 1386ساعت;3:30 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 8 ژوئن 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا دیدگاه‌ها برای خدارو ۱۰۰۰۰۰ مرتبه شکر میکنم بسته هستند

همیشه هر چیزی که اتفاق می افته حتی مرگ بازم به خیر و صلاحمون هستش

دیروز قرار بودش که با تیم پزشکی مشورت کنند که ببینن برای عمل باید چی کار کنن.

دکتر گفته بوده که مراقبتهای بعد از عمل مهمتر از خود عمل هستش و به همین خاطر چون تعطیلات ۱۴ و ۱۵ خرداد نزدیکه و ممکنه که کادر بیمارستان درست سر کارشون نباشن وقت عمل رو برای روز ۱۶ خرداد گذاشتن.

از وقتی که اون غزل حافظ رو خوندم خیلی آروم شدم.دیشب دیدمش …با اینکه میگفت و میخندیدش اما ته قیافش غم داشتش. میدونم که براش خیلی سخته این روزها.بهش گفتم که : ناراحت نباش…البته میدونم که این حرف حرف همچین جالبی نیستش که دارم بهت میگم مخصوصا” توی این شرایط اما توکلت رو از خدا نگیر. هر چیزی که به خیر و صلاحمون باشه خدا برامون پیش میاره.

یه وقتایی میشه وقتی یه چیزی برام اتفاق می افته و ازش ناراحت میشم با خدا دعوام میشه( مگه چیه خوب؟؟؟من با خدا خیلی راحتم و ازش رودروایسی ندارم) اما بعدش که آروم میشم و به ماجرا از بالا نگاه میکنم میفهمم که اون چیزی که اتفاق افتاده برام واقعا” به خیر و صلاحم بوده. نمونش همون روزی که پام توی مترو اون طوری شدش تا چند روز اول خیلی ناراحت بودم و همش میگفتم که چرا باید من اینطور بشم؟؟؟؟ اما کم کم که گذشتش فکر کردم و دیدم که اگر اون روز پام اونطوری نمیشدش و میرفتم شاید توی خیابون یه ماشین بهم میزدش و خیلی راحت میمردم. پس همیشه هر چیزی که اتفاق می افته حتی مرگ بازم به خیر و صلاحمون هستش.

حرفام شاید یه ذره این موقع که میخونیشون خنده دار باشه برات اما اگه خودت توی اون موقعیتش واقع شده باشی میبینی که درست میگم.

+ نوشته شده در ;سه شنبه هشتم خرداد 1386ساعت;10:1 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 29 می 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا دیدگاه‌ها برای همیشه هر چیزی که اتفاق می افته حتی مرگ بازم به خیر و صلاحمون هستش بسته هستند