؟؟؟

نمیدونم والا چرا این هفته همش مامان من با من سر لج بودش؟؟؟؟ خوبه کاری هم بهش نداشتم و الکی هم گیر نمیدادم که بگم یه کاری کردم ، اما همش با من سر لج بودش. تا باهاش حرف میزدم همش یه طوری برخورد میکردش که انگار من چی کار کردم.

خدارو شکر که این هفته لعنتی تموم شدش..اصلا” هفته خوبی نبودش . همش ناراحتی و دعوا بودش.

از یکشنبه هم که دانشگاه شروع میشه و باید برم. این اولین باری هستش که برای کلاسام و درسام دلم تنگ شده. این هفته از بس خودخوری کردم دارم دق میکنم. خداکنه زودتر دانشگاه شروع بشه و از دست اینا خلاص بشم.

+ نوشته شده در ;جمعه سی ام شهریور 1386ساعت;1:33 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 21 سپتامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 2 نظر

به خدا بدک نیستش که اگر ….

۱-به خدا بدک نیستش که اگر گاهی هم که شده مراعات دیگران رو بکنیم ها

۲- به خدا بدک نیستش که اگر قبول کنیم داریم از خودمون یه چیز من درآوردی تراوش می کنیم ها

۳- به خدا بدک نیستش که اگر یه حرف من در آوردی داریم میزنیم و اشتباه هستش الکی به یه چیز دیگه ی بی ربط گیر بیخود ندیم که آدم رو یاد اون مثل معروف آقای گودرزی و آقای شقاقی میندازه

۴- از این به خداها زیاده دوروبرمون توی یه روز اما کی هستش که بهشون گوش کنه و سعی کنه یه ذره اصلاح کنه خودش یا اگرم اصلاح نمیکنه یه ذره خودش رو کنترل کنه.

 

شیوا کجایی پس؟؟؟

+ نوشته شده در ;شنبه بیست و چهارم شهریور 1386ساعت;3:41 بعد از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 15 سپتامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا دیدگاه‌ها برای به خدا بدک نیستش که اگر …. بسته هستند

حکایت سریال دیدن ما

نمیدونم تا حالا شده باشه که توی جمعی بخوایی تلویزیون ببینی یا نه؟ اگر اتفاق نیافتاده برات امیدوارم هرگز هم نشه چون مطمئنا” یکی از بدترین چیزهای ممکنه میتونه باشه.

امشب سریالهای ماه رمضان شروع شدش. تنها وقتی که هر شب میشینم پای تلویزیون همین ماههای رمضانه و وقتایی هم که مهران مدیری برنامه داره.به هر حال…امشب هم ما مهمون داشتیم. پسر خاله مامانم اینا با خانمشو و پسرشو دخترشو نوه هاش اومده بودن دیدن خاله و شوهر خاله من.

از همون وقتی که وارد شدن پیش خودم گفتم که وااااویلا..سریال بی سریال. نمیدونم چرا همیشه تا قبل از اینکه بخوایی چیزی رو تماشا کنی همه ساکتند و اصلا” انگار کسی توی این خونه نیستش اما کافیه که بخوایی یه چیزی رو تماشا کنی. یهویی همه با هم دیگه شروع میکنن به حرف زدن. حالا یکی ندونه خیال میکنه چه حرفهای مهمی هم دارن. نمونه هاش اینه: اون سالی که ما رفته بودیم لوس انجلس رفتیم توی یه رستورانه فلان غذا رو خوردیم….اون سالی رو که با هم دیگه رفتیم فلان جا یادته؟…دانشگاه ما از ماه دیگه شروع میشه و من باید کم کم بلیطم رو بگیرم که برای شروع ترم برسم به اونجا…تورو خدا میبینی چه حرفهای مهمیه

از همه اینا که بگذریم یه چیز دیگه هم هستش که دیوونم میکنه . سریاله رو داره میده،هنوز شروع نشده که یکی از مهمونارو جو میگیره و میگه : بابا این چرت و پرت ها چیه؟؟؟باز ما رمضون شدو اینا این مزخرفارو نشون میدن( همه این حرفها در حالیه که تلویزیون داره تیتراژ سریال رو نشون میده ها) و پشت سر اون یکنفر هم بقیه شروع میکنن به تایید کردنش.این از مال تیتراژش.

حالا میرسیم به هنرپیشه هاش. تا یکی از هنرپیشه هارو نشون میده ، یکی از مهمونا شروع میکنه که : اااااااااااا این همون پسرست که توی اون فیلمه موهاش کچل بودا!!! همونی که یه بار توی فلان فیلم اومدش جلوی دوربین گفت سلام و رفتش هاااا !!! ای بابا ! یادت نیومدش ؟ همونی که باباش فلان فیلم رو بازی کردش….حالا هی تو بگو نمیدونم و اونم ول کن نیستش و اصرار داره که حتما” حتما” به یادت بندازه.

این تازه مال یکی از سریالها بودش. اگر بخوام همه سریالهارو با نون اضافه و خیارشور بگم که خودش یه سریال ماه رمضون میشه. اما امیدوارم که این تجربه رو هیچ وقت نداشته باشی چون واقعا” دیوونه کننده هستش برای آدم.

+ نوشته شده در ;جمعه بیست و سوم شهریور 1386ساعت;4:16 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 14 سپتامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا دیدگاه‌ها برای حکایت سریال دیدن ما بسته هستند

عشق بی قید و شرط

جالب است ، معنی عشق بی قیدوشرط این است که برایمان مهم نباشد کسی که دوستش داریم چطور آدمی است و چه کار می کند !
عشق بی قید و شرط یعنی بی اعتنایی.
+ نوشته شده در ;چهارشنبه بیست و یکم شهریور 1386ساعت;2:4 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 12 سپتامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا 2 نظر

فکر بد نکن

به کمک یکی از دوستانم امشب یه کار بسیار محرمانه ای  کردم.( نه از اون کارا…فکر بد نکن)

برای وبلاگم آمار گیری میکنم که بدونم در طی یک روز چند نفر اومدن و رفتن

+ نوشته شده در ;چهارشنبه بیست و یکم شهریور 1386ساعت;0:37 قبل از ظهر; توسط;papary; |;

نوشته شده توسط در 12 سپتامبر 2007 مربوط به موضوع روز نوشت هام, نوشته هاي قديم پپري در بلاگفا یک نظر